eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
235 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
👆👆👆 ما مدتها در خیابان گوهردشت زندگی میکردیم، محسن یکی از فعالین فرهنگی مسجد رجایی شهر بود و جوانان زیادی را جذب میکرد، در آن محل همه محسن را میشناختند و محسن جایگاه ویژه ای داشت. محسن اردوهای فرهنگی و رزمی بسیاری برگزار میکرد و از این طریق جوانان زیادی را باخود همراه میکرد، همه با شروع شدن حمله داعشی به مردم مظلوم و بی پناه سوریه و عراق و برای دفاع از حرم اهل بیت در قالب مستشار نظامی برای آموزش نظامی و رزمی به نیروهای مردمی و وطنی سوریه و عراق چندین بار به این دو کشور اعزام شد. بعد از اعزام، محسن دیگر آن محسن نبود، مدام از آنجا میگفت و از مظلومیت مردم سوریه حرف میزد، حتی زمانی هم که پیش ما بود روحش آنجا بود. •••▪️🕊🌷🕊▪️•••
👆👆👆 محسن مجرد بود چندین بار برایش خانوم های متعهد زیر نظر گرفته بودم و تا میخواستم با محسن راجع به ازدواج صحبت کنم میدیدم که تمام فکرش شهادت است، تمام فکر محسن کمک به مردم مظلوم سوریه بود. می گفت: مادر من معلوم نیست وضعیتم چطور میشود فعلا صبر کن. محسن بیشتر حقوقش را صرف خانواده های بی سرپرست میکرد، محله های فقیر نشین کرج محسن را خوب میشناختن و هنوز هم حقوق محسن صرف خانواده های نیازمند میشود. یک روز با محسن به بهشت زهرا رفته بودیم، مادر شهیدی را دیدیم که همسرش نیز به رحمت خدا رفته بود و فرزندی نداشت، محسن آنقدر پای صحبتش و دردودلش نشست که متوجه شد سقف منزل آن مادر در اثر باران خراب شده و کسی را ندارد که تعمیرش کند ، محسن برای تعمیر منزل پیش قدم شد و آن مادر همیشه دعا گوی محسنم بود. •••▪️🕊🌷🕊▪️•••
🌷🌷🌷 💠شهادت یک روز محسن برای من مصاحبه یک مادر شهیدی را گذاشته بود و گفت مادر میخواهم این مصاحبه را ببینی، من نیز نگاه میکردم و در فکر فرو رفته بودم که چرا محسن این را از من میخواهد، ناگهان محسن گفت مامان اگه من هم شهید شدم تو باید قوی باشی و بیصبری و بیتابی نکنی، خیلی ناراحتی کردم و به او گفتم مادر جان این حرف ها را نزن ، من برای تو آرزوها دارم، گفت : مامان این سفر آخرین ماموریتم هست و در این سفر حضرت زهرا کمکم میکند که به آرزویم برسم.. محسن برای روز موعود لحظه شماری میکرد، ایام عید بود به او پیشنهاد دادیم که برای سفر تفریحی همراه ما بیاید ، اما قبول نکرد گقت منتظر اعزام به منطقه هستم و مرتب با مسئولین مربوطه جهت اعزام در تماس بود. روز بیست و هفتم 94،عصر پنجشنبه، محسن با تمام رشادت ها و دلاوریهایش در شهر حلب سوریه به شهادت رسید و پیکر مطهرش در قطعه سیزدهم بهشت سکینه بنا به وصیت خودشان در کنار مادربزرگ گرامیش به خاک سپرده شد. •••▪️🕊🌷🕊▪️•••
🌷🌷🌷 📝محسن هنوز هم در این دنیا بانی کمک به نیازمندان است.. سربرج که میشود و حقوق محسن را میگیریم با محسنم نجوا میکنم و میگویم این ماه حقوقت سهم کدام نیازمند میشود؟! خودت آن نیازمند را بفرست ، هر ماه نیازمندانی می آیند که قبلا هم محسن به آنها کمک میکرده و هنوز هم محسن بانی کمک به فقیران و نیازمندان در این دنیای خاکی است. محسن همیشه برای ما منبع خیر و برکت بود ، حالا بعد از شهادتش نیز به فضل خدا ، بیشتر از قبل باعث خیر و برکت است به گونه ای که خیلی از مشکلات زندگیمان را محسن حل میکند، نه تنها ما بلکه اقوام و دوستان و آشنایان در پیشگاه خداوند، خون پاکش را واسطه قرار میدهند و مشکلاتشان حل میشود. •••▪️🕊🌷🕊▪️•••
🌷🌷🌷 📝شهید معطــر وضعیت پوشش محسن طوری بود که سعی می کرد همیشه شیک و تمییز باشد و به نظافت خیلی اهمیت می داد و همیشه به خودش عطر می زد. این خیلی جالب بود ؛ روزی که پیکرش را از سوریه آوردند ما در معراج الشهدا که بودیم مسئولین آنجا می گفتند: شهید بسیار معطر بوده است❕ ▫️پدر گرامی شهید •••▪️🕊🌷🕊▪️•••
🌷🌷🌷 📝 خبـر شهادتــ شب‌جمعه بود. برادر کوچکترش با دوستانش به شمال رفته بودند و بنا بود دو‌سه روزی بمانند. نصف شب دیدیم که برادرش به منزل اومد، بیدار شدم. نزدیکای صبح بود. گفتم چرا اومدی؟ واقعیت را به ما نگفت. گفت: پدر دوستم حالش به‌هم خورده به ما زنگ زدند برگشتیم. نگو خبر مجروحیت محسن در تلگرام منتشر شده است و در مسجد جامع همه دست به دعا بودند که محسن شفا پیدا کند و ما خبر نداشتیم. دوباره صبح پسرم گفت: می‌خواهیم برویم به پدر دوستم سر بزنیم. بعد از چند ساعت رفت و برگشت. نزدیکای ظهر بود که اومد و دیدیم شروع کرد به گریه کردن و گفت: بابا محسن شهید شد و بعد همه دوستان و همکاران محسن آمدند. •••▪️🕊🌷🕊▪️•••
🌷🌷 آنان که همه شدند در جنگ شهید گشتند برای دین و فرهنگ شهید حقّا تو حماسهگوی آن ها بودی ای لایق پیشواز صد هنگ شهید التماس دعــا یا علے✋ •••▪️🕊🌷🕊▪️•••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ 🌹🔹🌹🔹🌹🔹🌹 🌼فرا رسیدن سالروز ولادت زاده لیلا جوان رشید کربلا علی اکبر ع و روز جوان را محضر عصر عج و شیفتگان حضرتش تبریک و تهنیت عرض می نماییم @shohada_tmersad313 🌼 علی اڪبر ع 👇 🌷السَّلام عَلیكَ یا ابنَ رَسُولِ اللهِ وَ رَحمةُ اللهِ وَ بَرَكاتُُهُ وَ ابنُ خَلیفَةِ رَسُولِ اللهِ و ابن بِنتَ رَسُولِ اللهِ وَ رَحمَةُاللهِ وَ بَرَكاتُهُ مُضاعَفَةً كُلَّما طَلَعَتِ الشَّمسُ أَو غَرَبَت السَّلامُ عَلیكَ وَ رَحمةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ. 🌷بِأَبی أَنتَ وَ أُمّی مِن مَذبُوح وَ مَقتُولٍ مِن غَیرِ جُرمٍ بِأَبی وَ أُمّی دَمُكَ المُرتَقی بِهِ إلی حَبیبِ اللهِ بِأَبی أَنتَ وَ أُمّی مِن مُقَدَّمٍ بَینَ یدَی أَبیكَ یحتَسِبُكَ وَ یبكی عَلَیكَ مُحترقاً عَلیكَ قَلبُهُ یرفَعُ دَمَكَ ألی عِنانِ السَّماءِ لا یرجَعُ مِنهُ قَطرَةٌ وَ لا تَسكُنُ عَلیكَ مَن أَبیكَ زَفرَةٌ حینَ وَ دَّعَكَ لِلفِراقِ فَمَكانُكُما عِندَاللهِ مَعَ آبائِكََ الماضینَ وَ مَعَ أُمَّهاتِكَ فی الجِنانِ مُنَعَّمینَ أَبرَأُ إلی اللهِ مِمَُن قَتَلَكَ وَ ذَبَحَكَ 🌷سَلامُ اللهِ وَ سَلامُ مَلائِكَتِهِ المُقَرَّبینَ وَ أنبِیائِهِ المُرسَلینَ وَعِبادِهِ الصالِحینَ عَلیكَ یا مَولای وَ ابنَ مَولای وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَركاتُهُ . صَلی اللهُ عَلیكَ وَ عَلی عِترَتَكَ وَ أَهل بَیتِكَ وَ آبائِكَ وَ أَبنائِكَ وَ أُمَّتهاتِكَ الأَخیارِ الأَبرارِ الَّذینَ أَذهَبَ اللهُ عَنهُمُ الرِّجسَ وَ طَهَّرَهُم تَطهیراً. 🌷السَّلامُ عَلیكَ یا ابنَ رَسُولِ اللهِ وَ ابنَ أَمیرِالمُؤمِنینَ وَ ابنَ الحُسینِ ابنِ عَلِی وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ. لَعَنَ اللهُ قاتِلَكَ وَ لَعنَ الله ُمَنِ استَخَفَّ بِحَقِّكُم وَ قَتََلَكُم وَ لَعَنَ مَن بَقِی مِنهُم وَ مَن مَضی نَفسی فِداؤُكُم وَ لِمَضجَعِكُم صَلَّی اللهُ عَلیكُم وَ سَلَّمَ تَسلیماً كَثیراً. @shohada_tmersad313
🌷 .... 🌷هر روز وقتى بر مى گشتيم، بطرى آب من خالى بود، اما بطرى مجید پازوكى پر بود. توى این حرارت آفتاب، لب به آب نمى زد. همش دنبال یك جاى خاص مى گشت. نزدیك ظهر، روی يك تپه خاك با ارتفاع هفت، هشت متر نشسته بودیم و دید مى زدیم كه مجید بلند شد....!! 🌷....خیلى حالش عجیب بود. تا حالا این طور ندیده بودمش. هى مى گفت؛ پیدا كردم. این همون بلدوزره و.... یك خاكریز بود كه جلوش سیم خاردار كشیده بودند. روى سیم خاردار دو شهید افتاده بودند كه به سیم ها جوش خورده بودند و پشت سر آنها چهار شهید دیگر. مجید بعضى از آنها را به اسم مى شناخت. مخصوصاً آنها را كه روى سیم خاردار خوابیده بودند. 🌷جمجمه شهدا با كمى فاصله روى زمین افتاده بود. مجید بطرى آب را برداشت، روى دندان هاى جمجمه مى ریخت و گریه مى كرد و مى گفت: "بچه ها! ببخشید اون شب بهتون آب ندادم. به خدا نداشتم. تازه، آب براتون ضرر داشت!" مجید روضه خوان شده بود و.... 🌹خاطره اى به ياد شهيد تفحص، شهيد مجيد پازوكى 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
: شهیدیعنے انسانے ڪہ دنیا،رفاه وحیات خود راڪف دست گرفتہ تااز ڪشور، وارزش ها ڪہ در واقع ازیڪایڪ آحادمردم است دفاع ڪند.. 🌷 🆔 @shohada_tmersad313
⚡️خدایا ⚡️ بہ رد پاهایشان بہ قطره قطره خونشـان بہ قلب پر بہ اشتیاق قلبشــــان قسم مےدهیم عاقبتــ ‌مارا ختم به شهادتــ ڪن! 🌷 🆔 @shohada_tmersad313
🍃🌹 ⁉️نمیــدانم شرط زیبا دیدن است یا دݪ به دریا زدن🌷 💙وݪی هر چه هست جز دریادلان دݪ به دریا نمیزنند 🕊 🆔 @shohada_tmersad313
🌷 🌹 ....!! 🌷زمستان سال ٦٤ در تهران زندگی مى كرديم. اسماعیل دقایقی برای گرفتن برنج کوپنی می بایست مسیری را طی کند که جز ماشین های دارای مجوز نمی توانستد از آن محدوده عبور کنند. 🌷او از ناحیه پا هم ناراحتی داشت و حمل یک کیسه برنج با آن مسافت تقریبا یک کیلو متری برایش زجر آور بود. از او خواستم با خودرو سپاه برود که نپذیرفت. گفتم: حال شما خوب نیست و پاهایت درد دارد! 🌷گفت: اگر خواستی همین طور پیاده می روم وگرنه نمی روم. او کیسه ٢٥ كيلويى برنج را روی دوشش نهاد ویک نایلون هم پر از چیزهای دیگر در دستش گرفت و به سختی به خانه آورد، اما حاضر نشد برای چند دقیقه از ماشین سپاه استفاده کند. 🌹خاطره اى به ياد فرمانده شهید اسماعیل دقایقی راوی: همسر شهید 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
🌷 🌹 🌷 ﺟﻠﻮﯼ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﺑﻨﺪ ﭘﻮﺗﯿﻦ هايش ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎی ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﮔﻔﺖ ﺣﻼﻟﻢ ﮐﻨﯿﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ: ﺑﻤﺎﻥ، ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺩﯾﮕﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﺷﻮﯼ. حبیب الله ﮔﻔﺖ: ﻭﺿﻊ ﮐﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﺻﺪﺍﻡ ﻭ ﮔﺮﻭﻫﮏ ها ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﻇﻠﻢ ﻣﯽ كنند، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻭﻡ. و ﺭﻓﺖ.... 🌷ﻭﻗﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﮔﻔﺖ: ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﯽ گذاريم ﻣﺤﺪﺛﻪ. ﺩﺭ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺗﻤﺎﺱ ﺗﻠﻔﻨﯽﺍﺵ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺩﯾﮕﺮ برنمى گردم. ﻗﻨﺪﺍﻗﻪ ﻣﺤﺪﺛﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﺟﻨﺎﺯﻩ ام ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻮﺗﻢ. ﻣﻄﻤﺌﻨﺎً ﻣﻦ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﻫﺮﮔﺰ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﯾﺪ. 🌷ﺩﻗﯿﻘﺎً ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﯽ گفت.... ﻧﻮﺯﺍﺩ ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻭ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﺪﯾﺪند ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺪﺭ.... 🌹خاطره اى به ياد فرمانده سپاه كردستان شهيد حبیب الله افتخاریان 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
💔🍃 🌼جمعہ شد آقا نگاهم بر در اسٺ درفـراق یار آهـم از سر اسٺ🌱 🌼مےنمایند جمعہ ها گر افتخار باشد از مهـدے زهـرا انتظـار🌱 🌤 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷🌷 ڪـ🕊ـبوتران حـرم بی بی ✍روایتی از زندگی شهید مدافع: ««علی رضا بریری🌹 🔅به مناسبت زمینی شدن شهید •••▪️🕊🌷🕊▪️•••
🌷🌷🌷 شهید جاویدالاثر علیرضا بریری در1366/1/30 در شهرستان بابلسر (استان مازندران)دیده به جهان گشود دوران تحصیل خود را تا مقطع دیپلم در بابلسر به پایان رسانید و در تمام طول عمر خود با سختیهای کار یک نظامی به خاطر شغل پدرش آشنایی داشت و از همان دوران کودکی عشق ورود به سازمان سپاه را در سر میپروراند پس از اخذ مدرک دیپلم با تلاش فراوان و به کمک خدای منان در گزینش دانشجوی دانشکده تربیت پاسداری امام حسین (علیه السلام) پذیرفته شد. •••▪️🕊🌷🕊▪️•••
🌷🌷🌷 و در بهار سال1387 ازدواج کردند و در بهمن 1387بطور رسمی وارد سازمان مقدس سپاه پاسداران شدن ثمره ازدواج این شهید بزرگوار در سال1393آقا محمدامین بود در سال1394 عزم خود را برای رفتن به سوریه و دفاع از عمه سادات جزم کردند و برای اولین بار در آبان ماه1394 عازم شهر عشق دمشق شدند به مدت 49 روز در سوریه بودند •••▪️🕊🌷🕊▪️•••
🌷🌷🌷 و به اذن خداوند متعال در دیماه برگشتند اما اینبار انگار این شهید بزرگوار حالی دیگر داشت و در تمام مدت دو ماهی که در خانه بود از خداوند و عمه سادات برات سوریه خود را با عشقی فراتر در خواست میکرد و در تمام مدت التماس دعای شهادت داشت اما همیشه به همسرشان میگفتند شما دعا کنید فیض جهاد در راه خدا نصیب ما بشود و اگر دلتان سوخت برایم دعا کنید تا به آرزویم (شهادت)برسم. •••▪️🕊🌷🕊▪️•••
🌷🌷🌷 در اواخر اسفند 1394و اوایل فروردین ماه 1395 در جبهه جنوب منطقه هفت تپه به عنوان خادم الشهدا بودند و گویی در همانجا نامه اعمالشان را به امضا رسانیدند ودر تاریخ 14 فروردین 1395 برای دومین بار عازم سوریه شدند یعنی پس از تنها 5 روز حضور در خانه و اینبار اما بی بی گویی برای خودشان سپاه جدا کردند و در تاریخ 16 اردیبهشت ماه 1395شهید علیرضا بریری به همراه 12 آلاله پرپر لشکر عرشی 25 کربلا در نقض آتش بس تروریستهای تکفیری پس از 14 ساعت تلاش پی در پی در منطقه خانطومان حلب به آرزوی دیرینه خود دست یافتند و شهد شیرین شهادت را نوشیدند . •••▪️🕊🌷🕊▪️•••
🌷🌷🌷 💠همسر شهید بریری:  علیرضا همیشه می‌گفت آفت جامعه ما بی حجابی و بی ایمانی است. اون همیشه می‌گفت رهبر انقلاب را تنها نگذارید، پشت رهبری را خالی نکنید. همیشه به من می‌گفت: اول از همه حجابت را حفظ کن و هیچوقت یادت نرود همیشه نمازت را اول وقت بخوان. •••▪️🕊🌷🕊▪️•••
👆👆👆 خلوت خانوادگی با پیکر شهید «علیرضا بریری» بعد از ۳ سال •••▪️🕊🌷🕊▪️•••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا