🌸🌿🌸🌿🌸🌿
#داستان_ظهور.........
#صفحه_دوازدهم.....
حالا ديگر آفتاب بالا آمده است، مردم مكّه متوجّه مى شوند كه در مسجد الحرام خبرهايى است.
آنها از يكديگر سؤال مى كنند: اين كيست كه در كنار كعبه ايستاده است و گروهى گرد او را گرفته اند؟
در اين ميان صدايى در همه جا طنين انداز مى شود.
گوش كن !
اين صداى جبرئيل است: "اى مردم! اين مهدى آل محمّد است، از او پيروى كنيد".
همه مردم دنيا اين صدا را مى شنوند.
عجيب اين است كه هر كسى اين ندا را به زبان خودش مى شنود، اگر عرب زبان است به زبان عربى مى شنود، اگر فارس زبان است به زبان فارسى.
وقتى مردم اين ندا را شنيدند با يكديگر در مورد ظهور سخن مى گويند و مى فهمند كه وعده خدا فرا رسيده است.
مردم مكّه با شنيدن اين ندا به سوى مسجد الحرام هجوم مى آورند تا ببينند چه خبر شده است.
آنان مى بينند كه امام با يارانش جمع شده اند.
اكنون امام مى خواهد با مردم سخن بگويد به نظر شما اوّلين سخن امام با مردم چيست؟
امام به كنار كعبه مى رود و به خانه خدا تكيه مى زند و چنين مى گويد: "اى مردم ! من مهدى، فرزند پيامبر هستم. هر كس مى خواهد آدم و ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد(عليهم السلام) را ببيند، مرا ببيند ! اى مردم من شما را به يارى مى طلبم. چه كسى مرا يارى مى كند؟".
و اكنون يك امتحان بزرگ الهى در پيش روى مردم مكّه است; زيرا با اينكه امام بيش از هزار سال عمر دارد; امّا به شكل يك جوان ظهور كرده است.
مردم مكّه در شك و ترديد هستند، گروهى از آنها باور نمى كنند كه اين جوان، همان مهدى(ع) باشد.
آنها دسيسه مى كنند و تصميم مى گيرند تا امام را به قتل برسانند; ولى فراموش كرده اند كه امام چه ياران باوفايى دارد، يارانى كه عهد بسته اند تا آخرين نفس از امام دفاع كنند.
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
======👇======
@shohada_vamahdawiat
======🌹======
#در_قصر_تنهائی
#صفحه_دوازدهم
يك نفر از جاى خود بلند مى شود و با صداى بلند با مردم كوفه اين چنين سخن مى گويد : "اى مردم كوفه، واى بر شما، آيا اين گونه امام خود را يارى مى كنيد ؟ آيا از خدا نمى ترسيد ؟" .
امام به سوى نُخَيله ] اردوگاه كوفه [ حركت مى كند، و مغيره بن نوفل را به عنوان جانشين خود در شهر قرار مى دهد و از او مى خواهد تا مردم را به جهاد تشويق كند .
امام ده روز در نُخَيْله مى ماند ; امّا جمعيّت زيادى به اردوگاه نمى آيند .
معاويه با لشكر شصت هزار نفرى به سوى كوفه مى آيد، براى مقابله با لشكر معاويه، نياز به نيروهاى زيادى است .
امام بار ديگر به شهر كوفه باز مى گردد و در مسجد به منبر مى رود و اين چنين مى گويد :
اى مردم ، من مى توانم به خلوت تنهايى پناه ببرم و خدا را عبادت كنم ولى بدانيد اگر من حكومت را به معاويه واگذار كنم شما در حكومت او هرگز روز خوش نخواهيد ديد .
من مى بينم روزى را كه فرزندان شما در آستانه خانه هاى فرزندان معاويه ايستاده باشند و از آنها آب و غذا بخواهند ولى كسى به آنها چيزى ندهد .
آرى، مردم كوفه خيال مى كنند كه اين پول هاى معاويه ادامه پيدا خواهد كرد، آنها نمى دانند كه اين پول هايى كه معاويه براى آنها مى فرستد براى اين است كه اكنون حكومت خود را در خطر مى بيند ; امّا وقتى كه خطر برطرف بشود ظلم و ستم هاى او هم شروع خواهد شد .
به هر حال، تعدادى از مردم به سوى نُخَيْله ] اردوگاه نظامى كوفه [حركت مى كنند و امام لشكر خود را سامان دهى مى كند و به سوى معاويه به راه مى افتد .
امام در مسير راه به ساباط (نزديك شهر مدائن) مى رسد و دستور مى دهد تا لشكر اردو بزنند .
امام مى خواهد چند روزى اينجا بماند تا نيروهاى كمكى از شهرهاى ديگر عراق به او ملحق شوند .
اكنون امام تصميم مى گيرد تا قسمتى از نيروهاى خود را زودتر به سوى معاويه اعزام كند تا از پيشروى بيشتر سپاه معاويه در داخل خاك عراق جلوگيرى كند .
همسفر خوبم !
به خاطر دارى كه دو فرمانده قبلى، بىوفايى نمودند و به سوى معاويه رفتند .
امروز امام حسن(ع) مى خواهد پسر عموى خود را فرمانده سپاه عراق نمايد .
آرى، چه كسى بهتر از عُبيد الله بن عبّاس!
حتماً او را مى شناسى .
عُبيد الله پسر عبّاس عموى پيامبر است، او همراه با برادرش عَبد الله بن عبّاس در لشكر امام حسن(ع) مى باشند .
گوش كن !
امام حسن(ع) با او سخن مى گويد :
من تو را با لشكرى دوازده هزار نفرى به سوى سپاه معاويه مى فرستم ، تو همين امروز حركت كن و هر كجا كه به لشكر معاويه رسيدى از پيشروى آنها جلوگيرى كن تا من خود را به تو برسانم .
اكنون امام قَيس بن سعد را صدا مى زند و از او مى خواهد همراه عُبيد الله بن عبّاس برود و معاونت لشكر را به عهده بگيرد .
حتماً مى خواهى اطلاعات بيشترى از قَيس بن سعد داشته باشى .
قَيس يكى از ياران شجاع لشكر كوفه مى باشد، او افتخار داشته كه ده سال خدمتگزارى پيامبر را بنمايد و در جنگ هاى مهم در ركاب او شمشير بزند .
وقتى كه همه مردم با ابوبكر (خليفه اوّل) بيعت كردند قَيس حاضر نشد با او بيعت كند .
قَيس در جنگ نهروان، فرمانده قسمتى از لشكر حضرت على(ع) بود و امروز نيز آماده است تا در ركاب امام حسن(ع) جانفشانى كند .
قَيس قامتى رشيد و اندامى قوى دارد و شجاعت او مثال زدنى است .
عبيد الله بن عبّاس آماده حركت مى شود، دوازده هزار نفر از بهترين نيروهاى كوفه با او به سوى معاويه حركت مى كنند .
آنها در مَسْكِن ] شمال بغداد [ با سپاه معاويه روبرو مى شوند و دو لشكر در مقابل هم صف آرايى مى كنند .
#امام_حسن
#مظلوم_تاریخ
#شهداء_ومهدویت
🌸🌸🌸🌸🍃🍃🍃🍃
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#آرزوی_سوم
#صفحه_دوازدهم
آنجا را نگاه كن! سلمان را مى گويم كه چگونه كار مى كند، با اين كه سن و سالى از او گذشته است ولى به اندازه چندين نفر كار مى كند.
همه از قدرت بدنى او حيرت زده اند، او چنان كلنگ مى زند و دل سنگ و خاك را مى شكافد كه جوانان از او عقب مى مانند. او بدون هيچ استراحتى، معجزه آسا كار مى كند و جلو مى رود كه چشم ها را خيره مى كند. در همين مدّت كم، به اندازه پنج نفر جلو رفته است. باور كردنى نيست. چگونه ممكن است پيرمردى با اين سن و سال بتواند اين گونه كار كند؟
انصار و مهاجران با خود مى گويند: فردا بايد از سلمان بخواهيم كه به گروه ما بيايد. آنها غصّه مى خورند كه چرا از همان روز اوّل، سلمان را به گروه خود دعوت نكردند. اگر سلمان به گروه آنها ملحق شود خيلى خوب است.
اين سر و صدا چيست كه به گوش مى رسد؟
اين ها مهاجران هستند كه دست سلمان را گرفته اند و مى خواهند او را به گروه خود ببرند. آنها مى گويند: سلمان از ماست. او از مردم مدينه نيست. او هم مثل ما هجرت كرده است.
از آن طرف صداى انصار بلند مى شود: خير، سلمان از ماست. او كه اهل مكّه نيست. مهاجران كسانى هستند كه از مكّه آمده اند، سلمان از ايران آمده و در مدينه ساكن شده است، او از انصار است.
مثل اين كه قضيه دارد جدّى مى شود. اختلاف اين دو گروه بالا گرفته است. انصار و مهاجران دستان سلمان را گرفته اند و او را به سوى خود مى كشند.
خبر به پيامبر مى رسد، پيامبر به ميان جمع آنها مى آيد. به سوى سلمان مى رود و دست او را مى گيرد و با صداى بلند مى گويد: "سَلمانُ مِنّا أهلَ البَيْتِ: سلمان از خاندان ماست".
همسفر! شنيدى يا نه؟
همه با شنيدن اين سخن به فكر فرو مى روند. پيامبر به آنها فهماند كه سلمان بالاتر از آن است كه در گروه انصار يا مهاجران بگنجد. سلمان وصل به خاندان عصمت و وحى است، او خانه زاد عشق است.
تو از كشورى دور به غربت آمدى، به عشق حقيقت آمدى. تا ديروز برده اى بى كس و تنها بودى، بى خانه و كاشانه بودى، از همه جا و همه كس وامانده بودى.
امّا چگونه شد كه امروز اين قدر عزيز شدى و به خاندان پيامبر وصل شدى؟
تو اكنون دريا شدى و بى همتا! تو همسايه ديوار به ديوار خانه على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) شدى!
بر تو مبارك باد اى سلمان!
امروز پيامبر تاج شرف وعزتى را بر سر تو گذارد كه هرگز نمونه نداشته است. تو مايه مباهات ايرانيان شدى و آنان براى هميشه به تو افتخار خواهند كرد.
ديگر كسى تو را سلمان فارسى نبايد بخواند، تو سلمان محمّدى هستى.
🌹🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃
#آرزوی_سوم
#علی_شناسی
#کانال_شهداء_ومهدویت
❣❣☂️☂️
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#شیرین_تر_از_عسل
#صفحه_دوازدهم
چه چيزى مرا آرام مى كند؟ آيا دنيا با اين همه زيبايى و بزرگى، مى تواند به من آرامش دهد؟
من افراد زيادى را ديده ام كه غرق در ثروت و خوشى بوده اند و سرانجام به پوچى رسيده اند.
بارها در خبرها خوانده ام كه ثروتمندان دست به خودكشى زده اند، كسانى را ديده ام كه ثروت زيادى دارند ولى قلبشان بى قرار است، آنان از خود مى پرسند: "اين زندگى با اين همه خوشى، چه معنايى دارد؟ خاصيّت آن چيست؟".
آنان اسير زندگى يكنواخت شده اند و گمشده اى دارند، نمى دانند چه مى خواهند، عمرى به دنبال دنيا بوده اند، اكنون كه به آن رسيده اند و آن را در آغوش كشيده اند، آن را پوچ مى يابند. آنان مى دانند كه سرانجام بايد تن به مرگ و جدايى بدهند.
از طرف ديگر، فقيران نيز گرفتار دردِ ندارى هستند، من نمى توانم بگويم كدام درد سخت تر است؟ دردِ فقر يا درد پوچى؟
كسى كه حس پوچى او را فرا مى گيرد، چه كند؟ دنيا ديگر براى او جذّابيّتى ندارد، همه چيز براى او تكرارى است، همه لذّت ها را تجربه كرده است و از آن خسته شده است. اين طبيعت انسان است كه از تكرار، خسته مى شود. دنيا براى او چيزى جز تكرار نيست و اين چه حسّ بدى است!
چنين انسانى با همه وجود از خودش مى پرسد: "اين دنيا براى چيست؟ سرانجام اين لذّت ها چيست؟".
چقدر قصّه انسان عجيب است، ابتدا شيفته دنيا مى شود، همه جوانى و همّت خود را در راه به دست آوردن دنيا، صرف مى كند، وقتى به دنيا مى رسد، چند روزى خوش است، امّا بعد از مدّتى، ديگر ثروت دنيا برايش جذّابيّت ندارد، حسّ پوچى از درون، او را مى خورد، دردى كه درمانش را نمى داند. ديگران كه زندگى او را مى بينند، به حال او غبطه مى خورند امّا نمى دانند كه او اسير درد بزرگى شده است، دردى كه زاييده ثروت دنياست.
🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃
#شیرین_تر_از_عسل
#حضرت_قاسم(ع)
#سیزده_ساله_کربلا
#کانال_شهداء_ومهدویت
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#الماس_هستی
#صفحه_دوازدهم
در سرزمين منا، مسجدى بزرگ وجود دارد كه به نام مسجد "خيف" مشهور است. شنيده ام كه در اين مسجد هزار پيامبر نماز خوانده اند، چقدر خوب است كه من هم در اين مسجد بروم.
سمت راست جمرات، پاى آن كوه را نگاه كن! مسجد خيف آنجاست. به سوى مسجد مى روم، جمعيّت موج مى زند، هر چه به مسجد نزديك تر مى شوم، ازدحام جمعيّت بيشتر مى شود، به زحمت وارد مسجد مى شوم، به دنبال جايى مى گردم تا بتوانم دو ركعت نماز بخوانم، پس از مدّتى، يك جاى خالى پيدا مى كنم، به نماز مى ايستم، بعد از نماز سر به سجده مى گذارم و شكر خدا را به جا مى آورم. اكنون با خود فكر مى كنم، دوست دارم بدانم من كجا نشسته ام. به تاريخ سفر مى كنم، به سال هاى دور مى روم... به سال دهم هجرى.
در اين سال پيامبر به سفر حج آمده است، او روز دهم (روز عيد قربان) در اينجا قربانى كرده است، شب يازدهم و شب دوازدهم در اين سرزمين مانده است، اكنون كه روز دوازدهم ذى الحجّه است، او به محلِ مسجد "خيف" آمده است.
كسى در ميان مردم اعلام مى كند : "اى مردم ! همگى كنار مسجد خيف جمع شويد پيامبر مى خواهد براى ما سخن بگويد" .
جمعيّت زيادى جمع شده است، پيامبر مى گويد : "اى مردم ! من به زودى به ديدار خداى خود خواهم رفت ، بدانيد كه من دو چيز گرانبها در ميان شما به يادگار مى گذارم ، آن دو چيز گرانبها ، قرآن و عترت مى باشند ، خداوند خبر داده است كه قرآن و عترت من ، هرگز از هم جدا نمى شوند تا در روز قيامت كنار حوض كوثر به من ملحق شوند.
اين پيام مهمّى بود كه پيامبر در اين مكان مقدّس به گوشِ همه مردم رساند ، امروز ديگر همه مى دانند كه عترت و خاندان پيامبر ، خيلى عزيز و محترم هستند ، قرآن و على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام)، يادگارهاى پيامبر هستند . امروز همه مى فهمند كه خاندان پيامبر چه جايگاه ويژه اى دارند.
آرى، از اين سخن استفاده مى شود كه خاندان پيامبر شايستگى رهبرى جامعه اسلامى را دارند، زيرا پيامبر در اين سخن خود، اهل بيت(عليهم السلام) و قرآن را دو امانت بزرگ خود معرفى نمود و همانگونه كه قرآن باعث هدايت انسان ها مى شود، پيروى از اهل بيت(عليهم السلام) هم زمينه رستگارى و نجات را فراهم مى كند. همان طور كه هيچ باطلى در قرآن راه ندارد، هيچ باطلى هم در اهل بيت(عليهم السلام) راه ندارد و اين همان معناى "عصمت" است، آرى، خاندان پيامبر از هرگونه خطايى به دور هستند.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#شناخت_علی_علیه_السلام
#وفاطمه_سلام_الله
#من_حیدریم
#کانال_شهداء_ومهدویت
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59