#خورشیدایران
#صفحهسیام
#هفتمینمسابقه
خبر دادن حضرت رضا(ع) از براندازی برمکیان
رو در رویی حضرت رضا(ع) با برمکیان، به گونهای بود که آن حضرت همواره در انتظار سرنگونی آنها بود، سرانجام حدود یک ماه قبل از همان سال (189 هـ.ق) حضرت رضا(ع) به آن خبر داد.
یکی از اصحاب حضرت رضا(ع) میگوید: در آن سالی که هارون به مکه رفت، حضرت رضا(ع) نیز به قصد حج از مدینه خارج شد، در مسیر راه در جانب چپ جاده، به کوهی رسید، که نام آن کوه «فارِع» بود، حضرت رضا(ع) فرمود: «بنا کنندهی ساختمان در این کوه، و ویران کنندهی آن کشته میشود و قطعهقطعه میگردد.»
ما نفهمیدیم که منظور حضرت رضا(ع) چیست، هنگامیکه حضرت رضا از آنجا به سوی مکّه رفت، کاروان هارون به آنجا رسید، و در آنجا بار انداخت، «جعفر برمکی» (شخصیّت برجسته دربار هارون) که در آن کاروان بود، بالای آن کوه رفت و دستور داد در آنجا ساختمانی بنا کنند.
سپس کاروان به سوی مکّه رهسپار شدند، پس از مراسم حج، هنگام مراجعت، وقتی که کاروان هارون به پای آن کوه (فارع) رسیدند، جعفر برمکی بالای آن کوه رفت و دید طبق دستور قبلی، ساختمان ساخته شده است، دستور داد آن را ویران نمودند.
هنگامی که کاروان هارون به بغداد بازگشتند (بر اثر خشم هارون بر برمکیان، زندگی برمکیان تار و مار شد، عدهای از آنها کشته و عدهای دربدر شدند) جعفر برمکی کشته شد و بدنش را قطعهقطعه نمودند. و خبر امام رضا(ع) از حوادث آینده، تحقق یافت.
آری نفرین امام رضا(ع) در مورد برمکیان هوسباز و حیلهگر آنچنان آنها را ـ آن هم به دست ظالمی دیگر ـ واژگون کرد، و فوّاره اقبال آنها سرنگون نمود که محمدبن عبدالرحمن هاشمی میگوید: روز عید قربان بود، به خانهام رفتم، دیدم زنی فرتوت با لباسهای مندرس نزد مادرم نشسته، و از گذشتهها سخن میگوید، مادرم به من گفت: آیا این زن را میشناسی؟ گفتم: نه، گفت: این زن «عباده» مادر جعفر برمکی است.»
من اندکی با او صحبت کردم، در ضمن گفتارش گفت: «روز عید قربان بود، نزد پسرم جعفر رفتم، چهارصد کنیز در خدمت من ایستاده بودند، در عین حال با خودم میگفتم: پسرم جعفر در ادای حقّ من کوتاهی کرده، ولی امروز که روز عید قربان است، یگانه آرزویم این است که دو پوست گوسفند داشته باشم که یکی را زیرانداز و دیگری را روانداز خود قرار دهم!!»
محمد میگوید: من پانصد درهم به او صدقه دادم، او فوقالعاده خوشحال شد.
💖💖💖💖💖💖💖💖
#خورشیدایران
#مسابقهویژهدههیکرامت
#هفتمینمسابقه
#شناختامامرضاعلیهالسلام
#شناختحضرتمعصومهسلامالله
#انتخابات
#نشر_حداکثری
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
#کانال_کمال_بندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سلامبرخورشید
#صفحهسیام
براى شناخت بيشتر عُمَرسعد بايد به زمان عقب تر بروم. بايد به هشت روز قبل بروم، روز دوم محرم، زمانى كه خبر رسيد تو در راه كوفه هستى.
فرماندار كوفه، ابن زياد در قصر خود نشسته است و با خود فكر مى كند. او مى خواهد براى سپاه كوفه فرمانده اى انتخاب كند. در كنار او، سرداران او ايستاده اند، سرانجام ابن زياد رو به عُمَرسعد مى كند و مى گويد:
ــ اى عُمَرسعد! تو بايد براى جنگ با حسين بروى!
ــ قربانت شوم، خودت دستور دادى تا من به "رى" بروم.
ــ آرى! امّا در حال حاضر جنگ با حسين براى ما مهم تر از رى است. وقتى كه كار حسين را تمام كردى مى توانى به رى بروى.
ــ اى امير! كاش مرا از جنگ با حسين معاف مى كردى!
ــ بسيار خوب، مى توانى به كربلا نروى. من شخص ديگرى را براى جنگ با حسين مى فرستم. ولى تو هم ديگر به فكر حكومت رى نباش!
در درون عُمَرسعد آشوبى برپا مى شود. او خود را براى حكومت رى آماده كرده بود. امّا حالا همه چيز رو به نابودى است. او كدام راه را بايد انتخاب كند: جنگ با حسين و به دست آوردن حكومت رى، يا سرپيچى از نبرد با حسين و از دست دادن حكومت.
حكومت رى، حكومت بر تمامى مناطق مركزى ايران است. منطقه مركزى ايران، زير نظر حكومت كوفه است و دل بريدن از آن، كار آسانى نيست.
عُمَرسعد به ابن زياد مى گويد: "به من فرصت بده تا فكر كنم".
ابن زياد لبخند مى زند و با درخواست عُمَرسعد موافقت مى كند. عُمَرسعد به خانه مى رود، شب را تا به صبح فكر مى كند و سرانجام حكومت رى را انتخاب مى كند و آماده مى شود تا سپاه كوفه را به سوى كربلا ببرد.
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#سلامبرخورشید
#زیارتعاشورا
#انتخابات
#نشرحداکثری
#شهداء_ومهدویت
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59