#روشنی_مهتاب
#صفحه_چهل_دو
مادر! چرا مردم اين قدر بى شرم شده اند؟ چرا چنين جنايت مى كنند؟
آتش زبانه مى كشد، تو پشت در ايستاده اى. تو براى يارى حق و حقيقت قيام كرده اى.
درِ خانه نيم سوخته مى شود، عُمَر جلو مى آيد، او مى داند كه تو پشت در ايستاده اى.
واى بر من! او لگد محكمى به در مى زند. تو بين در و ديوار قرار مى گيرى، صداى ناله ات بلند مى شود. عُمَر در را فشار مى دهد، صداى ناله تو بلندتر مى شود. ميخِ در كه از آتش داغ شده است در سينه تو فرو مى رود.
تو با صورت به روى زمين مى افتى، سريع از جا برمى خيزى، صورت تو خاك آلود شده است، رو به حرم پيامبر مى كنى، صداى تو در شهر طنين مى اندازد، پدر را صدا مى زنى: "بابا! يا رسول الله! ببين با دخترت چه مى كنند".
على(ع) صداى تو را مى شنود، اينجا ديگر جاى صبر نيست، او به سوى عُمَر مى رود، گريبان او را مى گيرد، عُمَر مى خواهد فرار كند، على(ع) او را محكم به زمين مى زند، مشتى به بينى و گردنِ او مى كوبد.
هيچ كس جرأت ندارد براى نجات عُمَر جلو بيايد، همه ترسيده اند، بعضى ها فكر مى كنند كه على(ع) ديگر عُمَر را رها نخواهد كرد و خون او را خواهد ريخت.
لحظاتى مى گذرد، على(ع) عُمَر را رها مى كند و مى گويد: "اى عُمَر! پيامبر از من پيمان گرفت كه در مثل چنين روزى، صبر كنم. اگر وصيّت پيامبر نبود، هرگز تو را رها نمى كردم".
به همسرت نگاه مى كنى، مى بينى كه مى خواهند او را به مسجد ببرند، امّا او هيچ يار و ياورى ندارد!
تو از جا برمى خيزى و در چارچوبه درِ خانه مى ايستى، با دستان خود راه را مى بندى تا آن ها نتوانند على(ع) را به مسجد ببرند.
عُمَر به قُنفُذ اشاره اى مى كند، با اشاره او، قنفذ با غلاف شمشير به تو حمله مى كند، خود عُمَر هم با تازيانه مى زند. بازوى تو از تازيانه ها كبود مى شود...
عُمَر مى داند تا زمانى كه تو هستى، نمى توان على(ع) را براى بيعت برد، براى همين لگد محكمى به تو مى زند، صداى تو بلند مى شود، تو خدمتكار خود را صدا مى زنى: "اى فِضّه مرا درياب! به خدا محسن مرا كشتند".
تو بى هوش مى شوى، آنان اكنون مى توانند على(ع) را به مسجد ببرند...
اى مادر پهلو شكسته!
برخيز! برخيز كه على(ع) را بردند!
مولاى تو تنهاست، برخيز و او را يارى كن!
چشمان خود را باز كن! اين صداى گريه فرزندان توست كه به گوش مى رسد،
آيا صداى آنان را مى شنوى؟ فرشتگان از ديدن اشك چشمان حسن و حسين تو به گريه افتاده اند.
پيكر تو كبود و پهلوى تو شكسته است، امّا بايد برخيزى!
عُمَر دستور داده تا شمشير بالاى سر على(ع) بگيرند...
او در مسجد فرياد مى زند: "اى ابوبكر! آيا دستور مى دهى تا من گردن على(ع) را بزنم؟".
مادر! مادر مظلومم! برخيز! على در انتظار توست!
برخيز!
اگر على(ع) بيعت نكند، آن ها على را به شهادت خواهند رسانيد...
======👇======
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
======❤️======
💢دعا میکنی منم شهید بشم؟؟؟
🔹تصویر منتشرشده مربوط به دو روز قبل از شهادت شهید علیرضا شهمرادی میشد که در این گفت و گو از همسرش خواسته بود تا برای شهادتش دعا کند.
🔹شهید نوشته بود: «دعا میکنی من هم شهید شوم؟» همسرش در پاسخ نوشته بود: «نه خدا نکند»
شهید شهمرادی اینگونه پاسخ داده بود که: «شغلمه، باید ما هم در این راه بریم»
🔹تنها دو روز بعد از این التماس دعای شهادت شهید علیرضا شهمرادی از همسرش ایشان به آرزوی قلبیاش رسیده و آسمانی میشود.
🔹شهید علیرضا شهمرادی متولد ۱۴ خرداد ۱۳۷۴ و اهل فهرج- کرمان است که در ۱۳ آبان ۱۳۹۶در بم-براوات کرمان، پس از هفت سال حضور مستمر شجاعانه در مرزهای کشور در درگیری با اشرار مسلّح به شهادت رسید.
➥ @shohadanaja
➥ @shohada_vamahdawiat
💟﷽
🔸برای اینڪه زندگی را بهتر بفهمیم باید به سه مڪان برویم:
①✨ بیمــــــــارستـان
②✨ زنـــــــــــــــــدان
③✨ قبـــــــــــرستـان
🔹در بیمارستان میفهمید ڪه هیچ چیز زیباتر از تندرستی نیست.
🔹در زندان میبینید ڪه آزادی گرانبهاترین دارایی شماست.
🔹در قبرستان درمییابید ڪه زندگی هیچ ارزشی ندارد.
🌸✨زمینی ڪه امروز روی آن قدم
🌸✨میزنیم فـردا سقفمان خواهد بود.
🌸✨پس بیایید برای همه چیــز فروتن
🌸✨ و سپــــاسگزار باشیـــم...
❣کانال شهداومهدویت❣👇
⬇️⬇️⬇️
🌹️ @shohada_vamahdawiat🌹
#تلنگرانہ‼️
👈كاری كنيم هر روز "شهيد" شويم ...
🌺آیت الله جاودان :
کسی از من خواست که برایش دعا کنم #شهید شود به او گفتم یک چیزهایی هست که شما اگر آن بشوی صد هزار مرتبه بالاتر از شهادت است ....🌹🍃
#شرح_درتصویر👆
➥ @shohada_vamahdawiat
#شهد__رضا_قشقائی_از_زبان_همسرش
#صفحه_6⃣
- چه مدت بعد از ازدواج، صاحب فرزند شدید؟
پسرم محمدحسین در سال 81 به دنیا آمد؛ یعنی حدوداً دو سال بعد از ازدواج.
- رفتار شهید قشقایی در منزل چگونه بود؟ آیا بهگونهای رفتار میکردند که هنگام نبودشان در منزل خلأ حضور ایشان را حس کنید؟
شاید این تعریفها حرفهایی کلیشهای باشد، اما واقعاً از همه لحاظ خوب بود و من بهعنوان همسرش از او رضایت کامل داشتم. هر وقت از سرکار برمیگشت خستگی را پشت در میگذاشت و وارد خانه میشد. در تمام این سالها من هیچگاه متوجه مشکلاتی که با آنها در بیرون از منزل درگیر بود، نشدم. با لبخند وارد خانه میشد و همیشه با رفتارش فضا را شاد نگه میداشت. همیشه لحظهشماری میکردیم که زودتر به خانه بیاید.
======👇======
@shohada_vamahdawiat
======🌹======
❤️ #سلام_امام_زمانم❤️
💚 #سلام_آقای_من💚
💝 #سلام_پدر_مهربانم💝
یک دانه نه صد دانه ی تسبیح دعایت
هر روز فرج زمزمه کردیم برایت
شرمنده ی چشمان پر از اشک تو هستیم
جان همه ی عالم و آدم به فدایت
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
🍃💐همانا برترین کارها،کار برای امام زمان است💐🍃
🆔➥ @shohada_vamahdawiat
#روشنی_مهتاب
#صفحه_چهل_سه
چشمان خود را باز مى كنى، سراغ على(ع) را مى گيرى، متوجه مى شوى كه على(ع)را به مسجد برده اند.
تو از جاى خود برمى خيزى و به سوى مسجد مى روى!
پهلوى تو را شكسته اند تا ديگر نتوانى على(ع) را يارى كنى، ولى تو به يارى امام خود مى روى! به مسجد كه مى رسى، كنار قبر پيامبر مى روى و فرياد برمى آورى: "پسرعمويم، على را رها كنيد! به خدا قسم، اگر او را رها نكنيد، نفرين خواهم كرد".
عُمَر و هواداران او تعجّب مى كنند، آن ها باور نمى كنند كه تو به اينجا آمده باشى، بار ديگر صداى تو بلند مى شود: "به خدا قسم، اگر على را رها نكنيد، شما را نفرين مى كنم".
لرزه بر ستون هاى مسجد مى افتد، زلزله اى سهمگين در راه است، گرد و غبار بلند مى شود، نفرين فاطمه اثر كرده است، همه نگران مى شوند، خليفه و هواداران او مى فهمند كه تو ديگر صبر نخواهى كرد، اگر آنان على(ع) را رها نكنند، با نفرين تو زمين و زمان در هم پيچيده خواهد شد!
ترس تمام وجود آنان را فرا مى گيرد، چشم هاى آنان به ستون هاى مسجد خيره مى ماند كه چگونه به لرزه در آمده اند! آرى، عذاب در راه است!
آن ها على را رها مى كنند، شمشير از سر او برمى دارند، ريسمان را هم از گردنش باز مى كنند. آرى! تا زمانى كه تو هستى، آن ها هرگز نمى توانند از على(ع)بيعت بگيرند.
اكنون على(ع) به سوى تو مى آيد و تو نگاهى به او مى كنى، دست هاى خود را به سوى آسمان مى گيرى و خدا را شكر مى كنى.
لبخندى به روى على(ع) مى زنى، همه هستىِ تو، على(ع) است، تا تو زنده هستى، چه كسى مى تواند هستىِ تو را از تو بگيرد؟
🌹🌹🍃🍃🏴🏴
💐 #شهداء_ومهدویت
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
سلام بر مهدی عج
برای آقایم می نویسم
آقا بیا
ترسم که شعر سنگ مزارم این شود :
" او جمال یوسف زهرا ندید و رفت "
"اللهم عجل لو لیك الفرج"
======👇======
@shohada_vamahdawiat
======🌹======
💢تشویق به نماز جماعت
🔹فرمانده بود ولی عبوس و متکبر نبود. اقتدار در او موج می زد اما موقع نماز خاکی بود... هروقت اذان می گفتند، به درب همه اتاق ها و آسایشگاه سربازان می رفت و همه رابرای نماز جماعت تشویق می کرد. بعد از نماز، خودش آخرین نفری بود که از نمازخانه بیرون می آمد.
🔹شهید سیدنورخدا موسوی فرد پانزدهم آبان 97 به علت اثرات جانبازی ده ساله اصابت گلوله، به شهادت رسید.
➥ @shohadanaja
➥ @shohada_vamahdawiat
آقا جان پیر شدیم از دوری ات
روزهای آخر .. پیامبر در بستر بیماری افتاده بودند ..
اطرافیان نگران بودند ، دخترش فاطمه علیها السلام از همه نگران تر ..
دست خودش نبود ، حال پدر را که می دید ، اشک هایش دانه دانه می چکید روی صورتش ..
پیامبر نگاهش کرد :
- فاطمه جان ! خدا به ما اهل بیت چیز هایی داده که به هیچ کس نداده ،
نه پیش از ما نه پس از ما ..
برترین انبیاء ، پدر توست ؛
بهترین اوصیاء ،شوهرت ..
کم کم لبخند نشست روی لب های فاطمه علیها السلام ..
پدر خوشحالی دخترش را بیشتر از این می خواست.. - به خدایی که جانم در دست اوست ، این امت یک مهدی دارد
و به خدا قسم آن مهدی از نسل توست .. *
* بحار الانوار ، ج 37 ، ص 41-42
🏴🏴
======👇======
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
======❤️======
#شب_جمعہ اسٺ سَلام همۂ نوڪرها
بہ #شہِ ڪرب وبَلا پادشہِ #بے_سرها
و بگویید بہ #ارباب ڪه مهمان دارد
بہ #فداے قدمِ مادرتو مادرها
#شب_زیارتـے💚✨
#السلام_علیک_یاسیدالشهدا♥️
🌹✨ @shohada_vamahdawiat✨🌹