eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
26 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
💙 :) 🌱 فرصت دوباره بهم ريختہ بود ... تحمل اون همہ فشار ... و گرفتن چنين تصميمے ڪار راحتے نبود ... اونم براے بچہ‌‌اے ڪہ هيچ‌ڪس رو نداشت ... - چہ فرصت دوباره اے؟ ... - اينڪہ براے هميشہ اينجا رو ترڪ ڪنے ... توے يہ ايالت ديگہ ... با يہ اسم و هويت جديد ڪہ ما برات درست مےڪنيم يہ زندگے جديد رو شروع ڪنے ... ڪارے مےڪنم مددڪارے اجتماعے هزينہ‌هاے زندگيت رو پرداخت ڪنہ ... برے توے یڪے از خانواده هاے سرپرستے* ... جایے ڪہ بتونے شب ها رو در امنيت بخوابے ... و برے مدرسہ ... اسمت هم بره توے ليست حفاظت پليس اون ايالت ... براے بچہ‌اے ڪہ حتے جاے خواب نداشت پيشنهاد وسوسہ ڪننده‌اے بود ... - اما اگہ توے دادگاه شهادت بدم ... زنده نمےمونم ڪہ هيچ ڪدوم از اينها رو ببينم ... محڪم تر از قبل ... با لحن آرامے ادامہ دادم ... - نياز نيست لالا ... ازت نمےخوام توے دادگاه ماجراے ڪريس رو تعريف ڪنے ... تنها چيزے ڪہ ازت مےخوام اينہ ڪہ بگے اون روز صبح ... با ڪريس قرار داشتے ... و از دور شاهد قتل بودے ... و چيزهايے رو ڪہ توے صحنہ قتل ديدے رو بنويسے ... اما لازم نيست چيزے از فروش مواد بگے ... تو فقط شاهد قتل بودے و چيز ديگہ‌اے نمےدونے ... اون آدم ... هر ڪے ڪہ باشہ ... اگہ مهره بزرگ و ارزشمندے بود ... خودش مستقيم دست بہ قتل نمےزد ... مهره هاے بزرگ هميشہ یڪے رو دارن ڪہ واسشون اين ڪارها رو بڪنہ ... اصل ڪارے ها اگہ ببینن پاے خودشون گير نيست دست بہ ڪارے نمےزنن ... چون اگہ بہ ڪارے دست بزنن و سعے ڪنن بهت آسیب بزنن یا تو رو بڪشن ... خوب مےدونن اين ڪار باعث ميشہ دوباره پاے پليس وسط بياد ... اون وقت ديگہ یہ ماجراے ڪوچيڪ نيست ... و اونها هم ڪشیده میشن وسط ماجرا ... پس هرگز این ڪار رو نمےڪنن ... ريسڪ سر بہ نيست ڪردن شاهد فقط براے مهره مهم يا اعضاے خانواده شونہ ... مهره هاے ڪوچيڪ خیلے راحت جايگزين ميشن ... تنها چيزے ڪہ من ازت مےخوام اينہ ... با شهادتت ... اين فرصت رو در اختيار من و همڪارهام بزارے ... ڪہ نزاريم قسر در برن ... فقط اسم اون آدم رو بگو ... ڪہ ما بدونيم ڪار رو بايد از ڪجا شروع ڪنيم ... و همون طور ڪہ ڪريس مےخواست بہ جاے اون بچہ‌ها ... بريم سراغ مهره هاے اصلے ... خواهش مےڪنم ... بزار ڪارے رو ڪہ ڪريس بہ قيمت جانش شروع ڪرد ... ما تمومش ڪنیم ... * خانواده هایے ڪہ در ازاے مستمرے از ڪودڪان بےسرپرست نگهدارے مےڪنند . 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
12(1).mp3
13.59M
فایل صوتی (2⃣1⃣) 💐✨ گفتن از دیدارها، گفتن از دیدار امامی است که گاهی برای جویندگان راستین، چهره عیان می‌کند و قلب‌های زنگار گرفته را جلا می‌دهد . . . ✅💐 این اثر ارزشمند، متعلق به کانال فرهنگی @Elteja می‌باشد. 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
هادی شدی که بر همگان سر شویم ما هادی شدی که از همه برتر شویم ما هادی شدی که جلد غم سامرا شویم هادی شدی شما که کبوتر شویم ما گمراه شد هر آنکه از این طایفه جداست هادی شدی که پیرو حیدر شویم ما 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 🪴 🌿﷽🌿 مرادى از جا برمى خيزد و قدرى جلو مى آيد و چنين مى گويد: سلام بر شما! اى امام عادل! سلام بر شما كه همچون مهتاب در دل تاريكى ها مى درخشيد و خدا شما را بر همه بندگانش برترى داده است! شما همسر زهراى اطهر هستيد و هيچ كس همچون شما نيست. من شهادت مى دهم كه شما "امير مؤمنان" هستيد و بعد از پيامبر فقط شما جانشين او بوديد. به راستى كه همه علم و دانش پيامبر نزد شماست. خدا لعنت كند كسانى را كه حقِّ شما را غصب كردند. شكر خدا كه امروز شما رهبر مسلمانان هستيد و مهربانى شما بر سر همه ما سايه افكنده است. ما با ديدار شما به سعادت بزرگى نائل شديم. ما همه گوش به فرمان شما هستيم. از شما به يك اشاره، از ما به سر دويدن! ما شجاعت را از پدران خود به ارث برده ايم و هرگز از دشمن هراسى نداريم. * * * سخن مرادى تمام مى شود. سكوت بر فضاى مسجد سايه مى افكند. اكنون على(ع) نگاهى به مرادى مى كند، از او سؤال مى كند: ــ نام تو چيست؟ اى جوان! ــ من مرادى هستم. من شما را دوست دارم و آمده ام تا جانم را فداى شما نمايم. امام لحظه اى به او خيره مى شود، دست بر روى دست مى زند و مى گويد: "إنّا لله و إنّا إليه راجِعُون". به راستى چه شد؟ چرا امام اين آيه را بر زبان جارى كرد؟ چه شده است؟ نمى دانم. قدرى فكر مى كنم. فهميدم. حتماً شنيدى كه مرادى در سخن خود يادى از حضرت زهرا(ع) كرد. شايد على(ع) به ياد مظلوميّت همسر شهيدش افتاده است و براى همين اين آيه را مى خواند. البتّه اين يك احتمال است. چه كسى از راز دلِ على(ع)خبر دارد؟ ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🔳انتقال پیکر پاک و مطهر شهیدان والامقام "مومنی" و "امیدوار" به زادگاهشان 🔻 با حضور مسئولان نظامی و انتظامی پیکر پاک و مطهر شهیدان والامقام "مختار مومنی" و "ابوذر امیدوار" از فرودگاه زاهدان انجام شد 🔻 گفتنی است شهیدان "مومنی و امیدوار" ساعت ۲ بامداد سه شنبه چهارم بهمن ماه در شهرستان بمپور حین گشت زنی و تامین امنیت مردم در ورودی شهر مورد حمله ناجوانمردانه اشرار کوردل قرار گرفتند ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
دوستان عذرخواهی میکنم امروز نبودم🌹🌹
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 💠خاطره‌ای از شهید حسن باقری 🦋ریز به ریز اطلاعات و گزارش‌ها را روی نقشه می‌نوشت. اتاقش که می‌رفتی، انگار تمام جبهه را دیده باشی. چند روزی بود که دو طرف به هوای عراقی بودن سمت هم می‌زدند. بین دو جبهه نیرویی نبود. باید الحاق می‌شد و نیرو‌ها با هم دست می‌دادند. 🦋 حسن آمد و از روی نقشه نشان داد. خرمشهر داشت سقوط می‌کرد. جلسه‌ی فرمانده‌ها با بنی صدر بود. بچه‌های سپاه باید گزارش می‌دادند. دلم هرّی ریخت وقتی دیدم یک جوان کم سن و سال، با مو‌های تکو توکی تو صورت و اورکت بلندی که آستین اش بلند‌تر از دستش بود کاغذ‌های لوله شده را باز کرد و شروع کرد به صحبت. 🦋 یکی از فرماند‌های ارتش می‌گفت «هرکی ندونه، فکر می‌کنه از نیرو‌های دشمنه.» حتی بنی صدر هم گفت «آفرین!» گزارشش جای حرف نداشت. نفس راحتی کشیدم. دیدم از بچه‌های گردان ما نیست، ولی مدام این طرف و آن طرف سرک می‌کشد و از وضع خط و بچه‌ها سراغ می‌گیرد. آخر سر کفری شدم با تندی گفتم «اصلا تو کی هستی ان قدر سین جیم می‌کنی؟» خیلی آرام جواب داد «نوکر شما بسیجی ها.» 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
﷽❣ ❣﷽ مولای من، یا صاحب الزمان در حوالیِ نام نازنینت روزم متبرک می شود و لحظه هایم جان می گیرد من در پناهِ نگاه پدرانه ات امیدوار و سرزنده ام.... شکر خدا که شما را دارم.🙏 🤚 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
💙 :) 🌱 نظامے سابق سڪوت آزار دهنده‌اے توے اتاق بود ... اگر قبول نمےڪرد و اسم اون مرد رو نمےبرد ... همہ چيز تموم بود ... همہ چيز... - مطمئنيد پاے من وسط نمياد؟ ... - شڪ نڪن ... هيچ جايے از پرونده ... اجازه نميدم هيچ ڪدوم بفهمن تو چيزے مےدونستے ... فقط اين فرصت رو بہ ما بده ... نگاهش رو از من گرفت ... چند قطره اشڪ بےاختيار از چشمش اومد پايين ... مصمم بود ... هر چند ترسيده بود ... - الڪس بولتر ... معاون دبيرستان ... اون بود ڪہ ڪريس رو با چاقو زد ... رابرت فلار ... ملانے استون ... جیسون بلڪ ... اينها مواد رو از اون مےگيرن و توے دبيرستان و چند بلوڪ اطراف پخش مےڪنن ... براے بچہ‌هاے زير سن قانونے ... ڪارت شناسايے جعلے و الڪل هم جور مےڪنن ... الڪس بولتر ... معاون دبيرستان ... چطور نفهميده بودم؟ ... 6 فوت قد ... جثہ‌اے درشت تر از مقتول ... راست دست ... سرباز سابق ارتش ... ڪے بهتر از يہ سرباز دوره ديده مےتونہ با چاقوے ضامن دار نظامے ڪار ڪنہ؟ ... و با آرامش و تسلط ڪامل روے موقعیت، مانع رو از بین ببره؟ ... باورم نمےشد چطور بازيچہ دستش شده بودم ... اون روز تمام اين راه رو اومده بود ... تا با تظاهر بہ اینڪہ نگران بچہ‌هاست ... ذهن من رو بفرستہ روے مدير دبيرستان ... ڪسے ڪہ جلوے فروش مواد رو گرفتہ بود ... و بعد از سوال من هم ... تصميم گرفت ساندرز رو از سر راهش برداره ... چون نفوذ اون روے بچہ‌ها ... مانع بزرگے سر راهش بود ... برگہ‌ها رو گذاشتم جلوے لالا ... و از اتاق بازجويے ڪہ خارج شدم ... سروان، تمام هماهنگےهاے لازم حفاظتے از لالا رو انجام داده بود ... و حالا فقط يڪ چيز باقي مےموند ... بايد با تمام قوا از اين فرصت استفاده مےڪرديم ... تلفن اوبران ڪہ تموم شد اومد سمتم ... - برنامہ بعديت چيہ؟ ... چطور مےخواے بدون اينڪہ لالا ڪل ماجرا رو تعريف ڪنہ... الڪس بولتر رو گير بندازے؟ ... تو هيچ مدرڪے جز شهادت يہ دختر بچہ معتاد ندارے ... نہ آلت قتالہ، نہ اثر انگشت يا چيزے ڪہ اون رو بہ صحنہ قتل مربوط ڪنہ... چطورے مےخواے ثابت ڪنے بولتر براے ڪشتن ڪريس تادئو انگيزه داشتہ؟ ... فڪر مےڪنے آدمے بہ تجربہ و زيرڪیہ اون ڪہ هيچ ردے از خودش نگذاشتہ ... حاضره اعتراف ڪنہ؟ ... گوشے تلفن رو از ميز برداشتم و شروع بہ شماره گيرے ڪردم ... - نہ لويد ... مطمئنم خودش اعتراف نمےڪنہ ... منم چنين انتظارے رو ندارم ... ڪوين گوشے رو برداشت ... - پرونده دبيرستانيہ چند ماه پيش رو يادتہ؟ ... اگہ شرایطے ڪہ میگم رو قبول ڪنید ... مےتونم بهتون بگم از ڪجا مےتونيد شروع ڪنيد ... سرنخ گم شده تون دست منہ ... توے زمان ڪوتاهے ... ڪوین با چند نفر دیگہ از دايره مواد خودشون رو رسوندن ... و بعد از حرف ها و بحث هاے زياد ... پرونده قتل ڪريس وارد مراحل جديدے شد ... «اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪَ‌ الفرج» 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
12(1).mp3
13.59M
فایل صوتی (2⃣1⃣) 💐✨ گفتن از دیدارها، گفتن از دیدار امامی است که گاهی برای جویندگان راستین، چهره عیان می‌کند و قلب‌های زنگار گرفته را جلا می‌دهد . . . ✅💐 این اثر ارزشمند، متعلق به کانال فرهنگی @Elteja می‌باشد. 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 🪴 🌿﷽🌿 اكنون موقع آن است كه اين ده نفر به نمايندگى از مردم يمن با على(ع) بيعت كنند. اوّل ريش سفيدها برمى خيزند و با امام خود تجديد پيمان مى كنند. آخرين نفر، مرادى است كه با امام بيعت مى كند، او دست در دست امام مى نهد و در حالى كه اشك شوق در چشم او نشسته است با امام بيعت مى كند. او به ياد همه دوستان جوان خود مى افتد كه به او سخن ها گفته بودند. اكنون مرادى مى رود تا سرجايش بنشيند، امام او را صدا مى زند تا بار ديگر بيعت كند. مرادى براى بار دوّم بيعت مى كند. باز امام از او مى خواهد تا براى بار سوّم بيعت كند و به بيعت و پيمانِ خود وفادار بماند. مرادى براى بار سوّم با امام بيعت مى كند. فكرى به ذهن مرادى مى رسد، چرا امام فقط از من خواست تا سه بار بيعت كنم؟ مگر امام به وفادارى من شك دارد؟ من كه از همه اين مردم، بيشتر به امام خود عشق مىورزم. قلب من آكنده از عشق به امامِ خوبى هاست. ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌟قوطی خالی کمپوت 🍃وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﯾﻢ، ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ و ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ خالی ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ. ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: «ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ‌ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ. ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ ۲۵ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ. ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ و ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ آﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰ ﺗﻤﯿﺰ ﺷﺪ. ﺣﺎﻻ ﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ‌ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.» 🍃ﺑﭽﻪ‌ﻫﺎ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ. 📚نقل از شهید حسین خرازی 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
🍃✨🍂🍃✨🍂🍃✨🍂🍃✨🍂 🔆خاطره‌ای از شهید حسنعلی احمدپور 🥀روز‌های اول ماه مبارک رمضان بود، من هم از جمع گردان همیشه پیروز مسلم‌ابن‌عقیل از لشکر ویژه ۲۵ کربلا بودم، تازه چند صباحی بود شلمچه، خط تحویل گرفته بودیم، بچه‌های بابل، گرگان و بهشهر زیاد بودیم، فرمانده گردان حاج تقی ایزد بود، همیشه تو سنگر از شجاعت‌های حاج تقی و سردار شهید سیدعلی دوامی می‌گفتیم و افتخار می‌کردیم، دنیا، دنیای دیگری بود. سیدعلی از گشت آمده بود، وقت رفتن به یکی از بچه‌ها سپرده بود که موقع برگشت هوایش را داشته باشد، خیلی راحت برخورد می‌کرد، اما در شلمچه حتی اگر برای چند ثانیه سرت را از خاکریز بالا می‌گرفتی خطرناک بود، وقتی برگشت تو سنگر نگهبانی با چند تا از دوستان و رزمنده‌ها گرم صحبت شد تا اذان شود و نماز اول وقت رو بخواند، روی گونی‌های سنگر نشسته بود که یکی از بچه‌ها گفت: 🥀«سید! ببخشید خطرناک است». اما سید گفت: «شما سرتان را بیارید پایین، من الان چیزی‌م نمی‌شود». همه تعجب کردند، سید گفت: 🥀 «من ۲۱ رمضان به دنیا آمدم و ۲۱ رمضان هم شهید می‌شوم. راست می‌گفت، ۲۱ رمضان بر اثر جراحات خمپاره ۶۰ به شهادت رسید. تو سنگر بودیم، شهید مصطفی کلاهدوز سراسیمه آمد، بچه‌ها دعا کنید، سیدعلی مجروح شده، واقعاً چه سِرّی را سیدعلی می‌دانست؟ 🥀 سیدعلی مگر چه کسی بود؟ به چه درجه‌ای رسید که حتی تاریخ شهادتش را می‌دانست، اما قبل شهادت به خودش نگفت حالا زوده! باشه کمی پیرتر بشوم و ماند و جاودان شد،‌ 🥀ای کاش کمی بیشتر حواس‌مان بود. یادباد خاطرات همه شهدای لشکر ویژه ۲۵ کربلا و شهدای گردان مسلم که تا آخرین روز‌های جنگ حماسه‌ها آفریدند و جزیره مجنون را برای همیشه باخون‌شان رنگین کردند. 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در شب آرزوها، اگر صادقانه یک اکسیر را بخواهید و دریافت کنید؛ بقیه‌ی مسیر خود را بسمت سعادت هموار کرده‌اید! 🎙استاد شجاعی @hedye110
🔆 امشب شب لیلة الرغائب است... 🔹شب رغبت ها... 🔹گرایش ها... 🔹جهت ها... 💠 و من در این روز و شب شریف می خواهم هم سو و هم جهت قرآن کریم باشم... 🌱 🎋 رغبت هایم قرآنی باشد... 🌱 🎋 جهت هایم به سمت حزب الله شدن، اولیاء الله شدن باشد... 🌱 🎋 جهت ها و رغبت هایم را خوب محکم کنم در جهت درست و صراط مستقیم، که هیچ بادی، هیچ فتنه ای، هیچ شبهه ای آن را کج نکند و مسیر را برعکس نشانم ندهد... 🌱 🎋 امشب شب به دست آوردن رغبت های درست و محکم کردن آنها در دلمان است... یا علی... التماس دعا @
🌴اعمال شب لیلة الرغائب (امشب) ✍رجب نام نهری در بهشت است، از شیر سفیدتر و از عسل شیرین تر. هرکسی یک روز از رجب را روزه بگیرد ، از آن نهر خواهد نوشید. 🗒تهذیب الاحکام ج۲ ص۹۲
﷽❣ ❣﷽ مولای من، یا صاحب الزمان در حوالیِ نام نازنینت روزم متبرک می شود و لحظه هایم جان می گیرد من در پناهِ نگاه پدرانه ات امیدوار و سرزنده ام.... شکر خدا که شما را دارم.🙏 🤚 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
4_5881775755582508904.mp3
7.13M
فایل صوتی (3⃣1⃣) 💐✨ گفتن از دیدارها، گفتن از دیدار امامی است که گاهی برای جویندگان راستین، چهره عیان می‌کند و قلب‌های زنگار گرفته را جلا می‌دهد . . . 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
🌼عهد نامه مولا جان! عهد می بندم در این زمانه پر ازسیاهی، تا آخرین لحظه و باتمام توان برای خدمت به شما تلاش وجانم را در این راه فدا کنم. امید است که به یاری خداوند متعال و با لطف و عنایت شما، بتوانم به عهدم پایبند باشم. آمین یا رب العالمین🤲 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 روایت پانزدهم(زندگینامه پیامبر) ✨چند سالی که از این سفر گذشت و حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) دوران جوانی عمر خود را می گذراند، از نظر خُلق و خو سرآمد همه مردم بود،و راستگوترین و امانت دارترین آنان به شمار می رفت. وی از به زبان آوردن فحش و ناسزا و سخنان ناروا و رذایل اخلاقی که به شخصیت فرد لطمه وارد می سازد، پرهیز می کرد و آن قدر صفات پسندیده و نیک را خداوند در او جمع کرده بود که قومش وی را(امین) می خواندند. 🍁همان راستگویی، امانت داری و اخلاق پسندیده وی، خدیجه(علیه السلام)(دختر خُوَیلِد که از بازگانان قریش بود و مردان را برای بازگانی و تجارت اجیر می کرد) را وادار کرد که کسی را دنبال محمدامین(صلی الله علیه و آله) بفرستد و به او پیشنهاد کند: دو برابر آنچه به دیگران می دادم به تو می دهم که برای من همراه غلامانم تجارت کنی. محمدامین(صلی الله علیه و آله) پذیرفت و کاروان قریش آماده حرکت به سوی شام شد، کالاهای بازرگانی خدیجه(علیه السلام) نیز در آن میان بود. در این هنگام، خدیجه(علیه السلام) شتری راهوار و مقداری کالای گرانبها در اختیار وکیل خود گذارد و ضمنا به دو غلام خود دستور داد که در تمام مراحل، کمال ادب را به جا آورند و هر چه او انجام داد ابدا اعتراض ننمایند و در هر حال مطیع او باشند. 🌷بالاخره کاروان به مقصود رسید و همگی در این مسافرت سودی بردند، ولی محمدامین(صلی الله علیه و آله) بیش از همه سود برد و چیزهایی نیز برای فروش، در بازار (تهامه) خرید. کاروان قریش، پس از پیروزی کامل، راه مکه را پیش گرفت. پس از پیمودن چند روز راه به مکه رسید.(میسره) غلام خدیجه(علیه السلام) آنچه را در این سفر از محمدامین(صلی الله علیه و آله) دیده بود، که تمام آنها بر عظمت و معنویت وی گواهی می داد مو به مو برای خدیجه(علیه السلام) تعریف کرد، از جمله اینکه در بُصری، محمدامین(صلی الله علیه وآله) به منظور استراحت زیر سایه درختی نشست. در این هنگام، چشم راهبی که در صومعه خود نشسته بود به محمدامین(صلی الله علیه و آله) افتاد، از من، نام او را پرسید. 🍁سپس چنین گفت: این مرد که زیر سایه این درخت نشسته است، همان پیامبری است که در تورات و انجیل، درباره او بشارت های فراوان خوانده ام، خدیجه(علیه السلام) از شنیدن این قضایا راجع به محمدامین(صلی الله علیه و آله) شگفت زده شد و از بهره فراوانی که در این تجارت، نصیب آنها گشته بود، شادمان شد و تمایل پیدا کرد که با وی ازدواج کند. لذا شخصی را به محضر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرستاد و علاقمندی خویش را به ازدواج با وی اظهار داشت. حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) با عموهای خویش(ابوطالب) مشورت کرد و با عموی خود حمزه(علیه السلام) نزد خویلد پدر خدیجه(سلام الله علیه) رفت و از وی خواستگاری نمود. پس از پذیرش از ناحیه خاندان خدیجه(علیه السلام)، حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) چهارصد دینار و یا بعضی گفته اند بیست شتر جوان را مهریه قرار داد. سپس خطبه عقد به وسیله ابوطالب(علیه السلام) خوانده شد. و بدین ترتیب افتخار همسری حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) را پیدا کرد. ادامه دارد... ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💙 :) 🌱 نقشہ بزرگ 2 ماه فرصت ... بدون اینڪہ اسم شاهدم رو بهشون بدم ... یا اينڪہ بگم از ڪجا حقيقت رو پيدا ڪرده بوديم ... فقط اسم الڪس بولتر رو بهشون دادم ... و فرصتے ڪہ ازش بہ عنوان طعمہ براے گير انداختن بقيہ اعضاے اون باند استفاده ڪنن ... بعد از اين مدت ... حتے اگہ نتونستہ باشن از اين فرصت استفاده ڪنن ... من از شاهدم استفاده مےڪردم ... هر چقدر هم سخت يا حتے غير ممڪن ... مجبورش مےڪردم حرف بزنہ و اون رو بہ جرم قتل بہ دادگاه مےڪشيدم ... اما دلم نمےخواست بہ اين راحتے تموم بشہ ... اون بايد تاوان تمام ڪارهايے رو ڪہ ڪرده بود پس مےداد ... جلسہ مشترڪ تموم شد ... بہ زحمت، خودم رو تا پشت ميزم رسوندم و نشستم ... ڪوين از گروه شون جدا شد و اومد سمتم ... - مےخواستم ازت عذرخواهے ڪنم ... حرف هاے اون روزم خوب نبود ... ڪہ گفتم پليس خوبے نيستي ... و ... تو واقعا پليس خوبے هستے ... در تمام اين سال ها بهترين بودے ... نگاهم رو ازش گرفتم ... اوبران داشت بہ سمت مون مےاومد ... نمےخواستم جلوے اون حرفے زده بشہ ... شايد ڪوين داشت ازم عذرخواهے مےڪرد ... ولے اتفاق 10 سال پيش ... چيزے نبود ڪہ هرگز از خاطرات من پاڪ بشہ ... خاطره اے ڪہ امثال ڪوين ... هر چند وقت يڪ بار، با همہ وجود ... دوباره برام زنده اش مےڪردن ... - فراموشش کن ... اوبران ديگہ ڪاملا بهمون نزديڪ شده بود ... ڪوين ڪہ متوجهش شد ... با لبخند سرے براے لويد تڪان داد و رفت ... - پاشو ... بايد برگرديم بيمارستان ... - داشتم پرونده جان پروياس رو نگاه مےڪردم ... توش نوشتن چند سال پيش توے یہ حادثہ دختر 3 سالہ‌اش ڪشتہ شده ... هر چند افسر پرونده ... اون رو حادثہ عنوان ڪرده اما فڪر ڪنم بايد دوباره اين پرونده باز بشہ ... پرونده رو ڪشيد سمت خودش ... و شروع بہ ورق زدن ڪرد ... - فڪر مےڪنے حادثہ نبوده؟ ... - اگہ حادثہ نبوده باشہ چے؟ ... جان پروياس ڪسے بوده ڪہ با همہ قوا جلوے اونها رو گرفتہ ... اگہ حادثہ، صحنہ سازے بوده باشہ ... و توے اون صحنہ سازے بہ جاے خودش، دخترش ڪشتہ شده باشہ چے؟ ... فڪر مےڪنم اين پرونده ارزشِ دوباره باز شدن رو داره ... پرونده رو بست و گذاشت روے ميز خودش ... - اينڪہ ارزش داره يا نہ رو من پيگيرے مےڪنم ... و تو همين الان، يہ راست برمےگردے بيمارستان ... با زبون خوش نرے بہ خاطر عدم ثبات عقلے و روانے ... و بہ جرم خودآزادے و اقدام بہ خودڪشے، بازداشتت مےڪنم ... رفت سمت میزش و ڪتش رو از روے پشتے صندليش برداشت ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ... - قبل از اينڪہ من رو ببرے بيمارستان ... يہ جاے ديگہ هم هست ڪہ حتما بايد خودم برم ... دستم رو گذاشتم روے ميز ... و بہ زحمت از جا بلند شدم. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat