eitaa logo
شهداءومهدویت
6.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2هزار ویدیو
33 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... جایی خوانده بود که انسان قادر به تحمل واحد درد است و درد زایمان معادل واحد درد و حد تقریبی این درد معادل ، تحمل شکسته شدن استخوان ، در آن واحد ! و عجب دردی بود. آنقدر که حس کردم طاقتم تمام شده. دو کف دستم را روی لبه ی صندلی میز ناهارخوری گرفتم و با حمله ی شدید درد دل و درد کمرم ، بی اراده با تمام توانم فریاد زدم : _رادوین. نمیدانم فریاد من چقدر بلند بود ، ولی طوری که رادوین سمت آشپزخانه دوید و به من که همانطور محکم لبه ی صندلی را چسبیده بودم ، نگاه کرد و با نگرانی پرسید : _چی شده ؟! فهمیدم که حتما خیلی بلند فریاد کشیده ام. _رادوین حالم بده.... زود باش... منو ببر دکتر. چند ثانیه ای فقط دور خودش چرخ زد. گیج و منگ شده بود. انگار اصال یادش رفته بود برای چی به آشپزخانه آمده بود. او خیلی سریع لباس پوشید اما من به سختی. تمام طول راه تا بیمارستان را درد کشیدم و به اصرار رادوین گوش دادم : _تو یه احمقی ارغوان... لعنتی من توی بهترین بیمارستان دارم برات پول خرج میکنم که سزارین بشی درد نکشی ، اونوقت تو میخوای درد بکشی ؟ اما من به دستور مشاور این نوع زایمان را انتخاب کردم : _ " اگه همسر شما موقع زایمان ، درد شما رو ببینه خیلی میتونه روش تاثیر بذاره... در تالشش برای مبارزه با خشمش نسبت به شما و فرزندتون... چون برای هر مردی ،دیدن درد همسرش ، بزرگترین عذابه " من عمدا میخواستم زایمان طبیعی داشته باشم تا در بهترین بیمارستان شهر ، با بهترین امکانات ، همسرم کنارم باشد . اما زایمان سزارین به دلیل ورود به اتاق عمل این امکان نبود. با ورود به بیمارستان و بخش زایمان و تشکیل پرونده ، راهی یکی از بهترین اتاق های vip ، بیمارستان شدم. یک اتاق دو تخته ، یکی بیمار ، یکی همراه ، با تمام امکانات برای زایمان طبیعی ، حتی حوضچه ی آب گرم. پرستاری که ما را راهنمایی میکرد ، یک دست لباس زایمان روی تخت گذاشت و گفت : _عزیزم لباساتو در بیار اینا رو بپوش... میتونی بری توی حوضچه ی آب گرم تا دردت کمتر بشه ، تمرین های هوازی رو که توی کالسهای قبل زایمان بلدی ؟ _بله. _خب پس همونطوری درد رو مهار کن تا من دکتر رو خبر کنم. رادوین کمکم کرد و گفت: _من جای تو بودم الان میگفتم سزارین و خلاص. _نه... میخوام تو پیشم باشی. _دیوونه ، کال نیم ساعت میری اتاق عمل من نبودمم نبودم ، الاقل درد نمیکشی. در حالیکه هنوز با درد درگیر بودم جوابش را دادم : _ترجیح میدم پیش تو باشم که اگه مردمم تو فراموشم نکنی. اخم محکمی کرد و عصبی گفت: _خفه شو تا باز قاط نزدما. و خفه شدم. در طول اتاق راه رفتم و نفس هایم را منظم کردم بلکه درد کمتر شود ، ولی یا من اصال نفس نداشتم یا درد خیلی شدید تر از این حرفها بود. رادوین نشست روی یکی از دو مبل کنج اتاق و در حالیکه لم داده بود ، دست به سینه نگاهم کرد. زیر نگاهش درد میکشیدم و او فقط با اخم نگاهم میکرد. طول اتاق را راه میرفتم که حس کردم دیگر توان ندارم. از شدت درد فکر کردم دارم از هوش میروم. نمیدانم چند دقیقه راه رفتم تا اینکه انگار پاهایم چوب شد تا نتوانم تکان بخورم. در حالیکه به دیوار تکیه میدادم تا روی زمین سقوط نکنم گفتم : _رادوین.... دکتر رو صدا بزن . با همان اخم محکم جوابم را داد: _بذار ببینم تا کی میتونی تحمل کنی. حرصم گرفت و تا خواستم سرش فریاد بزنم ، گریه ام گرفت. با گریه صدایم با ناله فریاد شد: _رادوین.... نفسم... در نمیاد.... صداش بزن. 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>