✍ #برگی_از_خاطرات
....همه نگران سنا بوديم، چون خيلي به پدرش وابسته بود. همان شب شهادت با تب زياد از خواب بلند شد فكر كنم اولين كسي كه متوجه شهادت سجاد شد سنا بود. شبي هم كه پيكرش را از سوريه ميآوردند سنا با دو جيغ از خواب بيدار شد. روزي سجاد زنگ زد گفت: از حضرت رقيه(س) خواستهام تا دل سنا را آرام كند. واقعاً هم همينطور شد.
🌹 #شهید_سجاد_عفتی
🆔 @shohada_tmersad313
❣ #خــاطرات_شهــدا
🔰آخرین خداحافظی سجاد
گريه ميكرد و ميگفت: سعيده جان خيلي دلم برايت تنگ ميشود بدان هميشه كنارت هستم. برايم دعا كن اگر ته دلت راضي شود همه چيز درست ميشود. پدر و مادرش قرآن را گرفته بودند و من كاسه آب دستم بود. جلوي در پوتينش را محكم بست. گفت: خيلي به تو اطمينان دارم واقعاً لياقتش را داري. رفت تا سركوچه و دوباره برگشت. مرا نگاه كرد و آب را پشت سرش ريختم. قرار بود برويم مشهد كه رفت سوريه. يك شب قبل از شهادت خواب ديدم در مشهد بعد از زيارت يك آقاي نوراني در دست چپم جاي حلقه انگشتر عقيق و در دست راستم انگشتري با نگين فيروزه و كف دستم چند تا مرواريد انداخت. وقتي براي سجاد تعريف كردم گفت تعبيرش اينكه يك سعادت بزرگي نصيبت ميشود. گفت: بيبي امضا كرده و كارمان درست ميشود.
🌹 #شهید_سجاد_عفتی
🆔 @shohada_tmersad313
تو منطقه خانطومان سجاد رو با تیر زدند...
وقتی بهش رسیدیم خون زیادی ازش رفته بود
به سختی گفت: کمکم کنید روی زانوهام بشینم...
بهش گفتم: برا چی؟! خون زیادی ازت رفته....
گفت: آخه ارباب اومده، می خوام بهش سلام بدم....
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبدِالله
#شهید_سجاد_عفتی🕊🌹
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313
تو منطقه خانطومان سجاد رو با تیر زدند...
وقتی بهش رسیدیم خون زیادی ازش رفته بود
به سختی گفت: کمکم کنید روی زانوهام بشینم...
بهش گفتم: برا چی؟! خون زیادی ازت رفته....
گفت: آخه ارباب اومده، می خوام بهش سلام بدم....
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبدِالله
#شهید_سجاد_عفتی🕊
#شادے_روحش_صلوات💙
#اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجهم
#رسانه_تنگه_مرصاد_آنتی_منافق
🆔 @shohada_tmersad313