eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
235 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹شهید حسین آسایش ۶ خرداد ۱۳۴۰ در تهران متولد شد. حسین در سال‌های پس از انقلاب در کمیته انقلاب اسلامی فعالیت می‌کرد اما کار اصلی او تدریس قرآن کریم در دو مدرسه بود، البته او مسئولیت‌های دیگری هم داشت، اما مهم‌ترین کارش تدریس قرآن بود. 🌹این شهید بزرگوار در کنارتدریس، قاری قرآن هم بود و پس ازشهادتش نام مدرسه‌ای که در آن تدریس می‌کرد به نام مدرسه شهید «حسین آسایش» تغییر کرد. 🌹در اوایل دهه ۶۰ ما به شهرک نفت حوالی شهرک شهید محلاتی نقل مکان کردیم. در آن زمان این منطقه امکانات چندانی نداشت و یکی از کارهای حسین خدمت‌رسانی به مردم محل بود. به یاد دارم او با گالن از نهری که در نزدیکی محل قرار داشت برای مردم آب می‌آورد و همین کارها باعث شده بود که حسین زبانزد اهالی محل شود. 🌹این شهید بزرگوار تعصب خاصی به انقلاب و اسلام داشت و همواره در صحبت‌هایش ما را به حمایت از انقلاب اسلامی دعوت می‌کرد. 🌹حسین فردی آرام و متواضع بود و بسیار به حق‌الناس تأکید می‌کرد. او با دوستانش به کوه می‌رفت و آنجا برای دوستان قرآن می‌خواند. به یاد دارم یک بار مادرم از حسین خواست برایش قرآن بخواند، اما او در پاسخ گفت: مادر جان ممکن است تلاوت قرآن در منزل باعث ناراحتی همسایه‌ها شود، اگر می‌خواهید برای شما قرآن بخوانم بیایید به بیرون برویم تا برای شما تلاوت کنم. 🌹سرانجام در روز ۱۵ آذر‌ماه ۱۳۶۵ در مرحله مقدماتی عملیات کربلای ۵ به درجه رفیع شهادت نائل شد. شهید حسین آسایش 🌷 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپی از دفاع نیروهای رزمندگان اسلام در نبردی نابرابر که تانک دشمن تا روی خاکریز می آید، اما حتی یک نفر هم فرار نمی کنند....... ‼️ فیلم برداری که صحنه واقعی جنگ تانک عراقی با نفر را ثبت کرده است...... تا جایی که تانک به خاکریز میرسد ولی هیچکدام فرار نمی کنند مردان واقعی اینها بودند.... درود بر شرفتان ...کجایند مردان بی ادعا🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 🆔 @shohada_tmersad313
31.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ناگفته‌هایی از بی‌سیم‌چی گردان کمیل که بعد از ۳۹ سال اخیرا تفحص شد 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شیخ مهدی در درسهای حوزه پشتكار عجیبی داشت و بسیار پیش می‌آمد كه او تمام شب را به مطالعه مشغول بود و بعضی از شبها استراحت او بیش از چهار ساعت نبود. 🌹میگفت: با مختصر غذایی در ماه مبارک رمضان افطار می‌كردم و به مطالعه می‌نشستم و هنوز جابه‌جا نشده بودم كه صدا می‌زدند و می‌گفتند دیر شده و نزدیک اذان است. به سرعت چیزی می‌خوردم و به نماز مشغول می‌شدم. در طی چند سال متمادی در ایام تحصیل اتفاق نیفتاد كه در شبانه روز بیش از چهار ساعت بخوابم؛ حتی پنج دقیقه هم نشد! "شهید شیخ مهدی شاه آبادی" 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدان را کجا ما می شناسیم شهیدان را شهیدان می شناسند روایت عشق🎤 روایت شهید _صدر زاده از شهید _بادپا🌹🕊 دستم را بگیر چشمت را ببند با من گریه کن همراهم بخند ♩♬♫ عمر رفته را رها کن تو فقط مرا صدا کن دستم را بگیر🕊🕊 🆔 @shohada_tmersad313
✊🏻 || راهپیمایی روز قدس؛ ضربه بزرگی بر پیکره صهیونیست‌ها 🆔 @shohada_tmersad313
یازهرا❤️ بوی عطر شهید🌹 🎋سالهای اول بچه ها کوچک بودند هر وقت ناراحت می شدم احساس می کردم بوی عطر دل انگیزی فضای خانه را معطر کرده ، دقیقاً همان بوی عطری بود که هر وقت به جبهه می رفت استفاده می کرد ، آن وقت آرام می گرفتم و می فهمیدم که روحش حاضر شده و برایش درد دل می کردم هر چه لازم بود می گفتم بعد بوی عطرش تمام می شد می فهمیدم رفته است . 🎋مشکلات به طور معجزه آسایی حل می شد هر وقت در خانه با بچه ها می خوابیدم به محض اینکه خوابم می برد کنارم بود در همان عالم رویا هم متوجه شهادت ایشان بودم . 🎋احساس می کردم که به مسافرت دوری رفته است و بر می گردد که در خواب به او می گفتم : چرا دیر آمدی ؟ می گفت : همیشه کنار تو بودم فلان روز فلان ساعت آمدم.! 🎋دقیقاً همان روز و ساعتی بود که در عالم بیداری بوی عطر در خانه می پیچید . ✍راوی ؛ همسر شهید 📙کتاب ؛ در کربلای ۱۰ سردار شهیدحیدرعسکرپور اَللّھُــمَ صَّــلْ علٰـےمُحَمَّــدِﷺ وَآل مُحَمَّــدﷺ وَ؏َجْــل فَرَجَهُــم🌹 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨دراین شب ها تو مهدی را صدا کن چو یوسف غایب است حیران چنانیم... ✨دعای اول وآخر ظهور است که بیش ازاین دراین هجران نمانیم... 🤲 افطارمان را با شیرینی دعا برای ظهور آغاز کنیم. 🌙 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃 غیورمردی که پیکر شهید محسن حججی را شناسایی کرد آسمانی شد 🆔 @shohada_tmersad313
غیورمردی که پیکر شهید حججی را شناسایی کرد، آسمانی شد 🔻سردار مدافع حرم «حاج‌مهدی نیساری» در شب ۲۱ ماه رمضان آسمانی شد. سردار نیساری فردی بود که برای شناسایی پیکر «شهید حججی» به مقر داعش رفت و از «سیدحسن نصرالله» لقب پهلوان مقاومت را گرفت. ماموریت ویژه سردار نیساری برای شناسایی پیکر مطهر شهید‌ محسن‌ حججی بعد از شهادت حججی تا مدت‌ها، پیکر مطهرش در دست داعشی‌ها بود تا اینکه قرار شد حزب‌الله لبنان و داعش، تبادلی انجام دهند. بنا شد حزب‌الله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند. داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب‌الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب‌الله را آزاد کند. به من گفتند: «می‌توانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟» می‌دانستم می‌روم در دل خطر و امکان دارد داعشی‌ها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهم‌تر بود. قبول کردم. با یکی از بچه‌های سوری به‌نام حاج سعید از مقر حزب‌الله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم. در دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه ما را می‌پایید. پیکری متلاشی و تکه‌تکه را نشانمان داد و گفت: «این همان جسدی است که دنبالش هستید!» میخکوب شدم. از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه، خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: «من چه‌جوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن اربا اربا شده، این بدن قطعه قطعه شده!» بی‌اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت، اسلحه‌اش را مسلح کرد و کشید طرفم. داد زدم: «پست‌فطرتا، مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دست‌هاش؟!» حاج‌سعید حرف‌هایم را تندتند برای آن داعشی ترجمه می‌کرد. داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند، می‌گفت: «این کار ما نبوده. کار داعش عراق بوده.» دوباره فریاد زدم: «کجای شریعت محمد آمده که اسیرتان را این‌جور قطعه قطعه کنید؟!» داعشی به زبان آمد و گفت: «تقصیر خودش بود. از بس حرصمون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کرده‌ام و نه حتی کوچک‌ترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می‌زد!» هرچه می‌کردم پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم: «ما باید این پیکر رو برای شناسایی دقیق با خودمون ببریم.» اجازه نداد. با صدای کلفت و خشدارش گفت: «فقط همین‌جا.» نمی‌دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، پیکر محسن نبود و داعش می‌خواست فریبمان بدهد. در دلم متوسل شدم به حضرت زهرا علیهاالسلام. گفتم: «بی‌بی جان! خودتون کمکمون کنید، خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.» یک‌باره چشمم افتاد به تکه‌استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد. خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به‌هم زدن، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاج‌سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حز‌الله. از ته دل خدا را شکر کردم که توانستم بی‌خبر از آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم. وقتی برگشتیم به مقر حزب‌الله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند. دیگر خیلی خسته بودم. هم جسمی و هم روحی. واقعا به استراحت نیاز داشتم. فردای آن روز حرکت کردم سمت دمشق. همان روز خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب‌الله، پیکر محسن را تحویل گرفته‌اند. به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بی‌بی حضرت زینب علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچه‌ها آمد و گفت: «پدر و همسر شهید حججی به سوریه آمده‌اند. الان هم همین جا هستن، توی حرم.» من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود. پدر محسن می‌دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، جلو آمد و مرا در بغل گرفت و گفت: «از محسن خبر آوردی.» نمی‌دانستم جوابش را چه بدهم. نمی‌دانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر اربا اربا را تحویل داده‌اند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل داده‌اند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل داده‌اند؟ گفتم: «حاج‌آقا، پیکر محسن مقر حزب‌الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش.» گفت: «قَسَمَت می‌دم به بی‌بی که بگو.» التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست. دستش را انداخت میان شبکه‌های ضریح حضرت زینب علیهاالسلام و گفت: «من محسنم رو به این بی‌بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تار مویش رو برام آوردی، راضی‌ام.» وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: «حاج‌آقا، سر که نداره! بدنش رو هم مثل علی‌اکبر علیه‌السلام اربا اربا کردن.» هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: «بی‌بی، این هدیه رو قبول کن.» 🌷 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
كلامى از جانباز دفاع مقدس مرحوم حاج هدايت بلباسى🌺 پدر 🌷شهيد مدافع حرم 🌷 راضى نيستم اين لباس را به تن كنى،مگر اينكه راه عموى شهيدت را ادامه دهى ... 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماهِ رمضان را؛ خدا وثیـقہ گذاشت! براے آزادیِ من؛ ازبنـدشیطان... بعد از ایـن؛ روزگارِمـن چـہ میشـود...؟! 🆔 @shohada_tmersad313
◻️🌸شهادت داستانِ زندگی آنانی است که فهمیدند دنیا جای ماندن نیست... 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا