eitaa logo
🌷دایرةالمعارف شهدا🌷
229 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
14 فایل
⭕این کانال حاوی مطالب مربوط به شهدای انقلاب ، شهدای جنگ تحمیلی ، شهدای ترور ، شهدای محور مقاومت و شهدای مدافع حرم می باشد. شامل زندگی نامه و ابعاد شخصیتی شهدا🌷 🆔 @shohada_tmersad313 ❤زندگی زیباست اما شهادت زیباتر❤
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃 معاملہ ے پرسودے است شهادت فانے مے دهے و باقے مے گیرے! جسم مے دهے و جان مے گیرے! جان مے دهے و جانان مے گیرے! چہ لذتے دارد ؛ نظرڪردن بہ " وَجْهُ الله شهادت لیاقت مے خواهد ڪاش لایق بودیم 🌹شهدا شرمنده ایم🌹 🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃
ShahidiAvardand[320kbps].mp3
15.2M
مداحی 🎼 از شام بلا شهید آوردند...😔 🌷🌹🌷
سلام رفقا✋ علی عابدینی هستم😊 خوشحالم مهمون شما دوستان شهدایی شدم😍
🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃 پدر شهید علی عابدینی: شهید علی عابدینی در سحرگاه 25 مرداد 67 هجری شمسی در خانواده‌ای مذهبی و متدین در روستای فرم از توابع بخش مرکزی شهرستان فریدونکنار دیده به جهان گشود. مصادف شدن لحظه تولد آن شهید در فجر صادق و اذان صبح سبب شد تا مادربزرگ شهید او را صادقعلی نام نهد و چون مادر شهید در طول بارداری به اهل بیت(ع) توسل داشت به رویای صادق به او الهام می‌شود که نام علی را برای او انتخاب کند. بدین ترتیب در شناسنامه نام او را علی و در بین اقوام، بستگان و آشنائیان به صادق‌علی مشهور بود.
همیشه از عمویش میپرسید؛دوست داشت بداند او چگونه زندگی کرده. اورا به عنوان یک شهید الگوی زندگی اش قرار داده بود. 🌹شهید علی اصغر عابدینی 🌹شهید علی عابدینی
🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃 تحصیلات ابتدایی‌اش را در مدرسه شهید عباس‌زاده به اتمام رساند و براساس نذری که مادرش داشت او را نذر حضرت عباس(ع) کرده بودیم و از همان دوران کودکی و در ایام محرم برای او لباس سفید می پوشیدیم و با سربند یا زهرا(س) و یا زینب(س) در مراسم عزاداری امام حسین(ع) حاضر می‌شد و در بین عزاداران حسینی شیر پخش می‌کرد
🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃 🌹مادر شهید 🌹وقتی علی پاسدار شد علی بچه با محبت و دلسوزی بود. درسش را بدون اذیت کردن ما تمام کرد و بعد از دیپلم سال 85 وارد سپاه پاسداران شد. در خانواده پاسدار زیاد داشتیم از جمله برادرهای من و علی به خوبی با این فضا آشنا بود خودم هم دوست داشتم پسرم سپاهی شود. او حین کار تحصیلات عالیه را هم شروع کرد و وارد دانشگاه شد. 
🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃 🌹خصوصیات اخلاقی شهید علی عابدینی اخلاق شهید علی عابدینی تاثیر گرفته از عموی شهیدش علی اصغر عابدینی بود. در بسیاری از موارد از خانواده در رابطه با اخلاق عمویش سئوال می پرسید و قبل از اینکه به سن بلوغ برسد به نیت عمویش نماز می‌خواند. بسیار آدم با روحیه‌ای بود و حتی وقتی که مجروح شده بود روحیه خود را از دست نداد به طوریکه حتی از گذاشتن آتل بر روی دستان خود ممانعت می‌کرد.
🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃 🌹همسر شهید 🌹وقتی رفت سوریه تازه فهمیدم کارش چیست وقتی علی آقا آمد خواستگاری و قرار شد با هم صحبت کنیم بیشتر حرفش کاری بود. گفت: من نظامی هستم و ممکنه مدت زیادی در مأموریت باشم. آن موقع جنگی نبود اما مخالفتی نکردم. پس از ازدواج مأموریت زیاد رفته بود اما وقتی رفت سوریه تازه فهمیدم کارش چیست. علی خیلی تو دار بود و حرفی نمی زد من هم چیزی نمی پرسیدم
🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃 🌹گفتم شوهر من نرود چه کسی برای دفاع برود از اوضاع سوریه با خبر بودم اما نمی دانستم که می خواهد برود. علی عادت نداشت وقتی می خواهد جایی برود به من زود بگوید معمولا می گذاشت نزدیک رفتن خبر می داد. خیلی ناراحت بودم از رفتنش اما با خودم می گفتم شوهر من نرود چه کسی برای دفاع برود و وقتی اینها را به خودش هم گفتم خیلی خوشحال شد. دفعه اول که رفت زخمی شد، تا زمانی که برگشت تهران نمی دانستم. وقتی آمد خبر دادند رفتیم بیمارستان. حالش خوب بود. علی واقعا خیلی شجاع بود و تازه بعد از شهادتش دارم او را می شناسم. دفعه دوم که می خواست برود مخالفت کردم اما بعد دلم را گذاشتم پیش حضرت زینب(س) و گفتم برو. گفت: خیلی خوشحالم از اینکه تو به من روحیه می دهی و می گویی برو. همسر بعضی ها خبر نداشتند اما من می دانستم. قرار نبود همه را ببرند اما چون نیرو لازم شد کل گردان را بردند. 
🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃 🌹اگر شهید شوم تو چکار می کنی؟ یکبار گفت اگر من شهید شوم تو چکار می کنی؟ گفتم: خدا مواظب منه، تو نگران نباش. می گفت دلم می خواهد امیر محمد را طوری تربیت کنی که خدا دوست دارد. سه شنبه ساعت 12 شب زنگ زدم و نیم ساعتی حرف زدیم. صداش خیلی خسته بود. گفتم: چقدر صدایت خسته است. علی عادت نداشت از خستگی بگوید در همه این مدت زندگی یکبار نشنیدم بگوید خسته ام. این بار هم نگفت فقط وقتی من به رویش آوردم نگفت نه، فقط پرسید: واقعا اینقدر مشخص است؟ گفتم: مزاحمت نمی‌شم برو استراحت کن هر وقت تونستی تماس بگیر که دیگر نشد... علی در زندگی مشترکمان اخلاقش به گونه ای بود که یکبار هم داد نزد. هر چند من زیاد غر می‌زدم اما او فقط صبوری می‌کرد.
🍃🍃🍃🌺🌺🍃🍃🍃 🌹شهادت را می‌خواستم اما تیر خوردم علی صرفا برای شهادت به سوریه نرفته بود. دفعه اول که آمد گفت: من شهادت را از حضرت زینب(س) می خواستم اما تیر خوردم، دفعه دوم پرسیدم هنوز هم می خواهی شهید شوی؟ حرفی نزد. گفتم: شهید هم شوی من خوشحال می شم و بعد از شهادتش خوشحالم که کسی به خاطر مرگ طبیعی علی به من تسلیت نمی گوید و او طوری رفته که حالا همه به من تبریک می گویند.