eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
. رفیـق ... برایِ شهید شدن‌‌ هنر لازم است...‌‌ هنر رد شدن از سیم خاردارِ نفس..‌ هنر به خدا رسیدن...‌ هنر تَهذیب...‌ ‌ ‌تا هنرمند نشی، شهید نمیشی!!‌ . 🕊 @shohada_vamahdawiat                      
‌‎‌«ای دخترم! من خیلی خسته ام. من سی سال است که نخوابیده ام، اما اصلاً نمی خواهم بخوابم. در چشمانم نمک می‌ریزم تا پلک‌هایم جرأت جمع شدن را نداشته باشند که مبادا در غفلت من آن کودک بی‌سرپرست را سر ببرند.»‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌از شرمندہ ایم😭 @shohada_vamahdawiat                      
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🥀السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(علیه السلام) ✨کار تو همه مهر و وفا بود، رضا (ع) جان پاداش تو، کی زهر جفا بود، رضا (ع) جان ✨آن لحظه که پرپر زدی و آه کشیدی معصومه مظلومه (س)، کجا بود رضا (ع) جان؟ ✨بر دیدنت آمد چو جوادت (ع) ز مدینه سوز جگرش، یا ابتا بود رضا (ع) جان ✨تنها نه جگر، شمع‌صفت شد بدنت آب کی قتل تو این گونه روا بود، رضا (ع) جان ✨تو ناله زدی، در وسط حجره و زهرا (س) بالای سرت نوحه‌سرا بود رضا (ع) جان ✨یک چشم تو در راه، به دیدار جوادت (ع) چشم دگرت کرب و بلا بود، رضا (ع) جان ✨جان دادی و راحت شدی از زخم زبان‌ها این زهر، برای تو شفا بود رضا (ع) جان ✨از آتش این زهر، تن و جان تو می‌سوخت اما به لبت، ذکر خدا بود رضا (ع) جان ✨روزی که نبودیم در این عالم خاکی در سینه ما، سوز شما بود رضا (ع) جان ✨از خویش مران «میثم» افتاده ز پا را عمری در این خانه گدا بود رضا (ع) جان ➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ هـــــزار قصـــــہ نوشتیـــــم بـر صحیـــــفہ ےِ دِل هنوز عشـــــقِ تـــــو عنوانِ سَـر مقـــالہ ے ماسٺـــــ 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه دونه ایرانه یه امام رضا کل ایران توی صحنشه خونه و زمین و آسمون که هیچ زندگیامون تو رهنشه 📺 🔄 🎙 (ع)🏴 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 ❣سلام آقای مهربانم✋ 🥀دامن آلوده و روی سیاه آورده ام گرچه آهی در بساطم نیست آه آورده ام 🥀هر چه هستم هر چه بودم بر کسی مربوط نیست بر امام مهربان خود پناه آورده ام😔 @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ اِلهى عَظُمَ الْبَلاء...💫 نبودنت، همان بلای عظیم است؛ که زمین را تنگ کرده! هزار سال است منتظری حضرت صاحب دلم و من به جای سرباز؛ سربارت شده‌ام ...! کسر همین یک نقطه، تعادل دنیا را به هم می‌ریزد ... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌺🌺🌺🌺🌺🌺 حلول ماه ربیع الاول، ماه شادی اهل بیت(علیه السلام) بر همه شما عزیزان تبریک و تهنیت عرض می کنیم. ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت اول ✨به شکوه نام یگانه دختر کاروان همیشه جاری عصمت، حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها) تقدیم نگاه پرمهرتان. 🍁شیهه ممتد اسب، خرمن موهای سیندخت را از میان دست های کنیز بیرون کشید. نیمی از موها بافته شده و نیم دیگر معلق مانده در میان حریری بود که بر سر انداخته و با شتاب دور سر می چرخاند. صدای کنیز در کپر پیچید: _شاهزاده! موهایتان! کار شما هنوز تمام نشده! سیندخت چین های دامنش را بالا گرفت. _شیهه را نشنیدی مگر؟ سمند دارد صدایم می کند! به گمانم اتفاقی افتاده! کنیز نفسی را که در سینه حبس کرده بود، رها کرد و به گام های بلند و پرشتاب سیندخت چشم دوخت. رفتنش را تا بیرون کپر و تا رسیدن به سمند، دنبال کرد. چهل و سه روز می گذشت از روزی که مولا خلیل، دست سیندخت را در دستش گذاشت و گفت: _جان تو و شاهزاده!این دختر، مصیبت دیده. طوفان یاغیان او را از پای درآورده چنان تیمارش کن که به زندگی برگردد. او را اگر زنده کنی، آزادی. می توانی به روم بروی یا به هر نقطه حجاز که دلت بخواهد. خرج رفتنت هم بر عهده قبیله خواهد بود. شاهزاده بَرات آزادی او بود. بعد از این قول و قرار میان کنیز و مولا خلیل، جان او شده بود جان شاهزاده. لحظه ای از او غفلت نمی کرد و از هیچ کاری برای راحتی اش دریغ نداشت. دستی که سیندخت در میان موهای سمند کشید، نه دست نوازش، که علامت پرسشی دلجویانه بود. _چه شنیدی مادیان من؟! باد بوی چه کسی را به مشامت رسانده که این چنین پریشان صدایم کردی؟ امتداد نگاه سمند را دنبال کرد. چشمش به سرخی شفق افتاد و آه کشید.(کیارش! خورشید مَرو را نگاه کن. سیندخت به سویت خواهد آمد. حتی اگر پدرش در سینه بیابان حجاز آرمیده باشد. بی اختیار نم اشک را روی گونه های خود دریافت. بیش از چهل روز می شد که در عزای پدر، تمام غروب ها را با اشک سپری می کرد. امروز اما حالتی دیگر داشت. در چشم های سمند به جستجویی غریب برآمده بود. یقین داشت که سمندش او را بی جهت از کپر بیرون نکشانده است. دلش از صبح گواهی خبری را می داد. (اما کیارش از کجا بداند که من کجای دنیا هستم؟ جز او چه کسی می تواند برایم چشمه خبر باشد؟) در چشم های سمند، شترانی را می دید که به قبیله نزدیک می شدند. در زلالی چشم ها عمیق شد. این بار نگاهی دقیق تر لازم نبود؛ صدای زنگوله شتران به وضوح شنیده می شد. از پشت تپه، کاروانی به او نزدیک می شد. هیجان زده سر برگرداند: _سمند! تو هم می بینی؟! کاروانی به اینجا می آید. برای همین صدایم کردی. ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
مهری میگفت: چرا همه کوچه ها شهید دارند ولی کوچه ما هیچ شهیدی ندارد؟ او به خواسته اش رسید... مدتی بعد عکس فرزند شهیدم سر کوچه مان نصب شد در خصوص شهادت صحبتهای زیادی میکرد، به عنوان مثال میگفت: مادر ، اگر یک موشک به خانه ما اصابت کند چه کار میکنی؟ اگر مادر شهید شوی چه عکس العملی نشان میدهی؟ در تشییع با مقنعه و حجاب کامل بیا و بگو که فرزندانم را در راه خدا دادم... در مراسم تشییع اجازه نده تا صدایت را مرد نامحرم بشنود و منی که تحمل دوری از فرزندانم را نداشتم و حتی تصورش را هم نمیکردم روزی حرفهایش به حقیقت بپیوندد... راوی: مادر شهیده 💚 🌱🕊 @shohada_vamahdawiat                      
من از تۅ چیـــــزے نمـــےخواهم بہ جــــــز گاهے نگــــاهے..✨ 🌺شادی ارواح مطهر شهدا صلوات..... @shohada_vamahdawiat                      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از امشب تصمیم بگیرید بگید امام زمان (عج) از این به بعد هرجا کم بیارم میگم تو صاحب منی @shohada_vamahdawiat                      
﷽❣ ❣﷽ هر لحظہ چشم براه توام ... و بدان امید دارم که سرانجام بازآیی و بر چشمانم قدم گذاری و جان بخشی ... می آیی ... می دانم ... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت دوم ✨زبان بسته چنان به کاروانی که امتدادش از پشت تپه بیرون زده بود، خیره شد که سیندخت بی اختیار او را رها کرد و به سوی خیمه مولا خلیل شتافت. 🍁برده سیاه مقابل او ایستاد و با صدایی بم گفت: _ارباب نماز می خواند شاهزاده. باید اذن ورود بگیرم. سیندخت لحظه ای ایستاد و سر به سوی تپه ها برگرداند. خواب نمی دید. به راستی کاروانی در میان سرخی شفق به قبیله نزدیک می شد. مولا خلیل با دست های فرتوت خود، پرده خیمه را بالا زده بود. _چه شده است سیندخت؟! داخل بیا که اگر هم نمی آمدی، تو را فرا می خواندم. از صبح می خواستم تو را ببینم. سیندخت، با گونه هایی که از شادمانی گل انداخته بود، وارد خیمه شد و مقابل تخت حصیری مولا خلیل بر زمین زانو زد. _نیم ساعتی مانده تا کاروان در قبیله ما اتراق کند. سمند، من را صدا کرد. زبان سمند را فقط من می دانم. صدایم کرد و گفت وقت رفتن است. مولا خلیل سرفه ای کرد. _زبان سمند تو را نمی دانم اما به تعبیر رویای صادقه خودم ایمان دارم. دیشب خوابت را دیدم سیندخت. دروغ چرا؟ بگذار همه چیز را برایت بگویم. سیندخت به رعشه دستان پیرمرد زل زده بود. _همه چیز را می دانم مولا خلیل. اینکه تصمیم داشتی بعد از چهلم پدرم، از میان پسرانت، یکی را برای همسری برگزینم. مولا خلیل این بار سر بلند کرد و به نگاه مستقیم سیندخت خیره شد. _آری و اگر دیشب آن خواب را نمی دیدم، امروز، روز تعیین همسر برای تو بود. سیندخت دامن حریرش را دور تا دور خود مرتب کرد. _کدام خواب؟! نکند به شیهه سمندم ربط داشته باشد. مولا خلیل سرفه بلندتری کرد: _از وقتی سمندت، شیهه کشان، خود را به قبیله من رساند و خون روی یال هایش من را بر آن داشت تا پسرانم را در پی اش روانه کارزار با حرامیان کنم، حال و هوایم دگرگون شد. تو را که غلتیده در خون، میان کپر قبیله نشانم دادند، با خود اندیشیدم باید به جای پدری که یاغیان از تو گرفتند، سایه سرت باشم. نذرت کردم تا به هوش بیایی و بتوانی به زندگی ادامه دهی. چشم که گشودی و نگاه مصیبت بارت را که دیدم بر آن شدم تا تو را برای همیشه در قبیله ام نگه دارم. تا آنکه کنیزی که به خدمتت گمارده بودم برایم خبر آورد که تو دختری عجم از سرزمین پارس هستی و به آیین زرتشت... ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
توصیه امام زمان به راه گم کرده‌ها...! در "مفــاتیـــح الـجنــــان" آمـده است که امـام زمان عجل‌ الله‌ تعالی‌ فرجه‌ الشریف سه بار به سیـد رشتـی فرمودند: نافله، نافله، نافله و مقصود، است، همچنین سه مرتبه فرمودند: عاشورا، عاشورا، عاشورا، که مقصودشان است و سه مرتبه فرمودند: جامعه، جامعه، جامعه، که مقصودشان است. سید رشتی در راه حج است که از کـاروان عقب می‌ ماند و راه را گم می‌کند، در این مـوقـع بـه محضــر امـــام زمـــان (عجل‌ الله‌ تعـالـی‌ فـرجـه‌ الـشریـف) مشـرف می‌شود. نکتـه مهم در این تشرف این است که اگر راه را گم کردید، زیـارت عاشورا را بخوانید، جامعه کبیره و نماز شب بخوانید تا مسیر حق را ببینید و در صـراط مستقیم بیفتید. 📚 کتاب پرده نشین (شرح کلمات عرفانی اخلاقی آیت الله بهجت ره) صفحه ۱۶۱ @shohada_vamahdawiat                      
﷽❣ ❣﷽ ❤️ سرشد بہ‌شوق وصل تو فصل جوانیَم هرگز نمےشود ڪہ از این در برانیَم براے تو بیدار مےشوم اے همہ‌ے زندگانیم 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت سوم ✨صدای شیهه اسب، بار دیگر، نگاه سیندخت را به عقب بازگرداند: _به گمانم رسیدند. کاروانی که من را با خود خواهد برد امشب باید اینجا اتراق کند. مولا خلیل! امشب من و شما حرف های زیادی با هم خواهیم داشت. 🍁مولا خلیل برده سیاهش را صدا کرد: _به پسرانم یاسر و محمد و عمرو بگو که کاروان را میهمان سفره قبیله کنند. پرده خیمه وقتی از میان دست های برده رها شد، سیندخت رشته کلام را به دست گرفت: آری، در هر صورت شما پدری را در حق من تمام کردید. اما نه که قدرنشناس باشم، که هرگز خوبی های شما و پسرانتان را فراموش نخواهم کرد. با این همه نقل پیغمبری زرتشت و محمد(صلی الله علیه و آله) نیست. صحبت دل است مولا خلیل! پدرم می گفت: دین، دل می خواهد. دل که نباشد، دین جز کافری نمی آورد. من لایق پسرانت نیستم؛ چه بر آیین محمد(صلی الله علیه و آله) باشم و چه بر دین زرتشت. لایق نیستم به خاطر آنکه دلم با من نیست. دل سیندخت، در کوه های نیشابور، چشم به راه کیارش مانده است. دل سیندخت در سرزمین مرو، هر آن در پی نفس های کیارش، سرگردان می تازد. سپیده صبح بود که سیندخت سرش را از آرامگاه پدر برداشت و به چشمان مولا خلیل خیره شد. _اموال باقیمانده پدرم، بهای جان من است که قبیله شما نجاتش داد. هر چند... بغض کرده بود. می خواست آنچه را در دلش مانده، بر زبان بیاورد. می خواست بگوید همان روز اولی که به هوش آمد و دید که اعراب او را به زندگی بازگردانده اند، تا چه اندازه از عمری که دوباره یافت، بیزار شد. می خواست اعتراف کند به نفرتی که سال ها بود از مردان عرب در دل داشت. قبل از آنکه چیزی بر زبان بیاورد، ضمیر روشن مولا خلیل گفتگوهای نهان او را دریافته بود. _جان هیچ انسانی را انسانی نجات نمی دهد. این خدای تو بود که تو را به زندگی بازگرداند و از میان قافله تجاری پدرت تنها به تو فرصت دوباره ای برای زیستن داد. من و پسرانم جز به فرمان محمد(صلی الله علیه و آله) عمل نکردیم که او مردان را به تکریم زنان فراخواند و میزان کرامت و بزرگواری مرد را در حرمتی که برای زنان قائل است، تعیین فرمود. سیندخت چیزی نگفت. نه فقط در سخنان مولا خلیل صداقت موج می زد، که در طول روزهایی که میان این قبیله زندگی کرده بود چیزی جز رعایت حرمت زنان ندیده بود. برخلاف آنچه کنیزش رافعه از اعراب جاهلیت حکایت کرده بود؛ از قصه تلخ زنده به گور کردن دختران، به جرم آنکه پسر زاده نشده اند! ادامه دارد... 🌹 【با ما همراه باشید】👇 💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
توی عملیات " مطلع الفجر" تیر خورد به سینه و گردنش همون جا افتاد و به آسمون پر کشید درگیری شدید شد و نتونستیم پیکر مطهرش رو برگردونیم یه هفته بعد بچه ها تصمیم گرفتن جنازه غلامعلی رو برگردونن به هر سختی بود برگردوندیم خیلی تعجب آور بود هر جنازه ای اگه یه هفته زیر آفتاب گرم جنوب بمونه حتما بو می گیره و تغییر میکنه اما پیکر غلامعلی هیچ تغییری نکرده بود دقت کردم دیدم بعد از یه هفته ، هنوز از گلوش خون تازه جاری میشه انگار همین الان شهید شده باشه خم شدم که صورتش رو ببوسم بوی عطر می داد ‍ @shohada_vamahdawiat                      
. آنقدر شهید با تیر و ترکش دیده ایم که یادمان می رود هم شهید دارد جانباز دارد شیمیایی دارد درد دارد ...! @shohada_vamahdawiat                      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشمانم در انتظار دیدارت به راه مانده است . موهایم در حسرت ظهورت ، سپید گشته است . جانم از التهاب غیبتت ، به لب رسیده است ... تمام این عمر را در آرزوی لحظه ی زیبای آمدنت ، حسرت بار و غم انگیز ، سر کرده ام ... تو را به چشم به راهان بیقرار ، قسم ... مهربانم... نگذار دیدار به قیامت افتد ... @shohada_vamahdawiat                      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥این رفتار آقای رئیسی را دیدم یاد حدیث عنوان بصری پیر مرد ۹۴ ساله دوستدار امام صادق علیه السلام افتادم که او را اینگونه پند داد .. ... 💥اگر کسی به تو گفت: اگر یکی بگویی ده تا می شنوی، بگو: اگر ده تا هم بگویی یکی نمی شنوی، دوم اینکه، اگر کسی دشنام داد بگو: اگر تو راست می گویی از خدا می خواهم که مرا ببخشد، و اگر دروغ می گویی از خدا می خواهم که تو را ببخشد. ✍میثم_تمار @shohada_vamahdawiat                      
🔴۱۷ شهریور ۱۳۵۷،یکی از غم‌انگیزترین و تاریخ‌سازترین روزهای ایرانِ معاصر!؟ 💬ماه رمضان تازه تمام شده بود؛ اما غوغای تهران تازه شروع شده بود. این بار شعارهای تظاهرات رادیکال‌تر از همیشه؛ اصلِ سلطنت را هدف گرفته بود. 💬رژیمِ‌مستاصل حرف از آشتی‌ملی می‌زد؛ دولتِ‌فرمایشی عوض شد؛ اما به روشنی معلوم بود که تظاهرات عید فطر (۱۳شهریور) شاه و دربار را ترسانده... 💬پهلوی‌دوم [سوار بر هلی‌کوپتر] تظاهرات نیم میلیون تهرانی که نمازعید را به امامت آیت‌الله مفتح، در تپه‌های قیطریه خوانده بودند، دیده بود. 💬صبح۱۴شهریور؛ مردم جای آنکه سر کارشان بروند، به خیابان‌ آمدند. رژیم‌، اعلام حکومت نظامی کرد حتی در شهرهای کوچک‌تری مثل کازرون و جهرم! 💬حکومت‌نظامی شده بود اما کسی اعتنا نمی‌کرد. اعتراض دسته‌جمعی ادامه داشت. راهپیمایی بزرگ در راه بود. زمان: جمعه۱۷شهریور مکان: میدان ژاله. 💬تجمع بیش از ۳نفر ممنوع شد؛ علاوه بر ماشین‌های رزمی تانک‌ها هم به خیابان آمده بودند، اما مردم اعتنا نکردند. تیربارانِ‌جنون‌آمیز شروع شد... 💬طبق آماری غیررسمی ۴۰۰۰ نفر در کل تهران و ۵۰۰ نفر در میدان ژاله در کمتر از چندساعت شهید شدند. فرماندار نظامی فقط مرگ ۸۷ نفر را تایید کرد! عکاس‌ها و خبرنگارها وقتی به ژاله رسیدند، ماشین‌های ابپاش مشغول شُستن خون‌ها بودند. جوی‌های تهران [و ایران] دوباره سرخِ‌سرخ شده بود.🌷🌷🌷 ۱۷شهریورروزننگ شــــــــــــــــــــاه ۱۷شهریور افتخارما ،درود به روان پاک شهیدان راه خدا @shohada_vamahdawiat