🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_بیست_سه
#رادوین
تازه داشتم فکر می کردم شب با کیوان و فرزین کجا بریم که مادر بهم زنگ زد صدای فریادش گوشم رو به درد آورد:
-رادوین ...رادوین .
-چی شده ؟
-رادوین ...ناصر...ناصر.
قلبم شکاف عمیقی برداشت .تنها چیزی که از پشت آن ضجه ها پیدا بود ، یک حادثه ی غیر منتظره بود:
_بابا چی شده ؟
-ناصر ...ناصر .
یک کلمه می گفت ناصر و چنان ضجه میزد که دلم ریش میشد .طاقت نیاوردم .فرمان ماشینم را درجا چرخاندم و برگشتم خانه . سربالایی با شیب نیمه تند خانه را دویدم و از لای در نیمه بازخانه سرکی کشیدم . مادر را دیدم کنار میز بزرگ و سلطنتی ، روی کف سالن دو زانو نشسته بود و بی رمق آهسته میگریست .آهسته جلو رفتم .تصور هر اتفاقی یا دیدن هر صحنه ای داشت در ذهنم حاضر میشد ، که اولین چیزی که دیدم دست پدر بود.کف سالن افتاده و خون بود که جاری شده بود .خشکم زد.
نه تنها پاهایم بلکه حتی خون گرم در رگ هایم سرد شد .قدم بعدی را به زحمت برداشتم و دیدم .سر پدر غرق خون بود و گلدان بزرگ و کریستال اصل چک ، بالای سرش افتاده . حدسش سخت نبود. کسی با آن گلدان سنگین دقیقا روی گیجگاه پدر زده بود.آب گلویم به زحمت از گلویم پایین رفت و دلم آشوب شد . یادم نمی آمد چه خورده بودم ولی هرچه بود ، داشتم بالا می آوردم که مادر سربرگرداند و با چشمانی که از سرخی کاسه ی خون بود، نگاهم کرد:
_نفس نمیکشه ...
-چی شده ؟
-اومدم خونه ...دلم ...شور میزد...
دیدم اون ....بالای سرشه ...فریاد زدم گمشو بیرون ازخونم .
-کی ؟
-چه می دونم کی بود، ندیده بودمش .
انگارصدای رامش در گوشم پیچید :
"دیشب از ارغوان با پدر حرف زدم ، میخواستم برای تو کاری کرده باشم . "
-ارغوان !
مادر نگاهم کرد:
_ارغوان! ارغوان کیه ؟
دندان هایم روی هم سوار شد . جلوتر رفتم و فریاد زدم :
_پس چرا زنگ نزدی اورژانس ؟
مادر بلند فریاد کشید:
_تو بودی چکار میکردی ؟ هول شدم ...نشستم گریه کردم ، نفهمیدم باید چکار کنم .
جلوتر رفتم و بالای سرِ تن بی جان پدر ایستادم .روی پنجه های پا خم شدم و با دوانگشت نبض گردنش را چک کردم . کاملا از ضربان افتاده بود و حتی پوستش هم سرد شده بود.
نفس حبس شده ام را فوت کردم و گفتم :
_تموم کرده .
صدای فریاد مادر بلندتر شد:
_ناصر ... ناصر ... زنگ بزن صد و ده بیاد ، زنگ بزن خاله ات توران بیاد ... زنگ بزن مامور بیاد ...نذار اون دختره فرار کنه .
گیج شده بودم .حالم آشوب بود. از معده ام گرفته تا سرم . پر از تلاطم . مثل آش شوربا ، کسی داشت افکار مشوش ذهنم را هم میزد و تنها کاری که کردم زنگ زدن به اورژانس بود و همه چیز از آن به بعد روی دور تند گذشت .از بردن جنازه ی پدر تا پاک کردن خون های کف سالن و آمدن رامش .
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#انتخابات
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>