❣دامن علقمه و باغ گل ياس يکي است
❣حرم ساقي و سرچشمهي احساس يکي است
❣سير کردم عدد ابجد و ديدم به حساب
❣نام زيباي اباصالح و عباس يکي است...
#شهداءومهدویت
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@shohada_vamahdawiat
✨ القاب امام زمان✨
◀️ لقب هاي مشهور آن حضرت عبارتند از "مهدي"، "قائم"، "منتظَر"، "حجت"، "خَلَف صالح"، "بقية الله"، "منصور"، "صاحب الامر"، "ولي عصر"، "صاحب الزمان"، که معروف ترين آنها "مهدي" است.(۱)
◀️ هريک از اين القاب دلايلي دارد. مثلا: "مهدي" مي گويند به اين علت که به حق هدايت ميکند؛ "قائم" مي گويند چون قيام به حق مي کند؛ "منتظَر" گويند چون مومنان در انتظارِ قدومِ اويند؛ "حجّت" گويند چون حجت و گواه خدا بر خلق است.(۲)
◀️در نگين انگشتر حضرت نيز اينگونه نوشته شده است: “اَنا حُجَّت الله وَ خاصَّتِه” (۳)
۱و۳: اعيان الشّيعه ج ۲ ص۴۴؛
۲: بحارالانوار ج ۵۱ ص ۲۸ الي ۳۱
#هزارويک_نکته_پيرامون_امام_زمان ۱
#معرفت_امام
#امام_زمان
#ایرانقوی
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
💐معرفت مهدوی💐
☘امام مهدی،معنای زندگی☘
◀️میگویند #زندگی بدون #هدف، معنی ندارد و فقط زنده ماندن است و نفس کشیدن و درست میگویند.
◀️میگویند تا دیر نشده هدفی در شأن #انسانیت برای خود در نظر بگیر و درست میگویند.
◀️میگویند هدف زندگی در صورتی درست است که با هدف #آفرینش تو یعنی #بندگی، هماهنگ باشد و درست میگویند.
🔴میگویند معیار عبودیت خدا(هدف آفرینش) همانا #اطاعت از #ولی_خدا و امام است و درست میگویند.
◀️میگویند هرکس حقیقتاً در #انتظار حکومت امام عصر باشد در زمره امامان معصوم است و درست میگویند.
⏪و میگویند در هنگام زیارت حضرت حجت (عجل الله فرجه) اینگونه به او سلام دهید:
💠السلام علیک یا عین الحیات؛ سلام بر تو ای چشمه زندگی💠(جمال الأسبوع، ص: ۳۷)
#استاد_ملایی
#معرفت_امام
#امام_زمان
#ایرانقوی
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
بایدبهاینباور
برسیمکهبسیجیبودن
فقطتولباس"چریکی"خلاصهنشدہ..
اصلاینهکهنفسوباطنمونرو
یهپابسیجیمخلصتربیتکنیم . .✌️🏽』
#ایرانقوی
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
#سلامبرخورشید
#صفحهببستششم
در مصيبت تو اشك مى ريزم، مى دانم كه اشك بر تو همچون ستاره اى است در شب تاريك تا كسى راه را گم نكند، آن كس كه بر تو مى گريد، هرگز ذلّت را نخواهد پذيرفت.
اكنون با خود فكر مى كنم چرا كسانى كه نماز مى خواندند و خود را پيرو پيامبر مى دانستند، خون تو را ريختند؟
آنها به پيامبر ايمان داشتند، امّا چرا تو را اين گونه به شهادت رساندند؟
من مى خواهم بدانم چه اتّفاقى افتاد. چه شد كه تاريخ اين گونه رقم خورد.
چرا عدّه اى براى رضاى خدا به روى تو شمشير كشيدند.
مصيبت تو اين است اى حسين!
آنان كه در كربلا به جنگ تو آمدند، خيال مى كردند با كشتن تو بهشت بر آنان واجب مى شود.
به راستى چرا اين چنين شد؟ اين باور از كجا شكل گرفت؟ چرا ظلم و ستم به شما كه خاندان پاك پيامبر بوديد يك ارزش شد؟ چرا؟
من دنبال پاسخ سؤال خود هستم.
من از دشمنان تو بيزار هستم، از كسانى كه امروز هم با نام و ياد تو، دشمن هستند، بيزارم!
من با دوستان تو، دوست هستم و با دشمن تو، دشمن هستم، من فرياد بر مى آورم: بار خدايا! همه آنانى كه باعث قتل مولاى من شدند را لعنت كن!
تاريخ را مى خوانم، حوادث بعد وفات پيامبر را مرور مى كنم، چيزهاى زيادى را مى فهمم، آرى! پايه و اساس ظلم بر تو را كسانى گذاشتند كه بعد از پيامبر، خلافت را از آنِ خود كردند.
من هرگز زبان به ناسزا باز نمى كنم، مى دانم كه قرآن از من خواسته است هرگز به دشمنان هم ناسزا نگويم، فقط دشمنان تو را لعن مى كنم و از خدا مى خواهم آنان را از رحمت خود دور كند.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#سلامبرخورشید
#زیارتعاشورا
#انتخابات
#نشرحداکثری
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
8.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‼️با این سوسول بازیا نمیشه به امام زمان رسید.
⏪⏪ باید خرد بشی و بگی الحمدلله الرب العالمین...
#استاد_رائفی_پور
#تلنگر_مهدوی
#امام_زمان
#سخنرانی_کوتاه
#ایرانقوی
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_هفتاد_نه
خودم را انداختم روی مبل تک نفرهی اتاق و پیشانی پردردم را گرفتم که نیم خیز شد و من عصبی فریاد زدم :
_لعنتی دراز بکش تا باز یه بلایی سر خودت و خودم نیاوردی .
گوش نداد و در همان حالت گفت :
_امیر ... تو رو خدا ...اینجوری نکن ، حالت رو اینجوری میبینم آرزوی مرگمو میکنم .
کاش صلوات میفرستادم ، کاش شیطان را لعنت میکردم ، کاش اصلا پاک بودم تا در آن لحظه قوای شیطان در نفسم نفوذ نمیکرد ! ولی نه ... با آن غسلی که گردنم مانده بود و هنوز ادا نشده بود ، در را به روی شیطان باز کردم تا سرم فریاد بکشد که بگو:
_آرزو کن ... آرزوی مرگ کن بلکه همه رو راحت کنی .
گفتم ...! اطاعت کردم و شاید حتی صدای خندههای بلند شیطان را هم در وجودم شنیدم، اما یکدفعه تمام قلبم آتش گرفت ! چرا ؟! چرا با همچین حرفی ، دلش را مملو از آتش کردم ؟!
من در جواب رامش ، آرزوی مرگش را کردم ؟!
دوباره دراز کشید روی تخت و ملحفه را تا روی سرش بالا کشید .
با آنکه سکوت کرد تا من خالی شوم ولی خالی نشدم ! ویران شدم از این فکر که چرا دلش را شکستم ! من که اگرچه دوستش نداشتم و تظاهر میکردم، اما در همان چند ثانیه آرزو کردم مرگش را نبینم که چقدر سخت است جان دادن یک نفر در مقابل چشمان کسی که هنوز جانی دارد برای زندگی !
چقدر سخت است که تو نفس داشته باشی برای کشیدن و یکی تقلا کند برای یک نفس !
چقدر سخت است که ببینی یک نفر دارد زجر مُردن را میچشد و تو داری با دیدنش طعم مرگ را مزه مزه میکنی !
چرخی در اتاق زدم بلکه آرام شوم .
آرام شدم، ولی آتش عذاب وجدانم خاموش نشد !
مقابل تخت ایستادم و به جسم او زیر ملحفهی سفید تخت خیره شدم .
لرزش خفیفی داشت ...طاقتم را برد .
جلو رفتم و ملحفه را از روی سرش کشیدم .
با ساعد دستش چشمانش را پوشش داد که دست دراز کردم سمت دستش و آنرا پس زدم .
اما چشمانش را بست و من صورت خیس از اشکی دیدم که حق داشت از من دلخور باشد.
کاش متنفر بود از منی که حتی ترحم کردن هم بلد نبودم .
آنقدر صادق بودم که اگر به کسی ترحم هم میکردم ، میفهمید و این صداقت اصلا چیز خوبی نیست .
گاهی لازم است حتی به خودت دروغ بگویی.
بگویی عاشقی ، بگویی صبوری ، بگویی امیدواری ... به خدا قسم که این دروغها ، شاید اصلا دروغ محسوب نشود!
دستش را محکم گرفتم و کشیدم .
رامش محکم لبانش را روی هم قفل کرد .
همان لبانی که چند دقیقه قبل مرا میبوسید ،خدایا من چه گفتم ؟! چرا گفتم ؟! چرا بیرحم شدم ؟! چرا ؟!
دو دستش را با هم کشیدم .
دستانم را دورش حلقه کردم که صدای گریهاش کمی بلندتر شد و چیزی در قلبم به درجهی انفجار رسید .
چه کردم با او؟! اینبار من گفتم :
_ببخشید ... عصبی شدم .
و او چیزی نگفت .
تن سردش را بیشتر به خودم فشردم :
_رامش ... منو ببخش ...اعصابم خرد بود ... گریه نکن دیگه .
این زن با این جسم بیمار ، به فکر من بود و من به فکرش نبودم .
من چطور توانستم بگویم آرزوی مرگش را کند !
خدایا ...من سنگدل نبودم !
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#ایرانقوی
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
Behnam Safavi4_5947059159697476969.mp3
زمان:
حجم:
9.39M
چه حال خوبیه - بهنام صفوی
شب بخیر.....
🌹💖🌟🌙✨💖🌹
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_هشتاد
_رامش ...بس کن دیگه...الان باز حالت بد میشه ...بریم شام ؟ مطمئنم تو ضعف داری .
سرش را بلند کرد از روی سینهام و گفت :
_باشه .
اصلا این بشر قهر را بلد نبود؟! انگار نه انگار که باید قهر میکرد ، ناز میکرد، تا کسی چون من ، منتش را بکشد !
همراه هم به رستوران هتل رفتیم .
پشت یک میز دونفره نشستیم و من نگاهی دزدانه به او انداختم .
رنگ صورتش هنوز به سفیدی میزد .
حالش هنوز بد بود، اما همراه خوبی بود.
حتی نمیگفت که توانی برای همراهی با من ندارد !
وقتی خوب به صفتهای اخلاقیش فکر میکردم ، میدیدم که چقدر بیشتر از من یا حتی بهتر از من ، صبر را ملکه اخلاقش کرده !
پیالههای سوپ که روی میز قرار گرفت گفتم :
_خوبه ...سوپ منم تو بخور.
_نه....خودت بخور...من همین یه پیاله برام کافیه .
_من اهل سوپ نیستم ...فقط آب سوپو بخور که تو گلوت نپره .
لبخندی بین آن رخ بیرنگ و رو ظاهر شد .
سر قاشق را آهسته روی آب سوپ گرفت و به دهان گذاشت ... و من فقط نگاهش کردم .
تماشایش کردم ،کسی را که اگر همهی آن اتفاقها نمیافتاد ، و به هر شکل دیگری من و او با هم ازدواج میکردیم ،حتم داشتم عاشقش میشدم !
اما اگر اینطوری میشد ، شاید دیگر او رامشی که اکنون جلوی چشمانم نشسته بود ، نبود!
شاید اگر یک طرف زندگی ما مرگ باشد و چشمانمان زیر ذره بین دقت ، نگاهی به آن بیاندازد ، تمام رفتارهایمان رنگ زندگی بگیرد! آن وقت است که انگار دقیقا زندگی میکنیم .
کنایه ها را نمیبینیم ...صبور میشویم... محبتها را پررنگ میکنیم ... و رنگ قرمز و عشق به تن بیرنگ روزهایمان میکشیم .
مرگ ، خودِ زندگیست ...! آنقدر که اگر نبود ، هیچ وقت نفسهایمان گرانبها نمیشد .
و اگر نبود، ثانیهها پر ارزش نمیشدند و خاطرات معنا پیدا نمیکرد.
نگاهم به پیاله ی سوپ رامش خیره مانده بود همچنان .
تمام سوپش را خورده بود که لبانم کشیده شد به لبخند .
بعد از چند روز، این اولین وعدهی غذایی بود که کاملا سیرش کرد ، شاید !
سرش سمتم بالا آمد:
خیلی خوشمزه بود.
لبانم بهم خورد:
_نوش جان .
نمیدانم محو کدام کلمهام شد! نوش یا جان !... و کمی بعد لبخند زد و چه مریضی... فراموشی گرفته بود آن چند روز !
فریادم را با جملهای که زدم ، مهر و موم کرده غرق کرد و در دریای گذشت و بخشش .
این همه گذشت از او که تربیت یافتهی خانوادهی عالمیان بود ، بعید بود!
بعد از شام به اتاقمان برگشتیم .
قرص قبل از خوابش را خورد و روی تخت دراز کشید .
بوی بدی در حمام پیچیده بود که حتی با روشن شدن چراغ هم چیزی پیدا نشد !اما وقتی خم شدم تا راه آب بسته شده ی حمام را باز کنم، چشمم به لختههای خونی خورد که در توری پلاستیکی حمام گیر کرده بود!
روی همان پنجههای پا خم شده ،خیره شدم به لختههای خون .
حال رامش برایم معنا شد!
حتما همان صدای گنگ و نامفهوم ،صدای پرتنش معدهاش بود، که خون بالا آورده بود... چرا به من نگفت ؟!
از حمام که بیرون آمدم نگاهم اول سمت او کشیده شد.
خواب بود و من بیهیچ فکری سمتش رفتم و با دو انگشت اشاره و وسط ، اول نبض گردنش را چک کردم ... میزد ... آرام ولی قوی .
نفسم بالا آمد... نگاه خیرهام روی صورتش سایه انداخت که بیدلیل بوسهای به پیشانیش زدم ، شاید برای آرامش خودم فقط!
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#ایرانقوی
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>