﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
انگار به انتهای آخرالزمان رسیده ایم. جهان در اضطراب مرگ، دست و پا می زند، هر روز غصه تازه ای از راه می رسد، هر لحظه زخم کشنده ای سر باز می کند و زمان در محاصره اضطراب و اندوه و بیچارگی به پیش می رود.
دیگر هیچ کس نمی تواند از منجلاب بدبختی رهایمان کند.
🙏بازآی ای تک سوار نجات بخش، ای منجی موعود، ای آخرین امید...
بیا و پایان بخش این هجوم کشنده اندوه را...
#نوای_دلتنگی💔
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
➥ @shohada_vamahdawiat
#رمان🎗
#میوهبهشتی🤹♀️
#پارتپنجاهنهم
باران تو می گی تیام چرا به من دروغ گفته؟
تا اون لحظه حسام و یاشار هم از جریان آن روز و علاقه ی بردیا به ترانه باخبر شده بودند.
شانه ای بالا انداختم و اظهار بی اطلاعی کردم.
الهه _ بردیا من میگم شاید تیام از علاقه ات به ترانه با خبر شده یا شاید هم شک داشته. میخواسته عکس العمل تو را ببینه.
حسام _ نه خانمم...من فکر نمی کنم اینطور بوده باشه.
الهه پشت چشمی برای حسام نازک کرد و گفت: خب اقای پوآرو دلیلتون چیه برای رفع نظریه ی من؟
_چون اگر اینجوری بود تیام صبر می کرد و رو در رو این حرف را به بردیا می زد. از قدیم گفتن رنگ رخسار خبر می دهد از سر درون. برای همین هم راحت تر می توانست از حس بردیا به ترانه با خبر بشه. پس این دلیلش نمی تونه باشه.
یاشار_ راست میگه. اونم تیام. اون موقع ها که خیلی باهوش بود. البته حالاش رو نمیدونم
_ هنوز هم باهوشه . باهوش و شیطون و دقیق و دوست داشتنی.
با این حرفم همه سمتم برگشتند و نگاهم کردند.
احساس کردم دارم غالب تهی می کنم.یکی نیست بگه اگه حرف نزنی میگن لالی؟ اخه این چه حرفی بود تو زدی؟... کمی تا حدودی پس خونه ام را به پیش خونه ام سپرده بودم. مخصوصا با نگاه مشکوکی که الهه بهم کرد. نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم به الهه و بردیا نگاه نکنم. نگاهم را به یاشار دوختم. نگاهش خیلی شبیه پدرم بود . نگاه هر دو را دوست داشتم...همیشه بهم ارامش می داد.
بردیا _ چطور؟
_ چی چطور؟
_ چطور دوست داشتنی؟ تو که هیچ وقت با اون نمیسازی؟
این داداش ما هم که ماشالله...اخه برادر من حالا چه وقت این حرفاست. به ترانه فکر کن. به من و تیام چی کار داری اخه؟ اصلا تو باید این سوالا رو جلوی این همه آدم از من بپرسی؟
_ خب اره...نمیسازم. ولی ادم از حق نگذره! خیلی مهربون و با گذشت و ...خوبه دیگه. به چشم برادری خیلی اقاست.
حسام _ خیلو خب بابا...از موضوع منحرف نشین. اقا یاشار موضوع انحرافی هم ننداز وسط.
همه به لحن حسام خندیدیم و دوباره شروع کردیم در مورد اینکه تیام چه قصدی داشته صحبت کردن. ولی نگاه خیره ی الهه یک لحظه هم ارامم نمی گذاشت. زیر نگاه خیره اش در حال ذوب شدن بودم و نمی دانستم باید چی کار کنم.
💖
💖💖
💖💖💖
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
ابراهیم همیشه می گفت:
تا وقتی که زمان ازدواجتون نرسیده هیچ وقت دنبال ارتباط کلامی با جنس مخالف نروید، چون آهسته آهسته خودتون رو به نابودی می کشونید.
درست میگفت..
فضا فضای مجازیه.. ولی نامحرم واقعیه...
برایش تک تک حرفها و شکلک ها و احساسات حقیقی ست و روی قلبش اثر می گذارد.
#بسم_ربالشهداء_والصدیقین
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
❣ ای دل بشارت می دهم خوش روزگاری می رسد
❣یا درد و غم طی می شود یا شهریاری می رسد
❣ای منتظر غمگین مشو قدری تحمل بیشتر
❣گردی به پا شد در افق گویی سواری می رسد...
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_تصویری
⚠️اگه یه روز خواستید به درد امام زمان بخورید..
⭕️ حتما و حتما ببینید و گوش کنید
#مطالب رافوروا ودوستان خودرابه کانال دعوت کنید...
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#سلام_بر_ابراهیم
#نماز_اول_وقت
💐 ابراهیم از جمله کسانی بود که نماز اول وقت محور همه فعالیتهایش بود. بارها دیده بودم که در سخت ترین شرایط با آرامش خاصی نماز اول وقت را در مسجد به جماعت اقامه میکرد و دیگران را هم به نماز دعوت میکرد. امیرالمؤمنین می فرماید:"هر که به مسجد رفت و آمد کند از موارد زیر بهره گیرد:« برادری که در راه خدا با او رفاقت کند ، علمی تازه ، رحمتی که در انتظارش بوده ، پندی که از هلاکت نجاتش دهد، سخنی که موجب هدایتش شود و ترک گناه» (مواعظ العددیه ص 281) ابراهيم به زيبائي به اين حديث عمل ميكرد. او حتي در دوران قبل از انقلاب، نمازهاي صبح را در مسجد و به جماعت ميخواند. رفتار او ما را به یاد جمله معروف شهید رجائی میانداخت که: « به نماز نگوئید کار دارم ، به کار بگوئید وقت نماز است. » بیشترین و بهترین مثال آن، نمازجماعت در گود زورخانه حاج حسن بود که وقتی ورزش بچهها به اذان میرسید، ورزش را قطع میکرد و نماز جماعت را بر پا مینمود. بارها در مسیر رفتن و يا بازگشتن از جبهه وقتی موقع اذان میشد ، ابراهیم در اولین مکان با توقف خودرو ، اذان میگفت و همه را تشویق به نماز جماعت میکرد. صدای رسای ابراهیم و اذان زیبای او همه را مجذوب خود میکرد.
ادامه دارد...
#سلام_بر_ابراهیم
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
#وقایع_آخرالزمان
#قسمت_اول
بازار داغ علائم و حاشیه های آن
همیشه انسانها مشتاق دانستن آینده و حوادث تلخ و شیرینش بوده اند، به همین دلیل است که بازار طالع بینان هم رونق دارد. این آینده بینان: یا الهی اند و سخن شان ریشه در وحی دارد (آسمانی)، یا شیطانی و زمینی اند.
«وعده ظهور منجی» در بین حوادثِ مختلفی که #آینده_بینان_آسمانی پیش بینی کرده اند، از برجسته ترین آنهاست؛ لذا احادیث زیادی در این باره به ما رسیده که همین یعنی اهمیت این موضوع و آثار مثبت و منفی زیادی که در زندگی فردی و اجتماعی دارد...
درباره علائم و نشانه های ظهور کتابهای زیادی نوشته شده اما آنچه که در این میان کمتر بهش پرداخته شده و خلأ آن احساس می شود «بررسی سندی، دِلالی و تحلیل این روایات» است.
⚠️علامت فقط علامته!
«سپیدی مو» علامت پیری ست اما #علت_پیری «رنگ مو» نیست! «زردی رخ» علامت بیماری ست اما #علت_بیماری «رنگ رخ» نیست!
علامتهای ظهور هم فقط حکایت گر ظهورند و با تحقق ظهور هیچ رابطه ی سببی و مسببی ندارند؛ به عبارتی دیگر «علائم» هیچ نقشی در نزدیک کردن ظهور ندارند؛ بلکه فقط علامتِ نزدیک شدنِ ظهورند!
خیلی چیزها فقط علامت و تابلو هستند، همین. بنابراین جهت تعجیل در امر فرج، دنبال #تولید_شرایط باشیم نه ساخت علائم! علائم، به وقتش بر سر راه خواهند آمد...
📗تاملی نو در نشانه های ظهور، ص۱۵
#کرونا_در_کمین_است
#من_ماسک_میزنم
🌻🌻🌻🌹🌻🌻🌻
#وقایعآخرالزمان
#منتظرانظهور
#اوخواهدآمد
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#نشرحداکثری
#کپیآزاد
#بهترینکلام
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
اجازه
توی یکی از عملیات ها انگشت سباسه اسحق قطع شده بود بعد از عملیات می پرسند: اسحق، انگشتت چی شده؟ لبخند می زند و می گوید: من می خواستم از برادران عراقی اجازه بگیرم که این اتفاق افتاد.
راوی: علی اسطحی برادر شهید
🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
#طنزجبهه
#میشهخندیدبدونمسخرهقومیتها
#میشهخندیدبدونغیبتکردن
#میشهخندیدبدونحرفهایرکیک
#میشهخندیدبدونگناهکردن
#میشهباهمخندید
#میشهباادبخندید
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#رمان🎗
#میوهبهشتی🤹♀️
#پارتشصت
همه قصد خوابیدن کردیم. الهه به اتاق من امد و در کنار هم مثل شب هایی که ترانه بود جا انداختیم و و خوابیدیم.
_ باران تو مطمئنی که نمی خوای چیزی به من بگی؟
_چه چیزی مثلا؟
_ مثلا اینکه جدیدا فهمیدی که به تیام علاقه مند شدی!
از تاریکی اتاق سو استفاده کردم و لبخندی زدم. همیشه همین طور بود. دختر با هوش و دقیق...واقعا دوسش داشتم. توی تمام عمرم انقدر که به الهه اطمینان داشتم به هیچ کس اطمینان نداشتم. نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
نه بابا؟ کسی کمکت کرد یا خودت فهمیدی؟
_ دارم باهات جدی صحبت می کنم. آدم باش!
از صدای در ورودی سختمان که از پایین می امد از جا پریدم. الهه هم که از حرکت من ترسیده بود پشتم شروع به حرکت کرد.
شالم رو به سرم و چادرم را روی شانه هایم انداختم . در را باز کردم و وارد راه رو شدم.به سمت پله ها راه افتادم.
الهه ( به آرامی)گفت: کجا داری میری؟
_ صدای درورودی امد...
_ خب بیا بریم بردیا و حسام و صدا کنیم...ما چرا داریم میریم.
برگشتم و چپ چپی نگاهش کردم.دوباره کارم را ادامه دادم و او هم همانجا ایستاد. وقتی به پایین پله ها رسیدم شبح سیاهی داشت به سمت اشپز خانه می رفت.
شبح را از پشت هم می شناختم. ولی تعجب کردم چون قرار نبود بیاید. ولی حالا...توی خانه بود...از دست این شبح شیطون...اروم به سمتش حرکت کردم. پشتش وارد اشپزخانه شدم. رفت سمت یخچال.شیشه را برداشت وشروع به اب خوردن کرد. گذاشتم اب خوردنش تمام بشه. داشت شیشه را داخل یخچال می گذاشت که اروم صداش کردم.
یک متر پرید هوا و همچین داد زد که فکر کنم همه ی همسایه ها هم بیدارشدن.
_ چته؟...چرا داد می زنی؟
با دهان باز من و نگاه می کرد و حرفی نمی زد.دستم رو جلوی صورتش تکان دادم و گفتم: تیام کجایی؟خوبی؟
_ باران خانم این چه کاری بود که کردی؟
خنده ی ریزی کردم و به سمت کلید برق رفتم. چراغ را روشن کردم . تازه چشمم بهش افتاد. یک پالتو کوتاه مشکی با شلوار کتان مشکی به تن داشت که خیلی بهش می امدو جذاب ترش کرده بود. نگاهم رو ازش گرفتم و گفتم:
از کی تا حالا با شیشه اب می خوری؟
_ به مِن مِن افتاد
_ تو چرا بیداری؟
_ همه تازه رفتند که بخوابند. منم تا چشمام گرم شده بود سرکار وارد خانه شدی و صدای اویز پشت در بلند شد. امدم ببینم کیه.
_ همه؟؟! مگه کیا اینجان؟
_ منم و بردیا و الهه و حسام و یاشار!
چشم هایش را گشاد کرد و گفت: کدوم یاشار؟
لبخندی زدم و گفتم: مگه ما چند تا یاشار داریم.؟ عموم دیگه.
(صندلی میز نهار خوری را عقب کشید و نشست):
💖
💖💖
💖💖💖
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
سلام خدمت عزیزان کانال؛ لطفا برای بیمارمون که حالش خوب نیست نفری 5 امن یجیب بخونید. انشالله با دعاهای شما حالش بهتر بشه. ممنون که هستین 🌸🌸😊
اللّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ اَهْلِکْ اعْدائَهُم اجمعین
أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء🌷
أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء🌷
أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء🌷
أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء🌷
أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء🌷
🦋🦋🦋