eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
235 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بر 🌷 آن مهــدی باوران و که لبیک✊ گفتند به و نیز ادرکنی شان را خریدار شد ای کاش ادرکنیِ ما نیز با لبیک شهدا🌷 اجابت گردد و ! 🌺 🆔 @shohada_tmersad313
🔹"رفیق شهید" ❣محسن با یک ارتباط مستحکم و قوی با نشست و شهید کاظمی او را رهبری کرد و به این مقام رساند. ❣محسن خیلی بود و هر هفته، چند شب یکبار بر سر مزار حاج احمد میرفت و در هر مسئله ای از او میگرفت. ❣میگویند: رفیق شهید، شهیدت میکند محسن با عمق وجودش شهید را کرده بود و من فکر میکنم شهید کاظمی باعث شد که محسن به برسد. 🖌نقل از مدیر موسسه شهید احمد کاظمی 🌷 🆔 @shohada_tmersad313
از قدیم گفته اند: "خاک سرد است؛ وقتی آن‌هایی را که خیلی دوستشان دارید♥️ از دست بدهید، کم کم می‌شوید" ماه‌ها از می‌گذرد از آن سحرگاهی که با شنیدن خبر شهادتت🌷 بغضی سنگین بر دیواره گلویمان چنگ انداخت و حس تلخ پیکر لرزانمان را در آغوش فشرد😭 داغ رفتنت هنوز تازه است ! این داغ، روی سینه‌مان سنگینی می‌کند. خاکِ تو سرد نیست❌ گرم است.. 🌷 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ دست‌نوشته رهبرمعظم انقلاب برای حاج احمد متوسلیان ♦️«صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان وبر رزمنده بااخلاص بی‌نشان حاج احمد متوسلیان» 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم🌸 🆔 @shohada_tmersad313
🔻 و پنجم ۵۵ 👈این داستان⇦《 دستخط 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎تمام وجودم می لرزید ... ساکی🎒 که بیشتر از 20 سال درش بسته مونده بود ... رفتم دوباره وضو گرفتم ... وسایل شهید بود ...🌹 دو دست پیراهن قدیمی ... که بوی خاک کهنه گرفته بود ... اما هنوز سالم مونده بود ... و روی اونها ... یه قرآن و مفاتیح جیبی ... با یه دفتر ...📒 تا اون موقع دستخطی از پدربزرگم ندیده بودم ... بازش که کردم ... تازه فهمیدم چرا مادربزرگ گفت باید به یکی می دادم که قدرش رو بدونه ...😍 کل دفتر، برنامه عبادی و تهذیبی بود ... از ذکرهای ساده ... تا برنامه دعا، عبادت، نماز شب و نماز غفیله ... ریز ریز همه اش رو شرح داده بود ... حتی دعاهای مختلف ...✨🍃 چشم هام برق می زد و محو دفتر بودم📒 ... که بی بی صدام کرد ... - غیر از اون ساک ... اینم مال تو ...😳 و دستش رو جلو آورد و تسبیحش📿 رو گذاشت توی دستم ... - این رو از حج برام آورده بود ... طواف داده و متبرکه ... می گفت کربلا که آزاد بشه ... اونجا هم واست تبرکش می کنم ...🍃 خم شدم و دست بی بی رو بوسیدم 😘... دلم ریخت ... تازه به خودم اومدم و حواسم جمع شد ... داره وصیت می کنه ... گریه ام گرفته بود ...😭 - بی بی جان ... این حرف ها چیه؟ ... دلت میاد حرف از جدایی میزنی❓ ... - مرگ حقه پسرم ... خدا رو شکر که بی خبر سراغم نیومد... امان از روزی که مرگ بی خبر بیاد و فرصت توبه و جبران رو از آدم بگیره ...😔 دیگه آب و غذا هم نمی تونست بخوره ... سرم هم توی دستش نمی موند ... می نشستم بالای سرش ... و قطره قطره💧 آب رو می ریختم توی دهنش ... لب هاش رو تر می کردم ... اما بازم دهانش خشک خشک بود ...😑 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 🆔 @shohada_tmersad313
🔻 و ششم ۵۶ 👈این داستان⇦《 ساعت به وقت کربلا 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎بی حس و حال تر از همیشه ... روی تخت دراز کشیده بود... حس و رمق از چشم هاش رفته بود ... و تشنگی به شدت بهش فشار می آورد ... هر چی لب هاش رو تر کردم... دیگه فایده نداشت ... وجودش گر گرفته بود ...🔥 گریه ام گرفت ... بی اختیار کنار تختش گریه می کردم😭 ... حالش خیلی بد بود ... خیلی ... شروع کردم به روضه خوندن ... هر چی که شنیده بودم و خونده بودم ... از کربلا و عطش بچه ها ... اشک می ریختم😭 و روضه می خوندم ... از علی اکبر امام حسین ... که لب هاش از عطش سوخته بود ... از گریه های علی اصغر ... و مشک پاره ابالفضل العباس ... معرکه ای شده بود ...🍃 ساکت که شدم ... دستش رو کشید روی سرم ... بی حس و جان ... از خشکی لب و گلو ... صداش بریده بریده می اومد... - زیارت ... عاشورا ... بخون ...✨ شروع کردم ... چشم هاش می رفت و می اومد ... - " اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ ... اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ ... اَلسَّلاٰمُ عَلَیْکَ یَا بْنَ اَمیرِالْمُؤْمِنین ...✨🍃 به سلام آخر زیارت رسیده بود ... - عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ...🌸 چشم های بی رمق خیس از اشکش ... چرخید سمت در... قدرت حرکت نداشت ... اما حس کردم با همه وجود می خواد بلند شه ... با دست بهم اشاره کرد بایست ... ایستادم... دیگه قدرت کنترل خودم رو نداشتم ... من ضجه زنان گریه می کردم😭 ... و بی بی ... دونه دونه ... با سر سلام می داد... دیگه لب هاش تکان نمی خورد ... اما با همون سختی تکان شون می داد ... و چشمش توی اتاق می چرخید ...👀 دستم رو گرفتم توی صورت خیس از اشکم ... - اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ ... وَعَلٰی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ... وَعَلیٰ اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ... وَعَلی ...✨ سلام به آخر نرسیده ... به فاصله کوتاه یک سلام ... چشم های بی بی هم رفت ...👀 دیگه پاهام حس نداشت ... خودم رو کشیدم کنار تخت و بلندش کردم ... از آداب میت ... فقط خوابوندن رو به قبله رو بلد بودم ... نفسم می رفت و می اومد ... و اشک امانم نمی داد ... ساعت 3 صبح بود ...😭😭 ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 .... 🌷من و برادرم در عملياتى كه در حال وقوع بود توأماً شركت داشتيم. هوا تدریجاً رو به روشنى مى رفت و درگيرى ما با بعثى ها كه مى خواستند مواضع از دست رفته خود را با پاتك بدست بياورند بسيار شدید شده بود. خبر رسيد جلوتر از ما چند تا از بچه ها زخمى شده و به كمك احتياج دارند. چون هنوز بچه هاى امدادگر و حمل مجروح واحد تعاون به منطقه درگيرى نرسيده بودند خودم تصميم گرفتم كه به كمك زخمى ها بروم. 🌷وقتى نزدیك شدم دیدم گلوله هاى توپ فرانسوى درست به سنگر بچه هاى تداركات و تعاون اصابت كرده است. در نگاه اول مشخص مى شد كه حدود ١٧ یا ١٨ نفر از بچه ها شهيد و مجروح شده اند. وقتى با دیدن این صحنه فریادى كشيدم دیدم برادرم سيد حسن از وسط زخمى ها بلند شد و نشست و با صداى ضعيفى گفت: داداش من اینجا هستم. خودم را به او مى رساندم و به او گفتم: حسن جان الان زخمهایت را مى بندم و تو را به عقب مى برم. 🌷....اما او برعكس من كه خيلى دست پاچه شده بودم در كمال آرامش با آخرین توانى كه داشت دستش را به جيب پيراهنش برد و قرآن كوچكش را درآورد و به تلاوت آن مشغول شد و این در حالى بود كه پاى راستش فقط با پوست بدنش متصل بود و تركش بزرگى چنان به شكمش اصابت كرده بود كه مى شد اجزاى آن را دید. ذكر او یا زهرا بود، از من كار زیادى بر نمى آمد. قرآن در دست حسن بود كه به شهادت رسيد. 🌹خاطره اى به ياد شهيد سيدحسن حسينى 🆔 @shohada_tmersad313
🌷 ! ء 🌷سردار سرلشكر شهيد حسين خرازى چند روز قبل از شهادت خود از طریق بى سيم با فرمانده گردان یا زهراى لشكرِ امام حسين (ع) كه محمدرضا تورچى زاده بود تماس گرفت و چون مى دانست كه او افتخار مداحى اهل بيت را دارد به وى گفت: محمدرضا دلم خيلى تنگ شده است برايم روضه حضرت زهرا (ع) را بخوان. 🌷محمدرضا هم امتثال امر كرد و در بى سيم روضه جانسوزى خواند. در مقر لشكر همه به حال این دو كه بعدها به فيض شهادت نائل شدند غبطه مى خوردند كه بى سيم به دست در حالى كه از شدت تأثر شانه هایشان تكان مى خورد گریه مى كردند. راوى: رزمنده دلاور مهـدى منصورى حبيب آبادى 🆔 @shohada_tmersad313
🌷 ! 🌷وقتى حسين در هویزه به شهادت رسيد، یك روز برادر شهيد محمدعلى حسين زاده مالكى كه از دوستان صميمى و قبل از انقلاب حسين بود به در منزل ما مراجعه و با اصرار یكى از پيراهن هاى حسين را به عنوان یادگارى از ما درخواست كرد. 🌷وقتى با تقاضاى محمدعلى مواجه شدم چون مراتب ارادت او و حسين را نسبت به همدیگر مى دانستم در برابر خواسته او تاب نياوردم و به سراغ كمد حسين رفتم تا از وسایل باقى مانده او پيراهن برادرم را به او بدهم. وقتى در كمد را باز كردم با كمال تعجب مشاهده كردم حسين به جز آن پيراهنى كه هميشه مى پوشيد حتى یك پيراهن اضافى ندارد. 🌹خاطره اى به ياد شهيد سيدحسين علم الهدى 🆔 @shohada_tmersad313
🌷 ! 🌷با شنيدن صداى در خانه به خود آمدم. در را مى كوبيد و من را صـدا مى زد. با سرعت رفتم و در را باز كردم. گفتم: چى شده مادر؛ چرا اين قدر عجله مى كنى؟ گفت: امروز درسمان "پدر به مسافرت مى رود" بود. مـن يـاد گـرفتم بنويسم، پدر! مى خوام براى پدرم نامه بنويسم! 🌷محمدجواد را به داخل خانه بردم؛ هنوز نفس نفس مى زد. دسـتى بـه سر و رويش كشيدم و گفتم: آدم براى كـسى نامه مى نويسد كـه نـشانى ازش داشته باشه! ما كه نشانى پدرت رو نداريم! مگه نمـى بينى مـن هـم براش نامه نمـى دم؟ من هم دلم براش تنگ شده! خيلى سخت بود. به زحمت توانستم به او بفهمانم كه پدرش مفقـود است. 🌷....گفت: پس بايد چكار كنم؟ تو چكار مى كنى مامان؟ گفتم: من صبر مى كنم! بلافاصله گفت: پس به من ياد بده چطورى بايد صبر كنم! گفتم: از خدا بخواه بهت صبر بده، خدا هم مى ده! راوى: همسر شهيد معزز ذبيح الله عامرى 🆔 @shohada_tmersad313
🌷 🌷در سال ٦٣ گروهكهاى ضدانقلاب در روستاي درويش خاتون مستقر شده و تعدادى از اهالي منطقه را نيز كه در اسارت داشتند، در آنجـا زنـدانى كرده بودند. شهيد حجتي فرمانده عمليات وقت سپاه ديواندره، گفـت: بايـد به هر طريق ممكن اسرايى را كه در دست گروهـكهـا هـستند، آزاد كنـيم.بالاخره پس از رايزنيهاى فراوان در روز عيد قربـان عمليـاتي را بـه منظـور آزادسازي درويش خاتون و رهايى اسرا آغاز كرديم. 🌷با كمك چند نفر از پيشمرگان به درويشخاتون حمله كرديم و توانـستيم بدون هيچ تلفاتي و در مدت اندكي كليه اسرا را آزاد كنـيم و مقـدار زيـادى سلاح و مهمات و چند دستگاه خودرو از دشمن به غنيمت بگيريم. سرعت عمل رزمندگان به حدى بود كه براى خيلى از نيروهـاى خـودى نيز باور كردنى نبود، اما از آنجا كه جز رضاي خدا هدف ديگـرى نداشـتيم، خداوند خودش كمك كرد تا با تعداد كمى نيرو بر دشمني كه عِده و عُدّه هايش از ما بيشتر بود، غلبه كنيم. راوى: محمد چوپانى از پيشمرگان مسلمان كرد 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سردیس شهید سلیمانی رونمایی شد. ▫️سردیس شهید حاج قاسم سلیمانی امروز با حضور وزیر ارشاد و خانواده والامقام سردار رونمایی و در محوطه بیرونی معاونت هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نصب شد. ▫️در حاشیه این مراسم پوستر جشنواره‌های ذوالفقار و سردار آسمانی هم رونمایی شد.👇 https://www.yjc.ir/fa/amp/news/7412255 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️از یگان ۹۱۰ حزب‌الله چه میدانید ؟ یگانی سرّی با نیروهای نخبه و کارکشته که رژیم صهیونیستی فرمانده آن را «شبح» نامیده است... 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌‏جناب آقای ، مخاطب این سخنان حاج قاسم و آقا چه کسانی هستند؟! شاید ما بی شناسنامه ها نمیفهمیم! از شما به عنوان وزیر محترم خارجه تقاضامندم بفرمایید موضوع برجام ۲ و ۳ چه بود؟! چرا آقا به صورت علنی گفتند ما سر مسائل ناموسی انقلاب مذاکره نمیکنیم؟! ✍🏻امین نیکدل ‏ 🆔 @shohada_tmersad313
🔰تهران که بود، با ماشین🚗 خیلی این طرف و آن طرف می‌رفت؛ بقول معززش، بیشتر عمرش توی ماشینش گذشته بود! گاهی که با هم👥 بودیم نگرانش می‌شدم؛ دیده بودم که پشت فرمان، گوشیش چقدر زنگ می‌خورد📳 همه‌اش هم تماس‌های . 🔰چند باری خیلی جدی به او گفتم اینقدر با تلفن صحبت نکن؛ خطرناک است⚠️ ولی بخاطر ضرورت‌های کاری انگار نمی‌شد؛ گاهی هم خیلی خسته و بود اما ساعت‌های زیادی پشت فرمان می‌نشست؛ با این همه، دقت رانندگیش خیلی خوب بود👌 خیلی. 🔰من هیچوقت توی ماشینش احساس نکردم❌ همیشه کمربندش بسته بود و با سرعت معقول می‌راند؛ لااقل دفعاتی را که با هم بودیم اینطور بود☺️ یکی از همرزمانش می‌گوید: «من بستن کمربند را از یاد گرفتم؛ توی هم که رانندگی می‌کرد، تا می‌نشست کمربند را می‌بست؛ یکبار در سوریه به من گفت: محسن! می‌دانی چقدر مواظب بوده‌ام که با نمیرم⁉️» 🆔 @shohada_tmersad313
شهیداݧ بر خنده ڪردند بہ بهاراݧ زنـــــده کردند بہ زیرلب بگفتـا با خــود شہیداݧ لالہ را ڪردند 🌷 🌙 🆔 @shohada_tmersad313