eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 ﷽ 🍀 🍁 بعد از جریان آن اتفاق اتفاقی ، سعی کردم رابطه ام را با ارغوان کم کنم. اما انگار نمیشد. من در گردابی افتاده بودم به اسم وابستگی. شدیدا به ارغوان و نرگس خانم علاقه پیدا کرده بودم و صد البته عاشق امیر شده بودم. عاشق پسری که حتی نگاهمم نمیکرد. چند هفته ای که از اخرین دیدارمان گذشت ، بعد سکوت تماسی و رفتاری من ، ارغوان بهم زنگ زد و یه قرار گذاشت. گفت میخواهد مانتو و روسری بخرد و از سلیقه ی من کمک میخواهد. با خواهش او بود که راضی شدم و رفتم. اما اینبار کمی معذب. اگر باز با امیر برخورد میکردم ، عکس العملش چه بود ؟ باز کنایه ای میزد یا سکوت میکرد ؟ درگیر اغتشاش جواب همین سوالاتم بودم که در خانه اشان باز شد. و به جای ارغوان امیر در چهارچوب در ظاهر . اول کمی جا خوردم و نگاهم بی دلیل خیره ماند. اما او خیلی زود سر پایین انداخت و گفت : _سلام. _س... لام. _ارغوان بیا دیگه. و صدای ارغوان از پشت سرش بلند شد : _اومدم... انگار حافظه ی کوتاه مدتم را پاک کرده بودن. گیج شدم که من اول زنگ زدم و در باز شد یا اول در باز شد و دستم روی زنگ رفت. _اِ... سلام تو هم که به موقع رسیدی... بهتر بریم پس. و بعد در را پشت سرش بست و در حالیکه بازویم را میکشید گفت: _امیر ما رو میرسونه. پاهام چوب خشک شد: _نه خودمون بریم. _چراااا ؟! _اینجوری راحتتریم. لبخندش را کشید روی لبانش و گفت: _بیا نترس دیگه حرفی نمیزنه که ناراحتت کنه. سوار پراید امیر شدیم و راه افتادیم. ارغوان جلو نشسته بود و من عقب. ما بین صندلی او و امیر. _کجا برم حالا ؟ امیر پرسید و ارغوان سر برگرداند سمت من : _کجا بره ؟ _من بگم ؟! تو خرید داری! _نه تو بهتر میدونی ، ببین یکی از اون مراکز خریدی که خودت ازش خرید میکنی رو بگو. آهسته لب زدم : _گرونه ها. _اشکال نداره. رفتیم. به یکی از مراکز خریدی که خودم ، اجناسش را قبول داشتم. من و ارغوان جلو رفتیم و امیر پشت سرمان. ارغوان با ذوقی خاص مرا کشید سمت یکی از مغازه های روسری فروشی. _واااای اینو ببین! چقدر نازه... بریم تو ؟ داشت از من میپرسید و من هنوز جواب نداده ، دستم را کشید و همراه خودش برد. _چند مدل روسری مجلسیتون رو میخواستم. خانم فروشنده چندین مدل روسری روی ویترین شیشه ای مغازه باز کرد و پرسید : _ اینا چطوره ؟ و ارغوان از من . _چطوره به نظرت ؟ _خودت میدونی. _لوس نشو نظر بده دیگه. _خب این نازه. فوری روسری را برداشت و روی سر من انداخت و گفت : _ببینمت....واااای همین قشنگه... همین خوبه. متعجب از این طرز جدید خریدش بودم که صدا زد : _امیر جان... حساب کن لطفا. 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>