eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 ﷽ 🍀 🍁 صدای ممتد زنگِ در، خوابم را که هیچ ، اعصابم را هم بهم زد...با حرص سمت آیفون رفتم...فرزين بود. _چیه ؟ چه مرگته ؟ زنگو از جاش در آوردی. _اِ... پس خونه‌ای! ... بیشعور پسر... خب گوشیتو بردار. دکمه‌ی باز شدن درو زدم و همان جلوی در ایستادم تا بیاد ببینم چه مرگش بود! _به‌به گل پسر! ... دیگه ترک مهمونی کردی! ... دیشب خونه‌ی رامین اینا بودیم چرا نیومدی پس ؟ جوابشو ندادم و با سستی و کرختی سمت آشپزخونه رفتم... سرم باز درد می‌کرد و هیچ معلوم نبود مادر قرصای مسکنو کجا گذاشته بود! چشمم به لیوان شربت زعفرونی افتاد که روی کابینت ، نصفه مانده بود. شربت رو سر کشیدم... گرچه گرم شده بود ولی شیرینی و طعمش خوب بود برام. _نوش جان... ای کوفت بخوری خب ، یکی هم واسه من می‌ریختی ؟ _اینا به درد تو نمی‌خوره. تکیه به کابینت زده بودم که فرزین جلوتر اومد و گفت : _بد نگذره‌ها... سیخای روی منقلت هم که براه بود... تنها تنها؟ _گمشو بابا... اونا ناهار ظهرم بوده. فرزین باز ادامه داد : _منم عاشق سیخم بابا به جان تو... بعد عمدی سین‌ِش‌را به شین زد و گفت: _یه شیخ به ما بده جون داداش... جای دوری نمیره. برگشتم سالن‌ و خودمو انداختم روی کاناپه، که لیوان چای نبات ارغوان روی میزم ، جلوی چشمم اومد... عصبی با پا لیوان رو پرت کردم اون طرف که فرزین جلو اومد و سرش با حرکت نیم دایره‌ای ،پرش لیوان در هوا و نشستش روی سرامیک‌ها رفت و بعد باز سمتم برگشت. _چته تو ؟ ...خماری ؟ منگی ؟ چته ؟! ساعد دستم رو روی چشمانم گذاشتم تا نور، بیشتر از اون عصبی‌ام نکنه که گفتم : _هیچی بابا این دختره عصبیم کرده... سرمم داره میترکه ، جای قرصا رو هم بلد نیستم. خندید و با لحنی کشدار گفت: _کدوم دختره حالا ؟ ...اگه تو رو عصبی کرده ،بدش به من باهاش راه میام. عصبی سرش فریاد زدم: _خفه بابا... زنمو میگم. _آخ آخ... نه اون فقط کار خودته.... چیه جذامیه ؟ ... پوشیه واسه چی می‌زنه ؟ _نه بابا دیوونس. _یعنی اینقدر دیوونگیش بارزه که باید پوشیه بزنه. حرصم بیشتر شد. نمیدونم داشت شوخی می‌کرد یا خودشو به خنگی زده بود. _گمشو برو تا نزدم شَلو پَلت کنم. اما فرزین مگه از رو می‌رفت. برعکس من همه چی رو به شوخی می‌گرفت. _ببین اول یه دو سیخ از اونایی که واسه خودت ناهار کبابی کردی بهم بده بعد شلو پلم کن. جواب این سریش فقط سکوت بود که ادامه داد : _نگفتی حالا... صورتش عیب میبی چیزی داره ؟ _نه بابا زیادی خوشگله. بلند بلند خندید. _آره ...می‌فهمم پسر ... لب بالشتک ، گونه سیب زمینی ، ابرو با ماژیک پر رنگ ، ناخون چنگال گرگ... آره ؟ ساعد دستمو بلند کردمو چپ چپ نگاهش کردم...خشکش زد. شاید واقعا فکر می‌کرد ارغوان این شکلیه که بر سر تصوراتش داد کشیدم: _احمق... این که میگی که سوزی و ژیلا و شهره ان... نگاهش روی صورتم هنگ کرد. _پس واسه چی پوشیه می‌زنه خب ؟ _خبر مرگم مثلا خیلی وسواسه... چی می‌دونم تو هم. باز پرسید : _تو که گفتی خوشگله ؟ با یه حرکت نشستم روی کاناپه و با حرص بالشتک کوچک روی کاناپه را برداشتم و صاف زدم توی صورتش. مترسک حتی تکونم نخورد: _گمشو حالم خوب نیس می‌زنم از نصف النهار مبدأت ، نصفت میکنما. _من نصف النهار مبدأ ندارم... من فقط یه خط استوا دارم. جهشی سمتش برداشتم که عقب رفت و فریادم بلند شد: _بلند شو از جلوی چشمام... _فردا چی... خونه‌ی ادوین اینا میای ؟ این سمج‌تر از اونی بود که ولم کنه. دویدم دنبالش که اونم دوید سمت حیاط. منم پابرهنه.. اونم پا برهنه ، اونقدر دویدم که به در رسید...وسط حیاط واستادم و گفتم: _هررررری. _کفشام. _فردا شب مهمونی برات می‌آرم. اونم پوزخندی زد و دستشو بالا آورد سوییچ ماشینمو در هوا تکون داد: _منم فردا بهت میدم. اَی پسرک بیشعور! کی سوییچ رو برداشت که من نفهمیدم ؟! تا سمتش جهش دویدن گرفتم درو باز کرد و پابرهنه رفت! 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>