eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
235 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 محمودرضا هرچه داشت از فرهنگ ایثار و شهادت🌷 بود. میراث فرهنگی دفاع مقدس را دوست داشت💞، مجموعه کتاب‌هایش📚 را خوانده بود. « » را واو به واو خوانده بود. 💢تقریباً همه‌ کتابخانه‌اش📚 به جز چند کتاب، کتاب‌های بود. 📗«خاک‌های نرم کوشک» را با علاقه بسیاری خواند، سری ✓«به مجنون گفتم زنده بمان»، ‌✓«ویرانی دروازه شرقی»، ✓«ضربت متقابل»، ✓«سلام بر ابراهیم» و این کتاب‌هایی که در دسترس همه است. 💢تقریباً تا آخرین کتاب‌هایی را که در حوزه دفاع مقدس منتشر شده داشت و گرفته بود👌. « » را به من توصیه کرده بود که بخوانم و من هنوز آن را نخوانده‌ام❌ خواندن این کتاب را چند بار به من توصیه کرد. خیلی او را به وجد آورده بود😃 به لحاظ روحی ارتباط تنگاتنگی با شهدا داشت. علاقه خاصی به بهشت زهرا(س)🌷 و مزارشهدا داشت. راوی :برادر شهید 🆔 @shohada_tmersad313
تمام هست و بود خویش تقدیم خدا کردی که در یک لحظه جان و چشم ودست و سرفدا کردی سلام حضرت زهرا به جان پاکت باد سرشک دیدۀ «میثم» نثار خاکت باد 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ پنجمین روز شهادت پدرم یکی اومد در خونه. یک آقای روشن دلی بود. گفتیم:بفرمایید مرد نابینا گفت: عباس شهید شده؟ گفتیم: بله گفت: من کسی را ندارم. من یک هفته‌ای هست حمام نرفتم؛ این شهید من را هر هفته روزهای جمعه کول می‌کرد و به حمام می‌برد و لباس هایم را می‌شست و بدون چشم داشت می‌رفت. 🌷 🆔 @shohada_tmersad313
                          ⚪ڪامران⚪ خود را «کامران آوینی» معرفی می کرد، کروات می زد و به فلسفه غرب علاقمند بود. ریش پرفسوری و سبیل نیچه‌ای می گذاشت و کتاب «انسان موجود تک ساحتی» هربرت مار کوزه را _بی آنکه خوانده باشد_ طوری دست می گرفت که دیگران جلد آن را ببینند... اما وقتی کامران با و آشنا شد از این رو به آن رو شد. روزها را روزه می گرفت و بدون بر سر کارهایش حضور پیدا نمی کرد. نامش را گذاشت « سید مرتضے آوینے» او را در حقیقت خیلی ها بعد از شهادتش شناختند وقتی رهبر انقلاب  به او عنوان دادند. 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قاب‌ عکسی زیبا وتنها چیزی که با دیدن این تصویر میشه زمزمه کرد: مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ، فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ، وَما بَدَّلوا تَبديلًا 🆔 @shohada_tmersad313
🔻 ۹۵ 👈این داستان⇦《 و نمازی که قضا نشد 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎خوابم برد ... بی‌توجه به زمان و ساعت ... و اینکه حتی چقدر تا نمازشب ... یا اذان باقی مونده بود ...😳 🔹غرق خواب بودم ...که یه نفر صدام کرد ... مهران ... و دستش رو گذاشت روی شونه‌ام ... پاشو ... الان نمازت قضا میشه ...✨ خمار خواب 😴😴... چشم‌هام رو باز کردم ... چشم هام رو که باز کردم دیگه خمار نبودم ... گیجی از سرم پرید ... جوانی به غایت زیبا ... غرق نور بالای سرم ایستاده بود ...🍃✨ و بعد مکان بهم ریخت ... در مسیر قبله، از من دور می‌شد... در حالی که هنوز فاصله مادی ما ... فاصله من تا دیوار بود ... تا اینکه از نظرم ناپدید شد ...🍃 مبهوت ... نشسته ... توی رختخواب خشکم زده بود ... یهو به خودم اومدم ... - نمازم ...😱 🔻و مثل فنر از جا پریدم ... آفتاب طلوع کرده بود و زمان زیادی نبود ... حتی برای وضو گرفتن ... تیمم کردم و ... الله اکبر ...✨ ♻️ همون طور رو به قبله ... دونه‌های درشت اشک😭 ... تمام صورتم رو خیس کرده بود ... هر چه قدر که زمان می‌گذشت... تازه بهتر می‌فهمیدم واقعا چه اتفاقی برام افتاده بود ...😭😭 کی میگه تو وجود نداری؟ ... کی میگه این رابطه دروغه؟ ... تو هستی ... هست تر از هر هستی دیگه‌ای ... و تو ... از من ... به من مشتاق‌تری ...😍 من دیشب شکست خوردم و بریدم ... اما تو از من نبریدی ... من چشمم رو بستم ... اما تو بازش کردی ... من ...😔 🔸گریه می کردم و تک تک کلمات و جملات رو می‌گفتم ... به خودم که اومدم ... تازه حواسم جمع شد ... این اولین شب زندگی من بود ... که از خودم ... فضایی برای خلوت کردن با خدا داشتم ... جایی که آزادانه بشینم ... و با خدا حرف بزنم ... فقط من بودم و خدا ...✨🍃 خدا از قبل می‌دونست ... و همه چیز رو ترتیب داده بود ...✨💫✨ ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 🆔 @shohada_tmersad313
🔻 ۹۶ 👈این داستان⇦《 فقط تو را می‌خواهم 》 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📎دل توی دلم نبود ... دلم می‌خواست برم حرم و این شادی رو با آقا تقسیم کنم ... شاد بودم و شرمنده ... شرمنده از ناتوانی و شکست دیشبم ... و غرق شادی ...😍✨ 🍃دیگه هیچ چیز و هیچ کس نمی‌تونست ... من رو متقاعد کنه که این راه درست نیست ... هیچ منطق و فلسفه‌ای ... هر چقدر قوی‌تر از عقل ناقص و اندک خودم ... هر چند دلـــ❤️ــم می‌خواست بدونم ... اون جوان کی بود ... اما فقط خدایی برام مهم بود ... که اون جوان رو فرستاد ... اشک شادی ... بی اختیار از چشمم پایین می اومد😭 ... دل توی دلم نبود ... و منتظر که مادرم بیدار بشه ... اجازه بگیرم و اطلاع بدم که می‌خوام برم حرم ...✨ 🔹چند بار می‌خواستم برم صداش کنم ... اما نتونستم ... به حدی شیرینی وجود خدا برام شیرین بود ... که دلم نمی‌خواست سر سوزنی از چیزی که داشتم کم بشه ... بیدار کردن مادرم به خاطر دل خودم ... گناه نبود ... اما از معرفت و احسان به دور بود ...👌 🍀ساعت حدود ۸ شده بود ...با فاصله ... ایستاده بودم و بهش نگاه می‌کردم ... مادرم خیلی دیر خوابیده بود ... ولی دیگه دلـــ❤️ــم طاقت نمی آورد ... 🍃✨- خدایا ... اگر صلاح می‌دونی؟ ... میشه خودت صداش کنی؟ ... جمله ام تموم نشده ... مادرم چرخی زد و از خواب بیدار شد ... چشمم که به چشمش افتاد ... سریع برگشتم توی اتاق... نمی‌تونستم اشکم رو کنترل کنم😭 ... دیگه چی از این واقعی تر❓ ... دیگه خدا چطور باید جوابم رو می داد؟ ... ✅برای اولین بار ... حسی فراتر از محبت وجودم رو پر کرده بود... من ... عاشق شده بودم ...❤️😍 - خدایا ... هرگز ازت دست نمی‌کشم ... هر اتفاقی که بیفته ... هر بلایی سرم بیاد ... تو فقط رهام نکن ... جز خودت ... دیگه هیچی ازت نمی خوام ... هیچی ...🍃✨✨ ۰۰۰┅═══(✼❉❉✼)═══┅۰۰۰ ـ ـ 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷قال علی علیه السلام🌷 اوصیکَ یا بُنَّیَّ بِالصَّلاهِ عِندَ وَقتِها فرزندم تو را به نماز دراول وقت سفارش میکنم 📚بحارالانوار ج ۸۳ ص ۱۴ 🌹اذان ظهر به افق تهران🌹 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋🌱 🌱 . . : : . . بعد از داير شدن مجتمع هاے آموزشے رزمندگان در جبهہ، اوقات فراغت از جنگ را بہ تحصيل مے پرداختيم.يكے از روزهاے تابستان براے گرفتن امتحان ما را زير سايہ درختے جمع كردند.بعد از توزيع ورقہ هاے امتحانے مشغول نوشتن شديم.خمپاره اندازهاے دشمن همزمان شروع كرده بودند.يک خمپاره در چند متريمان بہ زمين خورد، همہ بدون توجه ، سرگرم جواب دادن بہ سئوالات بودند . يك تركش افتاد روے ورقہ دوست بغل دستيم و چون گرم بود قسمتے از آن را سوزاند.دوستم ورقہ را گرفت بالا و بہ ممتحن گفت :"برگہ من زخمے شده بايد تا فردا به او مرخصے بدهيد!" همہ خنديدند و شيطنت دشمن را جدے نگرفتند. . . 🍃] 🆔 @shohada_tmersad313 . . 🌱 🦋🌱
💣🗞 🗞 . . | | . . بچہ ها خیلے روحیہ شون کسل بود؛ آتیش شدید دشمن هم مزید علت خستگے بچه ها شده بود. یہ دفعہ صداے شادے بچہ ها بلند شد. برگشتم، دیدم پوراحمد و امیر و چند نفر دیگہ اومدن خط براے سرکشے، بچه ها انقدر بہ اینا علاقه داشتن کہ روحیہ شون کلاً عوض شد. ۱۰ ، ۲۰ دقیقہ بیشتر نگذشتہ بود کہ یہ خمپاره پشت خاکریز خورد، گرد و خاک عجیبے بلند شده بود؛ همینکہ گرد و غبار نشست دوربینم رو برداشتم تا ببینم چہ خبره. رفتم جلوتر کہ این صحنه رو دیدم. دو تا عکس ازش گرفتم، یکے از تموم بدنش، یکے از صورتش (همون عکس معروف) یہ قطره خون رو لبش بود. دیدم امیر تو اون حالت تو حال خودش و داره زیر لب زمزمه اے مے کنہ. رفتم جلوتر ولے متوجہ حرفش نشدم. همون موقع بود کہ دیگہ شهید شد… . منبع: ابروباد . . 🌸| 🆔 @shohada_tmersad313
🌷 .... 🌷قبل از شهادتش بارها و بارها به من گفته بود برای شهادت من دعا کن، ولی آن روزهای آخر خیلی جدی تر این حرف را می زد. من ناراحت می شدم، می گفتم: حرف دیگری پیدا نمی کنید بگویید؟ آخرین بار گفت: نه خانم، من می دانم همین روزها شهید می شوم. خواب دیده ام که یکی از دوستان شهیدم آمده و دست مرا گرفته که با خودش ببرد. من همه اش به تو نگاه می کردم، به بچه ها. شماها گریه می کردید و من نمی توانستم بروم. خانم، شما باید راضی باشید که من شهید بشوم. 🌷انگار داشتند جانم را از توی بدنم می کشیدند بیرون. مستأصل نگاهش کردم. گفت: خانم! شما را به خدا رضایت بدهید. ساکت بودم. گفت: خانم شما را به فاطمه زهرا (س) قسم، بگویید که راضی هستید. ساکت بودم. اشک تا پشت پلک هایم آمده بود، اما نمی ریخت. گفت: عفت؟ یکدفعه قلبم آرام شد. گفتم: باشد. من راضی ام. یک هفته بعد علی شهید شد.... 🌹خاطره ای به ياد شهيد سپهبد صياد شيرازى راوى: همسر شهید معزز 🆔 @shohada_tmersad313
🌷 🌷هواپیمای سوخو را حاج احمد وارد نیروی هوایی سپاه کرد. مراسم افتتاحیه‌اش را همه انتظار داشتیم در تهران باشد، سردار ولی گفت: می‌خوام مراسم افتتاحیه توی مشهد باشه. پایگاه هوایی مشهد کوچک بود. کفاف چنین برنامه‌ای را نمی‌داد. بعضی‌ها همین را به سردار گفتند. سردار ولی اصرار داشت مراسم توی مشهد باشد. 🌷با برج مراقبت هماهنگی‌های لازم شده بود. خلبان، بر فراز آسمان، هواپیما را چند دور، دور حرم حضرت علی بن موسی الرضا (سلام الله علیه) طواف داد. این را سردار ازش خواسته بود. خیلی‌ها تازه دلیل اصرار سردار را فهمیده بودند. خدا رحمتش کند؛ همیشه می‌گفت: ما هیچ وقت از لطف و عنایت اهل بیت، خصوصاً آقا امام رضا (علیه السلام) بی‌نیاز نیستیم. 🌹خاطره اى به ياد سردار شهید حاج احمد کاظمی 🆔 @shohada_tmersad313
🌷 ! 🌷جمعه به جمعه با دوستاش مى رفت کوهنوردی. یه بار نشد که دست خالی برگرده. همیشه برام گلهای وحشی زیبا یا بوته های طلایی مى آورد. معلوم بود که از میون صد تا شاخه و بوته به زحمت چیده. 🌷بعد از شهادتش رفتم اتاق فرماندهی تا وسایلشو ببینم و جمع کنم. دیدم گوشه اتاقش یه بوته خار طلایی گذاشته که تازه بود. جریانش رو پرسیدم، گفتند: از ارتفاعات لولان عراق آورده بود. شک نداشتم که برای من آورده! 🌹خاطره اى به ياد شهيد سرلشكر حسن آبشناسان راوى: همسر شهيد معزز 🆔 @shohada_tmersad313
🌷 !! 🌷یکی از افسران عراقی اسیر شده بود. به شدت احتیاج به خون داشت. چند تا بچه بسیجی آستین بالا زده بودن تا بهش خون اهدا کنن اما افسر عراقی قبول نمی کرد. می گفت: شما فارسید، شما نجس هستید. خون شما رو نمی خواهم. 🌷بچه ها ناامید شده بودن و آستین ها رو پایین می آورند. [شهيد] مهدی باکری وارد شد و با شنیدن ماجرا خندید و گفت: ما انسانیم! بهش خون تزریق کنین تا زنده بمونه. پزشک با زور به افسر عراقی خون تزریق کرد.... 🌹خاطره ای به ياد سردار شهید مهدی باکری 🆔 @shohada_tmersad313
🌷 . 🌷با خودش عهد کرده بود تا نیروى دشمن در خاک ایران است برنگردد تهران. نه مجلس مى رفت، نه شوراى عالى دفاع. یک روز از تهران زنگ زدند. حاج احمد آقا بود. گفت: «به دکتر بگو بیا تهران.» گفت: «عهد کرده با خودش، نمى آد.» گفت: «نه بیاد. امام دلش براى دکتر تنگ شده.» بهش گفتم. گفت: «چشم. همین فردا مى ریم.» 🌹خاطره اى به ياد فرمانده چريك شهيد مصطفى چمران 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺رهبر انقلاب:حیف بود صیاد شهید نشه 🔺سالروز عمایات غرور آفرین مرصاد و تار و مار کردن سازمان مجاهدین خلق گرامی باد 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصل جمهوری اسلامیست اصل نظام اسلامیت آدم ها می آیند و میروند... قاسم سلیمانی میرود، قاسم سلیمانی دیگری می آید... 🆔 @shohada_tmersad313