eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
235 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
━━━💠🌸💠━━━ 💞شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم💞 و علی الخصوص شهید 💠 سید حمید تقوی فر 💠 🌷 صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج و شهادت ✨ ━━━💠🌸💠━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز نشر| درد دل جانباز بسیجی با رهبرانقلاب: ♥️یک چیزی بگویید تا دلمان آرام شود، شما خیلی زجر میکشید، حرفتان را گوش نميدهند... ➕پاسخ رهبرانقلاب 🆔 @shohada_tmersad313
━━━💠🌸💠━━━ 📖 شهید_مصطفی_ردانی_پور 🆔 @shohada_tmersad313 ━━━💠🌸💠━━━
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 سن شهادت: 25 سال اهل شهرستان اصفهان 8⃣2⃣ شهادت 🍃دیگر از آن شوخی و خنده ها خبری نبود. مصطفی با لحنی آرام رو به من کرد و گفت:« علی، از خدا خواستم گمنام باشم. از خدا خواستم که بدن من یه جایی بمونه که نه دست شماها بهش برسه نه دست عراقیا!!» 🍃قرار شد از روی تپه عقب نشینی کنیم. اما آتش دشمن مانع بود نمی شد عقب نشینی کرد. مصطفی نگاهی به دوستش کرد و گفت: اگر دو سه نفر بمونیم و آتیش کنیم بقیه می تونن برگردن. بعد گفت معلوم نیست که موفق شویم. بعد قرآن کوچکش را درآورد. نیت کرد. بلافاصله گفت: خیلی خوبه. آنها آتش را شروع کردند و بچه ها شروع کردند به عقب برگردند. 🍃یکدفعه گلوله آر پی جی به بدن دوست مصطفی خورد. مصطفی بدون اعتنا تیراندازی می کرد. نگاهی به عقب کردم. بچه ها همگی دور شده بودند. داد زدم: حاج آقا برگردید، بچه ها همه رفتند عقب. اما در زیر بارش گلوله و انفجار صدایم نرسید. احساس کردم آقا مصطفی به دیوار سنگر تکیه داده. خودم را به سنگر رساندم. 🍃دیدم مصطفی کنار دیوار سنگر آرمیده بود. گلوله تیربار عراقی درست به سر او اصابت کرد! خون از سر آقا مصطفی جاری بود. آنها با لبانی تشنه به دیدار یار شتافتند. دیگر کسی روی تپه نبود. گلوله زوزه کشان از بالای سرم می گذشتند. عراقی ها داشتند نزدیک می شدند. دوباره نگاهی به مصطفی و همسنگران شهیدش انداختم. ماندن من بی فایده بود. از جا بلند شدم و به سمت پایین دویدم. 🍃نمی دانم چه شد؟! هیچ کس از مصطفی حرفی نزد. شاید می ترسیدند او اسیر شده باشد. می گفتند برای او بد می شود! عراقی ها او را بشناسند اذیتش کنند. اما مصطفی کسی نبود تن به اسارت بدهد. خبر شهادت او را کسی اعلام نکرد! صداوسیما هیچ اطلاعیه‌ای نداد. مراسمی برای او نگرفتند. برای مصطفی اگر کسی اشک ریخت، در خفا بود؛ در تنهایی و سکوت. گویی گمنامی میراثی است که به همه ی عاشقان حضرت صدیقه ی طاهره عنایت می شود! 📚کتاب مصطفی ، صفحه 164 و 176 و 179 و 185 و 186 ادامه دارد...✒️
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 سن شهادت: 25 سال اهل شهرستان اصفهان 9⃣2⃣ گمنانی 🍃از شهادت مصطفی دو روز گذشت. بچه ها مصمم شدند او را برگردانند. حاج حسین هم مثل مصطفی بعد از نماز استخاره کرد و اجازه داد. عده ای سمت تپه برهانی رفتند. صد و پانزده شهید پیدا شد. اما مصطفی در بین آنها نبود. یه بار دیگه بچه ها رفتن ، 25 شهید پیدا شد اما مصطفی بینشان نبود. بعد از آن هم چند بار سراغ تپه برهانی رفتند. اما خبری از مصطفی نبود. 🍃سال 1372 هم گروه های تفحص راهی آن منطقه شدند. پیکر 400 شهید پیدا شد اما خبری از مصطفی نبود. پیکر همسنگران مصطفی هم پیدا شد. اما در کنار پبکر همسنگرانش دنبال مصطفی گشتیم اما هیچ خبری از مصطفی نبود. روز بعد یکی از فرماندهان لشکر به بچه های تفحص گفت: زیاد خودتان را خسته نکنید. بعضی وقت ها خود شهدا نمی خواهند برگردند. بعدش ادامه داد: خود آقا مصطفی به برادرش گفته بود: می خواهم جایی بمانم که دست هیچ کس به من نرسد. نه عراقی ها و نه شما! 🍃ارادت آقا مصطفی به مادر سادات باعث شد که مثل مادرش گمنام باشد. او گمنامی را از خدا خواسته بود. و خدا بنده خالصش را حاجت روا به میهمانی خود دعوت کرد. عجیب اینکه پیکر دوستان همسنگرش پیدا شد اما هیچ خبری از مصطفی نشد. گویی ملائکه، این بنده ی خالص درگاه خداوند را با جسم و جان به ملاقات پروردگار برده اند. تپه برهانی را ترک می کردیم در حالی که حال و هوای عجیبی داشت. اینجا مقتل مصطفی بود. 📚کتاب مصطفی ، صفحه 185 الی 188 ادامه دارد...✒️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅امام_خمینی(ره) ✨ گمان میکنند باشهادت فرزندان عزیزما میتوانند آنان را از راهی ڪہ انتخاب نموده‌اند منصرف نمایند #_21دی_سالروز_ترور_دانشمند #شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌷 #رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق @shohada_tmersad313
📌بیانیه مهم خانواده مرحوم مهندس شهید_مهدی_اسحاقیان ازشهردرچه که فرزندشان را در سانحه سقوط هواپیمای اوکراین از دست دادند. بسم الله الرحمن الرحیم مردم شریف و انقلابی جمهوری اسلامی ایران اینجانب عباسعلی اسحاقیان پدر مرحوم مهندس مهدی اسحاقیان که فرزند عزیزم را در سانحه ی سقوط هواپیمای اوکراین ازدست دادم ضمن تشکرفراوان ازابراز همدردی شما مردم انقلابی و همیشه در صحنه تقاضا دارم مراقب باشید هرگز سخنی که تضعیف کننده ی نیروهای جان بر کف سپاه پاسداران ونظام ولایی و انقلاب باشد بر زبان جاری نکنید تا در این شرایط حساس؛ در زمین دشمن بازی نکرده باشید. همه ی مامدیون تلاش های بی وقفه وخالصانه ی نیروهای سپاه پاسداران هستیم. سپاهی که چهل سال است دردفاع از جان و مال و ناموس وکیان این ملت از هیچ تلاشی دریغ نکرده ودر این راه؛ هزاران شهید وجانباز تقدیم نموده است. ما در حُسن نیت جان برکفان نیروی هوافضای سپاه، هیچ شک وشبهه ای نداریم. دشمنان سیلی خورده از مقاومت بدانند بافرافکنی و دروغ بستن به نظام به کمک رسانه های مواجب بگیرشان؛نخواهندتوانست ازبی آبروتر شدن خودوشیرین کام شدن مقاومت از سیلی محکم سپاه بکاهند ومثل همیشه این امت بصیر ایران اسلامی است که با تبعیت از رهنمودهای مقام عظمای ولایت؛ نقشه های خبیثانه آنان را نقش بر آب خواهد کرد؛ان شاءالله.ازخداوندمسئلت داریم به داغداران این حادثه اندوهبار؛صبر جمیل عطافرمایدو همه ی جانباختگان را باارواح طیبه ی شهدا خصوصا شهیدسپهبد #حاج_قاسم_سلیمانی محشورفرماید. والسلام علیکم ورحمه الله بیست ویکم دیماه1398 شهر شاهد نمونه کشور(درچه اصفهان) @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پس از ترور نظامی و سخت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی حالا پروسه ترور نرم و سیاسی-امنیتی یکی از بهترین ،وطن‌پرست‌ترین و متعهدترین سرداران کشور در حال اجراست. امیدواریم برخی مسوولین و به‌دنبال آن مردم درگیر احساسات و جو سنگین رسانه‌ای نشوند و بهترین‌ها را تصفیه نکنند،مساله‌ای که در تاریخ ما مسبوق به سابقه بوده است... #سردار_حاجی_زاده #رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
01HHKhalaj(14JAvl96-Ansarolhossein).mp3
5.78M
🎧 حاج حسن خلج ◾️ روضه حضرت زهرا س 🌟شبتون فاطمی🌟 #رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق 🏴 @shohada_tmersad313 #یا_زهرا_سلام_الله_علیها
درتاریخ ۱۳۶۷/۱۲/۱۹ در خانواده ای متدین ومذهبی در تهران، متولدشدم 😊 چهار فرزند بودیم، ۱ برادر و ۲خواهر دارم 😊 ━━━💠🌸💠━━━
به صورت داوطلبانه برای دفاع از حریم عقیله بنی‌هاشم به سوریه رفتم و در سال 1395 در دفاع از حرم اهل بیت(ع) در منطقه خان طومان سوریه به همراه 12 نفر از همرزمانم به شهادت رسیدم. پیکرم،چند سال مفقود بود. ━━━💠🌸💠━━━
۳ سال اصرار و تلاش می کردم براي رفتن به سوريه و پيوستن به صف مدافعان حرم كه بالاخره تلاشم نتيجه داد و توانستم پدرم را براي رفتن راضي كنم، و خودِ پدرم هم وظيفه سنگين رضايت گرفتن از مادرم را هم به عهده گرفتند😊🖐 ━━━💠🌸💠━━━
در اولین اعزامم ودرست ۹ روز بعداز اعزام بود که به شهادت رسیدم. ━━━💠🌸💠━━━
به روایت از پدربزرگوارم : میثم واقعاً دردانه بود. به انجمن خیریه کمک می‌کرد و ما خبر نداشتیم. به ما می‌گفت می‌روم پایگاه بسیج. اول صبح ساعت5 بلند می‌شد و شب‌ها هم ساعت یک می‌خوابید. من به او ایمان داشتم و می‌دانستم که راهش را پیدا کرده است. سال 1376 آمدیم شهران ساکن شدیم. میثم اول دبستان بود که با ما به مسجد می‌آمدودرنماز جماعت شرکت می کرد. ⬇️⬇️⬇️⬇️
شک ندارم بهتر از شهادت جایگاهی در شأن پسرم نیست.😭 سه سال بود تلاش می‌کرد به سوریه برود تا اینکه دی ماه امسال موفق شد. از زمانی که راه کربلا باز شد 7بار به عراق رفت و آنجا با فردی آشنا شد که کارهای اعزام بسیج مردمی عراق را انجام می‌داد، 20روز هم به عراق رفت تا شاید از این طریق بتواند به سوریه برسد، اما موفق نشد.😭 ⬇️⬇️⬇️⬇️
روزی که داشت می‌رفت به‌طور اتفاقی از نماز خواندنش فیلم گرفتم. خیلی نورانی شده بود. حس غریبی داشتم و به خدا سپردمش. وقتی رفت احتمال می‌دادم که در نهایت شهید می‌شود اما نه به این سرعت. 3روز بعد از رفتنش نخستین تماس را گرفت. دو روز بعدش هم دوباره تماس گرفت. بعد دیگر از او خبری نشد. اول بهمن بود که رفتم سرکار. ساعت یک و نیم به من زنگ زدند و خبر شهادت میثم را دادند. ━━━💠🌸💠━━━
بعد پرسیدم: اگر میثم شهید شود چه کار می‌کنی؟ وقتی این را گفتم می‌خواستم زمین دهان باز کند و من را فرو ببرد. همان وقت که خبر شهادت را دادم روی زمین افتاد. تا خانه چندبار نفسش گرفت. وقتی رسید خانه بی‌هیچ مقدمه‌ای زنگ زد به دخترانم. گفت: بیایید که برادرتان شهید شده. بعد اهل محل و همسایه‌ها آمدند. ━━━💠🌸💠━━━
یکی از دوستانش هم آمد و نحوه شهادت میثم را برایم توضیح داد. گفت ‌شب بیاییم منزل به مادرش هم خبر بدهیم. قبول نکردم، گفتم خودم می‌گویم. ساعت سه و نیم بعد از ظهر آمدم خانه. شب جمعه بود. به همسرم گفتم برویم امامزاده جعفر کن. حلوا خریدیم و پیاده رفتیم. خیلی باید خودم را کنترل می‌کردم. همسرم را اول بردم سر قبر شهدا و عکس‌شان را نشان دادم و گفتم اینها همسن و سال میثم هستند. ━━━💠🌸💠━━━
به روایت از مادربزرگوارم: در سه سالی که دنبال رفتن به سوریه بود، یکبار هم نشد از رفتن و شهادت برای من بگوید. همیشه عکس پیکر بعضی شهدای مدافع حرم را می‌آورد و به من نشان می‌داد و می‌گفت: ‌مادر اینها را ببین چه جوری شهید شدند.😭یکبار به او گفتم اگر بخواهی بروی، تو هم این‌طوری شهید می‌شوی؟ گفت: آره اما باید طاقت بیاوری😭😭😭 ⬇️⬇️⬇️⬇️
اول که می‌خواست برود ناراضی نبودم، اما ته دلم رضایت داشتم. می‌دانستم اگر به او نه بگویم، می‌گوید: مامان برای چه پای روضه امام حسین(ع) می‌نشینی و برای مظلومیت اهل‌بیت(ع) گریه می‌کنی. من اگر نروم، می‌توانی جواب خانم فاطمه زهرا(س) را بدهی؟ 😭یکبار که داشتم با میثم درباره رفتنش درددل می‌کردم😭 ،گفت: ⬇️⬇️⬇️⬇️
مادر اگر من نروم، او نرود، پس چه کسی باید از این حرم دفاع کند؟😭😭 گفتم: بمان می‌خواهم برایت بروم خواستگاری.😭😭 گفت: برای من زن هم بگیرید باز هم می‌روم سوریه. امروز اهل‌بیت(ع) مظلوم‌اند. حرم حضرت زینب(س) بی‌دفاع است. امروز روزی است که باید خودمان را نشان بدهیم.😭😭😭 ━━━💠🌸💠━━━