eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
229 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹 ✋ پنج شش روزی قبل از شهادتش بود که برایم نامه فرستاد‌. نوشته بود: سعی کن خودت را به خدا نزدیک کنی؛ تا به حال امتحان کرده‌ای؟😭 وقتی به او نزدیک شوی تمام غم‌ها را فراموش می‌کنی و همه غصه‌ها را از یاد میرود. سعی کن به او نزدیک شوی‌.‌ 😇 از رفت من هم ناراحت نباش‌. برفرض که الان نروم و زنده بمانم؛ فوقش ده یا بیست سال دیگر باید رفت❣ پس چه بهتر که رفتن را همین حالا خودم انتخاب کنم که زیبا ترین رفتن‌ها مرگ سرخ است. کلمه به کلمه نامه‌اش📜 با نامه‌های قبلی فرق داشت. با خواندن نامه به یقین رسیدم که به زودی از کنارم پر می‌کشد.....🕊 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄ http://eitaa.com/joinchat/1646657554C355c924634 🌹بسم رب الشهدا و صدیقین🌹 🕊شهیــد بیدارت می‌کند 🌹شهیــد دستت را می‌گیرد 🕊شهیــد بلندت می‌کند 🌹شهیــد شهیدت می‌کند 🕊فرقـی نمی‌کند … 🎋 و یا و یا و 🎋 💫 کلــــهم نور واحـــد💫 ┈════🍃🌹🍃════┈ …و این را بــدان😌 👇👇 🌹『هرکسی با یک شهیدی خو گرفت روز محــشــــــر آبــرو از او گرفتـــ』🌹 ✅شهیــد؛شهیدتـ می‌کند "اگر بخواهی😇 👈راه تو را می‌خواند ✅ شما هم دعوتید به محفل شهدایی ما😊😍🙏❤️ بفرمائید ↡↡ ↡↡ ↡↡ ↡↡ http://eitaa.com/joinchat/1646657554C355c924634 ┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄
🍃عید قربان زنده دارد یاد قربان گشتگان را 🍃پاسداران و اسیران و به خون آغشتگان را 🍃خیز و در این عید قربان سوی قربانگاه رو کن 🍃معنی بیت و حرم را در شهادت جست‌وجو کن... 🌸عید سعید قربان بر تمامی مسلمانان جهان مبارک🌸 🆔 @shohada_tmersad313
🌷 🌹 ....! 🌷داشتيم مى رفتيم به طرف ميدان مين براى شناسايى راه كار. مى خواستيم از آنجا كار را شروع كنيم تا به جايى كه احتمال مى داديم تعدادى شهيد افتاده باشند برسيم. همراه بچه ها، در منطقه ١١٢ فكه، نرسيده به ميدان مين، متوجه سفيدى روى زمين شدم كه به چشم مى زد. هر چيزى مى توانست باشد. منطقه را سكوت محض گرفته بود. فقط باد بود كه ميان سيم هاى خاردار گذر مى كرد. 🌷به نزديكش كه رسيدم، از تعجب خشكم زد، پيكر شهيدى بود كه اول ميدان مين روى زمين دراز كشيده بود. اول احتمال داديم شهيدى است كه تير يا تركش خورده و افتاده اول ميدان مين. بالاى سرش كه رسيدم، متوجه يك رديف مين منور شدم; دنبال آن را كه گرفتم، ديدم جايى كه او دراز كشيده است، درست محل انفجار يكى از مين هاى منور است. 🌷مين منور شعله بسيار زيادى دارد. به حدى كه مى گويند كلاه آهنى را ذوب مى كند. حرارتى كه رد نزديكى آن نمى توان گرمايش را تحمل كرد. خوب كه نگاه كردم ديدم آثار سوختگى به خوبى بر روى استخوان هاى اين شهيد پيدا است. در همان وهله اول فهميدم كه چه شده است! او نوجوانى تخريبچى بوده كه شب عمليات در حال باز كردن راه كار و زدن معبر بوده است تا گردان از آنجا رد شوند. 🌷....ولى مين منورى جلويش منفجر شده و او براى اينكه عمليات و محور نيروها لو نرود، بلافاصله خودش را بر روى مين منور سوزان انداخته تا شعله هاى آن منطقه را روشن نكند و نيروها به عمليات خود ادامه دهند. پيكر مطهر سوخته او را كه جمع كرديم، از همان معبرى كه او سر فصلش بود، وارد ميدان مين شديم. داخل ميدان، ده پانزده شهيد در راه كار، پشت سر يكديگر دراز كشيده و خفته بودند. 🌷پلاك آن شهيد اولى ذوب شده بود ولى شهدايى كه در ميدان مين بودند پلاك و كارت شناسايى بعضى شان سالم بود و شناسايى شدند كه فهميديم از نيروهاى دلاور لشكر ٣١ عاشورا بوده اند و يكسرى هم از نيروى ارتش لشكر ٨١ زرهى خرم آباد. 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 🌹 ....!! 🌷حاج همت دفترچه کوچکی داشت که در آن چیزهای مختلفی نوشته بود. یک قسمت این دفتر، مخصوص نام دوستان شهید او بود. اسم شخص را نوشته بود و در مقابلش هم، منطقه عملیاتی که در آن شهید شده بود. 🌷یکی، دو ماه قبل از شهادتش، در اسلام‌ آباد این دفترچه را دیدم. نام سیزده نفر در آن ثبت شده بود و جای نفر چهاردهم، یک خط تیره کشیده شده بود. پرسیدم: «این چهاردهمی ‌کیه؟ چرا ننوشته ‌ای؟» گفت: «این را دیگر تو باید دعا کنی!» 🌹خاطره اى به ياد فرمانده شهيد حاج محمدابراهيم همت راوى: همسر شهيد معزز 🌹 🆔 @shohada_tmersad313
✍ به روایت 🔰اردیبهشت بود که آمد. شب . شبی که آرزوی دیدن مرتضی برایم مستجاب شد😍. همه فامیل و دوست و آشنا رفتیم فرودگاه🛬 استقبالش. تمام یک ماهی که بود، روز و شب مهمان داشتیم.‌ همه می‌آمدند ببینند چه خبر است. 🔰وقتی از آزادی می‌گفت به وضوح برق شادی توی چشم‌هایش😃 دیده می‌شد. چقدر ذوق می‌کرد وقتی می‌گفت: «مردم از خوشحالی و به نشانه تشکر، روی سر بچه‌های ما خشک می‌ریختند😅.» 🔰کوچک‌ترین اتفاقی کم‌صبرش می‌کرد؛ می‌شد، فلان نیرویش شهید🌷 می‌شد، فلان منطقه می‌کرد. مرتضی دیگر دلش با ما نبود🚫. هربار که می‌آمد، خستگی را به وضوح روی شانه‌هایش می‌کردم. 🔰بین خواب و بیداری حس کردم روی تپه‌ای ایستاده. داشت از سرما❄️ می‌لرزید و دندان‌هایش به هم می‌خورد😖. سرما به جان من هم افتاد. آن‌قدر سردم شده بود که از خواب پریدم🗯. بلافاصله به مرتضی پیام📲 دادم. به همان اسمی که توی گوشی‌ام برایش انتخاب کرده بودم: . جواب نداد. 🔰دلم طاقت نیاورد💔، زنگ زدم ‌ولی باز هم جواب نداد😥. دیگر خوابم نمی‌برد. جدای از سرما، هم بی‌خوابم کرده بود. دم اذان صبح بود که تماس☎️ گرفت. بی ‌سلام و احوال‌پرسی گفتم: «مرتضی! چرا این‌قدر لباس کم پوشیدی که بشه؟ نمی‌گی سرما می‌خوری؟» 🔰 مهربان جواب داد: «چی کار کنم ، عملیات بود. همین یک‌دست لباس تمیز بود که پوشیدم🙂.» فهمیدم واقعا سردش بوده. مثل همیشه،قبل ازعملیات کرده بود و با همان یک‌دست لباس 👕سردش شده بود. 🆔 @shohada_tmersad313
🔴دلنوشته دختر گرامى شهيد مدافع حرم (ابوعلى)؛ 📝بسم الله الرحمن الرحیم پدرم را می‌دانستم. او خانواده و ستون خانه‌مان بود. تا او بود غمی را در زندگی حس نمی‌کردم. او شجاع بود و با غیرت. تا آوازه مدافعان حرم به گوشش رسید خود را مشتاقانه به گردان (س) رساند. حدود دو سال با پشتکار عمه جان بود. مدتی که در منطقه بود، چشم می‌کشیدم تا او دوباره بازگردد و زندگی ما رنگ شیرینی و با معنا بودن به خود بگیرد. هر بار که مجروح برمی‌گشت خوشحال می‌شدم، چرا که می‌دانستم به این زودی‌ها از پیشمان نمی‌رود. موج‌های انفجار و دوستان عزیزش جلوی چشمان او، روحیه‌اش را ضعیف کرده بود. از آن و پرانرژی‌ام چیزی باقی نمانده بود. او سعی داشت خود را جلوی‌مان خوب جلوه دهد ولی من می‌دانستم که هیچگاه پدرم با خلق و خوی قبل از ، باز نمی‌گردد. من، علی و مادرم او را همان‌طور هم قبول داشتیم و حضور او را در خانه می‌طلبیدیم، ولی او دیگر مرد ماندن نبود و دلش را در جا گذاشته بود. امروز و فردا می‌کرد تا دوباره بازگردد. انگار نانوشته با خود و خدای خود داشت که امنیت مسلمانان آنجا را وظیفه خود می‌دانست. یک روز به او گفتم مگر ما را دوست نداری که به سوریه می‌روی؟ او به من گفت: شما را خیلی دوست دارم ولی حضرت زینب از شما بیشتر دوست دارم. در آن لحظه بود که فهمیدم هنگامی که می‌خواند و جمله () را بر زبانش جاری می‌کند، از ته دل این جمله و معنایش را به جان خریده است. که نبود سعی می‌کرد مرد خانه باشد و کارها را به تنهایی انجام می‌داد. و با سر می‌کردیم و سعی می‌کردیم طوری وانمود کنیم که در زندگی‌مان کمبودی احساس نمی‌کنیم. را سه‌تایی سپری می‌کرديم و مان را پهن می‌گذاشتیم تا پدر از منطقه بازگردد. آن موقع بود که سال نویمان تحویل می‌شد، آری همان موقعی که جسما او را در کنار خود داشتیم. حالا -سالی می‌شود که فکر می‌کنم سال‌های نو تحویل نمی‌شوند، یعنی این سال‌ها با نبود پدرم ما را تحویل نمی‌گیرند. 🆔 @shohada_tmersad313
مثل عڪس رخ مَـهتاب ڪه افتاده در آب در دلم هستے و بین من‌ و تو فاصِله‌هاست... شهید ... 🆔 @shohada_tmersad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا