❤️🌹🍃🍃
#داستان_ظهور.......
#صفحه_نهم......
نگاه كن! چگونه امام با شنيدن سخن جبرئيل حمد و شكر خدا را مى كند.
پس من و تو هم بايد شكرگزار خدا باشيم كه روزگار سياه غيبت به سر آمد و سپيده ظهور دميد.
به نظر تو اوّلين كار امام در هنگام ظهور چيست؟
جواب يك كلمه بيشتر نيست: نماز .
آرى، امام در كنار كعبه مى ايستد و نماز مى خواند.
شايد امام به شكرانه اينكه خدا به او اجازه ظهور داده است، نماز مى خواند.
و شايد او مى خواهد با نماز از خدا طلب يارى كند; زيرا او راهى بسيار طولانى پيش روى خود دارد و نيازمند يارى خداست. وقتى نماز تمام مى شود او از جاى خود برمى خيزد و ياران خود را صدا زده و مى گويد: اى ياران من ! اى كسانى كه خدا شما را براى ظهور من ذخيره كرده است به سويم بياييد.
نگاه كن، ببين !
ياران امام يكى بعد از ديگرى، خود را به مسجد الحرام مى رسانند.
همه آنها كنار درِ كعبه دور امام جمع مى شوند...
اكنون امام به كعبه، خانه يكتاپرستى تكيه مى زند و اوّلين سخنان خود را براى يارانش مى گويد.
او اين آيه قرآن را مى خواند:(بَقيَّةُ اللهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ).
و سپس مى فرمايد: "من بَقيّةُ الله و حجت خدا هستم".
مى دانم كه مى خواهى بدانى معناى "بَقيّة الله" چيست.
حتماً ديده اى بعضى افراد، وسايل قيمتى تهيّه كرده، آن را در جايى مطمئن قرار مى دهند. آن وسايل، ذخيره هاى آنها هستند.
خدا هم براى خود ذخيره اى دارد. او پيامبران زيادى براى هدايت بشر فرستاد. پيامبران همه تلاش خود را انجام دادند.
ولى آنها موفق نشدند كه حكومت الهى را تشكيل بدهند; زيرا هنوز مردم آمادگى آن را نداشتند.
امام زمان ذخيره خداست تا امروز حكومت عدل الهى را در همه جهان برپا كند.
آرى، امام بَقيّةُ الله است، او ذخيره خداست. او يادگار همه پيامبران است.
چه جمع زيبايى، يك شمع و سيصد و سيزده پروانه !
آيا آن ستون نور را مى بينى؟
يك ستون نور از بالاى سر ياران امام زمان به آسمان رفته است. اين ستون خيلى نورانى است. همه مى توانند اين نور را ببينند.
اين معجزه خدا و نشانه ظهور است. همه مردم دنيا، اين نور را مى بينند و دلشان شاد مى شود.
ياران امام دور شمع وجود او حلقه زده اند، من در اين ميان نگاهم را از محبوبم برنمى دارم.
نگاه كن ! آستينِ چپ پيراهن امام را ببين، آيا آن لكه سرخ را روى آن مى بينى؟
به راستى چرا لباسِ امام، خون آلود است؟ آيا به بدن او صدمه اى وارد شده است؟
نه، اين خونِ سرخى كه تو مى بينى يك تاريخ است، يك نماد است. اين خون، بسيار قديمى است و يك دنيا حرف دارد، تو را به جنگ اُحُد و زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) مى برد.
اين سرخى خون، ميراث ساليان دراز است، اين خون، خون لب و دندان پيامبر است.
در جنگ اُحُد وقتى كه لب و دندان پيامبر زخمى شد، قطراتى از آن خون بر آستين پيراهن او چكيد.
🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️
======👇======
@shohada_vamahdawiat
======🌹======
#شهید_مهدی_نوروزی........
#صفحه_نهم......
حمید افزود: من بلافاصله کاپشنش را درآوردم تیر به سمت راست سینه اش خورده بود و از آن طرف در رفته بود اما خونریزی بسیار شدیدی داشت و تقریبا همه لباس هایش خون آلود شده بود. با همین حالت هنوز یک خشاب گلوله داشت بازهم شجاعانه ایستاد و تا آخرین فشنگش را هم ایستاده و به زانو شلیک کرد اما دیگر جانی برایش نمانده بود نفسش به شماره افتاده بود و مدام یا حسین می گفت. به من گفت حمید اینجا قتلگاه من است و من همین جا شهید می شوم. سرش را روی سینه ام گذاشتم داداش صدایش زدم و گفتم تو شجاع تر و پهلوان تر از این هستی که سریع شهید بشی گفت نه و حرف هایی برایم زد وصایایی کرد و من فقط گریه می کردم در همین حین همچنان آتش دشمن ادامه داشت.
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#در_قصر_تنهائی
#صفحه_نهم
امام حسن(ع) تصميم گرفته است تا لشكرى را آماده كند و به سوى شام حركت كند .
او مى خواهد تا جنگ بين او و معاويه در داخل مرزهاى شام انجام گيرد، آرى، اين در روحيه مبارزان، بسيار اثر دارد، همان طور كه حضرتعلى(ع) در جنگ با معاويه، لشكر خود را به صفين برد، (صفين در داخل كشور سوريه مى باشد) .
امام حسن(ع) هم مى خواهد موضع تهاجمى خود را حفظ كند براى همين براى آماده كردن لشكر خود برنامه ريزى مى كند و مى خواهد قبل از اين كه معاويه به عراق برسد او از عراق خارج شده و خود را به شام برساند .
آرى، هزاران نفر با امام حسن(ع) بيعت كرده اند و قول داده اند كه امام خود را در هر شرايطى يارى كنند .
امام، تلاش مى كند تا لشكر مجهّزى را به سوى شام بفرستد، امام به حُجْر دستور مى دهد تا براى تجهيز لشكر عراق اقدام نمايد .
حُجْر تلاش زيادى مى كند ; امّا مردم كوفه آمادگى لازم براى حركت به سوى شام را از خود نشان نمى دهند، آرى، آنها آن قدر معطّل مى كنند تا اين كه سرانجام معاويه لشكر خود را به سوى عراق حركت مى دهد .
خبر مى رسد كه معاويه با لشكر شصت هزار نفرى از شام حركت كرده است و به سوى عراق مى آيد .
امام اعلام جهاد مى كند و بيش از چهار هزار نفر از بهترين ياران آن حضرت، آمادگى خود را براى جهاد اعلام مى كنند .
خواننده خوبم !
اين چهار هزار نفرى كه در اولين مرحله، اعلام آمادگى كردند گل سر سبد كوفه هستند و براى همين به سرعت نداى امام خود را اجابت مى كنند .
امام اولين سپاه خود را سامان دهى مى كند و فرماندهى آن را به عهده يكى از فرماندهان به نام كِنْدى مى سپارد و از او مى خواهد كه به سوى انبار حركت كنند و مانع پيشروى معاويه در خاك عراق بشوند .
چهار هزار رزمنده به سوى مرزهاى شام حركت مى كنند .
من خيلى خوشحال هستم كه سرانجام مردم كوفه سر عقل آمدند و به يارى امام خويش شتافتند .
همسفر خوبم ! آيا موافقى ما نيز همراه اين لشكر به سوى مرزهاى شام حركت كنيم ؟
راه زيادى در پيش رو داريم پس بايد عجله كنيم و هر چه سريع تر خود را به منطقه انبار برسانيم و مانع ورود سپاه شام به عراق بشويم .
روزها مى گذرد و ما به پيش مى رويم، خدا را شكر كه ما به موقع به منطقه انبار رسيديم، هنوز دشمن به اينجا نرسيده است
🌷🌷🌷🌷🌷🍀🍀🍀
#امام_حسن
#مظلوم_تاریخ
#شهداء_ومهدویت
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💐 #شهداء_ومهدویت
#آرزوی_سوم
#صفحه_نهم
ــ همسفر! بلند شو برويم يك بيل و كلنگ پيدا كنيم. بلند شو!
ــ اى بابا! اين هم طرح شد. به خدا اين كار هيچ فايده اى ندارد.
ــ چرا چنين مى گويى؟ چرا اين همه نااميدى؟ كمى مثبت فكر كن!
ــ آقاى نويسنده! من مى خواهم مثبت فكر كنم، امّا نمى شود، آيا مى دانى كندن خندق دور شهر چقدر زمان مى برد؟ مثل اين كه قرار است با بيل و كلنگ خندق بكنيم، اين كار زمان زيادى مى خواهد.
ــ مثل اين كه حق با توست. من به اين فكر نكرده بودم. پس چرا سلمان اين پيشنهاد را داد؟ مگر او خبر نداشت كه به زودى سپاه احزاب به مدينه مى رسد؟
ــ خوب است برويم با او سخن بگوييم.
به سوى هموطن خود، سلمان مى رويم. سلام مى كنيم، او با گرمى جواب ما را مى دهد. او خيلى خوشحال است كه هموطن خود را ديده است، براى همين رو به من مى كند و مى گويد:
ــ شما كجا، اينجا كجا؟
ــ من نويسنده هستم و همراه با همسفر خوبم به اين شهر آمده ام.
ــ خيلى خوش آمديد.
ــ جناب سلمان! ما سخن شما را شنيديم. شما پيشنهاد دادى تا مسلمانان براى دفاع، خندقى بكنند. آيا فكر كرده ايد كه اين كار، زمان زيادى مى خواهد؟
ــ با توكّل به خدا در مدّت كوتاهى آن را آماده كنيم.
ــ آخر اين چگونه ممكن است؟ آيا قرار است معجزه اى روى بدهد.
ــ نه، ما با همين دست هاى خود، با بيل و كلنگ اين خندق را آماده خواهيم كرد.
ــ آخر چگونه بر دور شهر مدينه مى توان چنين خندقى را كند؟
ــ فهميدم. شما منظور مرا متوجّه نشديد. قرار نيست كه ما تمام دور مدينه را خندق بكنيم. ما فقط در طرف غرب شهر خندق مى كنيم.
ــ خوب اين خندق چگونه مى تواند مانع هجوم سپاه دشمن شود؟
ــ همراه من بياييد تا برايتان توضيح دهم.
همراه سلمان از مسجد خارج مى شويم. كمى دورتر از مسجد، يك تپه اى وجود دارد. سلمان ما را به بالاى آن تپه مى برد. اكنون ما مى توانيم تمام شهر مدينه را به خوبى ببينيم:
ــ خوب. آن طرف را نگاه كن، سمت شمال را مى گويم. چه مى بينى؟
ــ رشته كوه بلندى را مى بينم كه سر به فلك كشيده است.
ــ اين رشته كوه اُحد است كه مانند ديوارى بلند از شهر حفاظت مى كند. دشمن هرگز نمى تواند از اين سمت به ما حمله كند.
ــ تا به حال به اين فكر نكرده بودم.
ــ سمت مشرق را نگاه كن! چه مى بينى؟
ــ سياهى مى بينم كه تا دور دست ها به چشم مى آيد كه قسمتى از شهر را هم پوشانده است.
ــ به آن سياهى، "حَرّه" مى گويند. حَرّه، منطقه اى سنگلاخى است كه عبور سپاه دشمن از آن بسيار مشكل است. اين سنگلاخ هاى تنگ و پراكنده، امكان حمله دسته جمعى به دشمن نمى دهد، از اين مسير فقط دسته هاى پانصد نفرى مى توانند عبور كنند كه سربازان اسلام مى توانند آنان را آماج تيرهاى خود قرار بدهند. سمت جنوب مدينه هم كه نخلستان است و دشمن نمى تواند به صورت گروهى از ميان اين نخلستان ها حمله كند.
ــ با اين حساب، فقط قسمت غرب باقى مى ماند كه بايد خندق آنجا كنده شود.
ــ آرى! آنجا زمين صاف است و تنها راه نفوذ دشمن به شهر است.
🌸🌸🌸🌸🌸⚘⚘⚘⚘⚘⚘
#آرزوی_سوم
#علی_شناسی
#کانال_شهداء_ومهدویت
❣❣☂️☂️
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#شیرین_تر_از_عسل
#صفحه_نهم
روز نهم ماه محرّم فرا مى رسد، آب را بر روى شما بسته اند، تشنگى بيداد مى كند. تو در كنار خيمه ها ايستاده اى كه هياهويى را مى شنوى. صداى طبل و شيپور مى آيد!
اين شيپور جنگ است.
سى هزار نفر آماده اند تا به سوى شما هجوم آورند، فريادها به آسمان مى رود.
همه منتظرند تا "عُمَرسَعد" فرمان آغاز جنگ را صادر كند، او امروز فرمانده اصلى سپاه كوفه است، لبخندى بر چهره او نشسته است، او دستور حركت مى دهد، سپاه به سوى شما هجوم مى آورد.
تو نگاه مى كنى، حسين(ع) با عبّاس سخن مى گويد، عبّاس به سوى سپاه كوفه مى رود و از آنان مى خواهد كه تا فردا صبح صبر كنند و آن گاه جنگ را آغاز كنند، امشب كه شب عاشورا است همه مى خواهند نماز بخوانند و با خداى خود راز و نياز كنند.
شب فرا مى رسد، تو در خيمه مادر هستى، نماز مى خوانى، قرآن تلاوت مى كنى، مادر صداى قرآن خواندن تو را مى شنود... پاسى از شب مى گذرد، مادر تو را صدا مى زند و مى گويد: "پسرم! به خيمه مولايت برو، او همه يارانش را به حضور طلبيده است، برخيز!".
تو سجّاده ات را جمع مى كنى و از خيمه بيرون مى روى، همه به سوى خيمه حسين(ع) مى روند.
وارد خيمه مى شوى، سلام مى كنى و گوشه اى مى نشينى. بوى بهشت به مشام جان مى رسد. ديدار شمع و پروانه هاست! با خود فكر مى كنى كه چرا حسين(ع) همه ياران را به حضور طلبيده است. آيا حسين(ع) دستورى دارد؟ آيا خطرى خيمه گاه را تهديد مى كند؟
همه مثل تو منتظر هستند، لحظاتى مى گذرد، اكنون حسين(ع) از جاى خود برمى خيزد و نگاهى به شما مى كند و مى گويد: "من خداى مهربان را ستايش مى كنم و در همه شادى ها و غم ها او را شكر مى گويم".
حسين(ع) لحظه اى سكوت مى كند، سپس چنين مى گويد: "ياران خوبم! من يارانى به خوبى و وفادارى شما نمى شناسم. بدانيد كه ما فقط امشب را مهلت داريم و فردا روز جنگ است. اكنون به همه شما اجازه مى دهم كه از اين صحرا برويد. بيعت خود را از شما برداشتم، برويد، هيچ چيز مانع رفتن شما نيست. اينك شب است و تاريكى! اين پرده سياه شب را غنيمت بشماريد و از اين جا برويد و مرا تنها گذاريد".
سخن حسين(ع) به پايان مى رسد، امّا غوغايى در خيمه به پا مى شود، تو مثل بقيّه، گمان نمى كردى كه حسين(ع) بخواهد اين سخنان را بگويد. همه، گريه مى كنند.
اى حسين! چقدر آقا و بزرگوارى!
چرا مى خواهى تنها شوى؟ چرا مى خواهى جان ما را نجات دهى؟
آتشى در جان ها افتاده است. اشك است و گريه هاى بى تاب و شانه هاى لرزان!
كجا برويم؟ چگونه كربلا را رها كنيم؟
عبّاس برمى خيزد، صدايش مى لرزد، گويا خيلى گريه كرده است. او مى گويد: "خدا آن روز را نياورد كه ما زنده باشيم و تو در ميان ما نباشى.
ديگر بار گريه به عبّاس فرصت نمى دهد. با گريه عبّاس، صداى گريه همه بلند مى شود.
حسين(ع) آرام آرام اشك مى ريزد و در حق برادر دعا مى كند. سخنان عبّاس به دل همه آتش غيرت مى زند.
مسلم بن عَوْسجه مى ايستد و چنين مى گويد: "به خدا قسم، اگر هفتاد بار كشته شوم و سپس زنده شوم و در راه تو كشته شوم و دشمنانت بدن مرا بسوزانند، هرگز از تو جدا نمى شوم و در راه تو جان خويش را فدا مى كنم، امّا چه كنم كه يك جان بيشتر ندارم".
زُهير از انتهاى مجلس با صداى لرزان فرياد مى زند: "به خدا دوست داشتم در راه تو كشته شوم و ديگر بار زنده شوم و بار ديگر كشته شوم و هزار بار بلاگردانِ وجود تو باشم".
هر كسى با زبانى، وفادارى خود را نشان مى دهد، حسين(ع) به آنان نگاهى مى كند و مى گويد: "خداوند به شما جزاى خير دهد! بدانيد كه فردا همه شما به شهادت خواهيد رسيد و هيچ كدام از شما زنده نخواهيد ماند".
همه خدا را شكر مى كنند و مى گويند: "خدا را ستايش مى كنيم كه به ما توفيق يارى تو را داده است.
🌹🌹🌹🍃🍃🍃
#شیرین_تر_از_عسل
#حضرت_قاسم(ع)
#سیزده_ساله_کربلا
#کانال_شهداء_ومهدویت
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#الماس_هستی
#صفحه_نهم
ساليان سال است كه ابراهيم(ع) در حسرت داشتن فرزند است و بارها از خدا خواسته تا به او پسرى بدهد.
سرانجام خدا دعاى او را مستجاب مى كند و ابراهيم نام پسر خود را اسماعيل مى گذارد.
سال ها مى گذرد، اسماعيل بزرگ مى شود، اكنون موقع امتحان بزرگ ابراهيم(ع)است. گوش كن ابراهيم(ع) با پسرش چنين سخن مى گويد: "ما بايد به قربانگاه برويم".
اسماعيل در جواب پدر مى گويد: "اى پدر! آنچه خدا به تو فرمان داده است انجام بده".
آنان به قربانگاه مى رسند. پدر، پسر را روى زمين به سمت قبله مى خواباند، اكنون پسر چنين مى گويد: "روى مرا بپوشان و دست و پايم را ببند".
او مى خواست تا مبادا پدر نگاهش به نگاه او بيفتد و در انجام امر خدا ذرّه اى ترديد نمايد.
همه فرشتگان ايستاده اند و اين منظره را تماشا مى كنند، ابراهيم(ع) "بسم الله" مى گويد و كارد را بر گلوى پسر مى كشد; امّا كارد نمى برد، دوباره كارد را مى كشد، زير گلوى اسماعيل سرخ مى شود. ابراهيم(ع) كارد را محكم تر فشار مى دهد; امّا باز هم كارد نمى برد، او كارد را بر سنگى مى زند و سنگ مى شكند.
صدايى در آسمان طنين مى اندازد كه اى ابراهيم تو از اين امتحان سربلند بيرون آمدى. جبرئيل مى آيد، گوسفندى به همراه دارد، آن را به ابراهيم(ع) مى دهد تا قربانى كند.
و اين گونه است كه روز دهم ذى الحجّه، عيد قربان مى شود، روزى كه حاجيان به سرزمين "مِنا" مى آيند و گوسفند قربانى مى كنند.
من بايد فكر كنم و بدانم كه اسماعيلِ من چيست؟ رياست، شهرت، ثروت، آبرو، عزّت و... آيا آماده ام تا همه اين ها را در راه دوست قربانى كنم؟
🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹
#شناخت_علی_علیه_السلام
#وفاطمه_سلام_الله
#من_حیدریم
#کانال_شهداء_ومهدویت
#کپی_آزاد
#نشر_حداکثری
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🏴🏴🏴🏴🏴