eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... _لعنتی تو چه مرگت شده ؟ ... صبح خوب بودی ! ... آیدا اومده چه زری زده که اینجوری بهم ریختی ؟! پوزخندی زدم و گفتم : _بهم ریختم ؟ نگاهش مصمم و جدی توی صورتم میچرخید و قصد داشت مرا به تمسخر بگیرد. خودم را از زیر چنگ بازویش بیرون کشیدم و در حالیکه مانتوام را میپوشیدم گفتم: _رادین از صبح منتظره ... میشه زودتر بریم ؟ هنوز زیر نگاه لجباز و جدیش بودم اما داشتم مانتوام را میپوشیدم که رادین ، خودش سمت اتاق ما آمد و از کنار در نیمه باز اتاق نگاهمان کرد: _پس کی میریم ؟ _برو حاضر... فعل جمله ام را نگفته ، رادوین با جدیت گفت : _هیچ جایی نمیریم تا مامانت درست و حسابی جواب منو بده. دستانم لرزش داشت. نمیخواستم با حرفهایم مقدمه ای برای یک دعوا ایجاد کنم. عصبی بود ، و وقت برای زدن حرفهایم زیاد. او هم قطعا چند وقتی بود داروهایش را مصرف نمیکرد و حالا یک جرقه ی کوچک میتوانست پایان زندگیم باشد. نه... بخاطر رادین نه... _رادین جان شما برو لباستو بپوش من بابا رو راضی میکنم. فریاد بلند رادوین حتی رادین را هم ترساند: _میگم نه... کری مگه ؟ بغضم ظاهر شد و از چشم رادوین دور نماند. نگاهم لحظه ای سمتش رفت. منیر خانم هم با فریاد رادوین سمت اتاق آمده بود که با بغض گفتم : _منیر خانم... یه آژانس بگیر اول رادین رو ببر خونه ی مادرم بعد برو خونتون. و فریاد دوم رادوین در پایان جمله ی من برخاست : _غلط میکنی بچه ام رو از این خونه ببری. رادین ترسیده بود. بی توجه به رادوین سمتش رفتم و خم شدم مقابل قامت کوچکش. _مامان جون یه موش کوچولو اومده خونمون ، بابات عصبیه ، تو برو پیش مامانی ، اونو بگیریم بندازیمش بیرون ، میام دنبالت. با ترس نگاهم کرد : _مامان من میترسم... بابا چرا داد میزنه ؟ _چیزی نیست تقصیر موشه است... داره داد میزنه موشه بترسه فرار کنه ، بابا بگیرتش ، برو. و قبل از فریاد سوم منیر خانم در حالیکه بیشتر از حتی من هول کرده بود و چادر سر نکرده دست رادوین را گرفت و کشید: _بیا بریم حاضرت کنم. رفت و با رفتن رادین در اتاق را بستم و با اخمی به رادوین نگاهی انداختم. انگار باید بعد از سالها امروز یک دعوای حسابی میکردم. 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>