eitaa logo
شهداءومهدویت
6.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2هزار ویدیو
33 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 ﷽ 🍀 🍁 امیر پول روسری را حساب کرد که خانم فروشنده آنرا تا زد و درون یک پاکت شیک مجلسی گذاشت و رو به ارغوان گفت: _مبارکتون باشه. و ارغوان به من اشاره کرد: _مبارک ایشون باشه. _من!! _بله... کادوی معذرت خواهی امیره. حس کردم یک دفعه کل جهانم ، نبض گرفت .ارغوان پاکت را به دستم داد و چشمکی از پشت نقابش هدیه ام کرد : _قبول کن دیگه ، خودت انتخاب کردی ، بهتم خیلی میومد. _این ... این خیلی گرونه! _بی خیال. مچ دست مرا گرفت و دنبال خودش کشید. از مغازه که بیرون امدیم با امیر چشم تو چشم شدم. اینبار من سرم را پایین گرفتم و گفتم : _ممنون بابت روسری ولی ... نگذاشت ولی را بگویم . _ولی نداره... لازم بوده ، مبارکتون باشه. هنوز گیج و منگ بودم. باورم نمیشد آن بند طلایی پاکتی که توی دستم است ، کادوی امیر باشد! ارغوان هم که انگار بهتر حالم را میفهمید ، مرا دنبال خودش میکشید و من همچنان در تحلیل رفتار برادرش ، هنگ هنگ بودم. _خب آقا امیر ، منو دوستمو مهمون نمیکنی ؟ گلومون خشک شده ها. _چی میخورید ؟ انگار فقط به صدای او حساس شده بودم ، و تا او پرسید سرم بالا آمد و گفتم : _نه اینجا همه چی گرونه... بریم... اما امیر در حالیکه سرش را به اطراف میچرخاند گفت: _بستنی چطوره ؟ ارغوان با خوشحالی کنار گوشم گفت : _میدونم عاشقشی. جا خوردم .خشکم زد و شاید رنگمم پرید که گفتم : _کی ؟! خندید : _کی نه چی .... بستنی رو میگم دیگه... تو کیو میگی شیطون ؟ گونه هایم تا بناگوش آتش گرفت. لال هم شدم و همراه ارغوان رفتم. سر یک میز نشستیم و امیر منوی روی میز را به دستمان داد. نگاهم روی قیمت های سرسام آورش بود. _ارغوان... اینجا قیمتاش... عصبی زمزمه کرد: _اَه... حالا بعد یه عمری امیر اومده ما رو مهمون کنه ، کوفتمون نکن دیگه. داشتم حساب کتاب میکردم که پول آن روسری و آن بستنی ها چقدر میشود که ارغوان به جای من گفت: _من که بستنی مخصوصشو... این خانمم عاشق بستنی نسکافه ایه. امیر برخاست و رفت که من با حرص به پهلوی ارغوان زدم: _همین بستنی و روسری میدونی چقدر میشه ؟ _هر قدر بشه ، باید تقاص دلی که شکسته رو بده دیگه. نگاهم توی چشمان سرمه کشیده ی ارغوان جذب شد : _گناه داره... مگه کارش چیه و چقدر حقوق میگیره! ارغوان باز با بی خیالی چرخیدم و از طرف شانه اش ، پشتش را به من کرد. _ولم کن بابا... من امروز اومدم بستنی بالا شهری بخورم. 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>