#پنجشنبه_است
پنجشنبه ها
چه خوشحال میشوند
عزیزانی که
دستشان از دنیا کوتاه است
و منتظر قلب پرمهرتان هستند
چیز زیادے نمیخواهند
جز یک فاتحه
شادی روح تمام
اموات #فاتحه و #صلوات
🍃🌼 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌼🍃
💝 بسته هدیه اموات💝
✨شادی روحشان صلوات✨
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
↶【به ما بپیوندید 】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌷 #با_شهدا 🌷
#مشكلى_كه_با_حماقت_نگهبان_عراقى_حل_شد!
🌷یه مشکلی ما تو اسارتمون داشتیم، که اون، گرم کردن چای با آب جوشی که ضروری بود. چون اونجا وسایل گرم کننده نداشتیم و این مشکل در ماه رمضان بخصوص برای افطار خیلی خودش را نشون میداد. چون از جمله عادات غذایی ما ایرانی ها افطار کردن با آب جوش یا چای بود. بچه های مبتکر ما تو اسارت یه روشی را ابداع کرده بودند؛ برای گرم کردن همین مایعات و اون استفاده از المنت بود.
🌷با استفاده از دو تکه حلبی و یک تکه سیم برق که هر دو را از آشپزخانه کش رفته بودیم. البته افشا شدن اين مسئله عواقب و تنبیه شدیدی برامون به همراه داشت، به همین دلیل از موقع ابداع تا موقع آزادی مخفی نگه داشته شد. اما اولین باری که عراقی ها متوجه شدند ما چای را خیلی داغ میخوريم، از پشت پنجره یه عراقی داشت رد میشد و اون آبی که بچه ها داغ کرده بودند را داشتند تقسیم میكردند که یکی از نگهبانان عراقی از پشت پنجره دید که یک بخار آب غلیظ از روی سطل چای بلند شد!!!
🌷با صدای بلند پرسید: این چای خیلی داغه! بچه ها هم گفتند: درسته چای باید داغ باشه دیگه. سرباز گفت: اون موقع که داشتند تو آشپزخانه چای تقسیم میكردند من آنجا بودم اونقدر داغ نبود که حالا بخار ازش بلند میشه. ما فکر کردیم خدایا حالا بهش چی بگیم که به شرش گرفتار نشیم؟! پیش خودم گفتم: خدا دشمنان ما را از احمقها قرار داده. به بچه ها یه نگاهی کردم و زرنگی به خرج دادم و با زیرکی گفتم: خب تو نمیدونى ما این چایی را همین جوری نگه نمیداريم که سرد بشه. در ایران وقتی میخواهيم یه چیز گرمی، گرم بمونه، هفت، هشت پتو روش میاندازيم، اونوقت از اونی که هست گرمتر میشه و بعد استفاده میكنيم. طرف شوکه شده بود نزیک بود. شاخ در بیاره!
🌷گفت: عجب چه روشهایی شما دارید و ما نمیدونيم. گفتیم: آره همینه دیگه. شما تا حالا ندیده بودید؟ گفت: عجب، والله ندیده بودیم تا حالا. بهش گفتیم: حالا از این به بعد یاد میگيرى. سپس سرباز از جلوی آسایشگاه رد شد، رفت. فردا صبح بچه های آسایشگاه بغلی اومدند و گفتند: دیشب به نگهبان چی گفتید؟ گفتیم: چطور مگه؟ گفتند: دیشب آخر شب اومد پیش ما و گفت که: بچه ها شما چایی را چطور میخوريد؟ گفتیم که: معمولاً سرد میخوريم. گفته بود: شما چرا عقلتون نمیرسه؟!! بیایید از ابتکارهای ما استفاده کنید. ما یه روشی داریم. اینکه چند تا پتو روی سطل چای میپيچيم. اونوقت چایی از اولش هم گرمتر میشه. ما تا این جمله را از نگهبان شنیدیم؛ فهمیدیم بیچاره بد جوری سر کار رفته!! بهش گفتیم: ممنون از راهنمايى ات....
#راوى: آزاده سرافراز دکتر رحیم قمیشی
📚 کتاب "زیرکانه کمی تا قسمتی تبسم"
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
♥️اَلَّلهُمـّ؏جِّل لِوَلیــِـــڪَ الفَـرَجــــ
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#سكوتآفتاب🪴
#قسمتچهلسوم🪴
🌿﷽🌿
على(ع) وارد مسجد مى شود، قنديل هاى مسجد كم نور شده اند، كسانى كه براى اعتكاف در مسجد هستند در خوابند. على(ع) به سوى محراب مى رود و مشغول خواندن نماز مى شود و بعد از نماز با خداى خويش راز و نياز مى كند. هيچ كس نمى داند كه على(ع) چگونه سراسر شوق رفتن شده است.
چند ساعت مى گذرد، اكنون ديگر وقت اذان است، على(ع) به بالاى مسجد كوفه مى رود تا اذان بگويد:
"الله اكبر! الله اكبر!...".
صداى على(ع) در تمام كوفه مى پيچد، همه اين صدا را مى شناسند، اين صدا مايه آرامش اهل ايمان است. مردم كم كم آماده مى شوند تا براى نماز به مسجد بيايند. تا آمدن مردم به مسجد بايد ده دقيقه اى صبر كرد، على(ع) از محل اذان ] مَأذنه [، پايين مى آيد و به سوى محراب مى رود تا نافله نماز صبح را بخواند. تو مى دانى به نماز دو ركعتى كه قبل از نماز صبح خوانده مى شود، نافله صبح مى گويند. نگاه كن! هنوز مسجد خلوت است و تاريك.
* * *
در نور ضعيف قنديل ها، دو نفر مواظب همه چيز هستند، ابن ملجم و شبيب منتظر آمدن اشعث هستند، قرار شده است كه آنها صبر كنند تا اشعث خودش را به آنها برساند، به راستى چرا او اين قدر دير كرده است؟
يك سياهى به اين سو مى آيد، او اَشعَث است، او مى رود و در كنار نزديك ترين ستون به محراب مى ايستد، هيچ كس به او شك نمى كند. او پدر زنِ حسن(ع)است. صداى اشعث بلند مى شود: "عجله كن! عجله كن! فرصت را از دست مده".
حُجْرِ بن عَدىّ اين سخن را مى شنود، آشفته مى شود، حدس مى زند كه خطرى در كمين مولايش باشد، او به پيش مى دود تا سينه خود را سپر مولايش نمايد.
ابن ملجم و شبيب نيز به سوى محراب مى دوند، على(ع) در سجده اوّل نافله صبح است، ابن ملجم شمشير زهرآلود خود را بالا مى آورد و فرياد مى زند: "لا حُكمَ إلاّ لله"، اين همان شعار خوارج است.
شمشير ابن ملجم به فرق على(ع) فرود مى آيد.
افسوس كه حُجْرِ بن عَدىّ فقط چند لحظه دير رسيده است! شمشير شبيب هم به سقف محراب مى خورد، يكى از ياران على(ع) به سوى شبيب مى رود و با او گلاويز مى شود و او را بر زمين مى زند، ابن ملجم ديگر فرصت را مناسب نمى بيند كه ضربه دوّم را بزند، او به سرعت فرار مى كند.
خون فوران مى كند، محراب مسجد كوفه سرخ مى شود و على(ع) فرياد برمى آورد:
فُزتُ وَرَبِّ الكَعبَة !
به خداى كعبه قسم كه من رستگار شدم.
* * *
به خداى كعبه سوگند كه تو رستگار شدى، از دنيا آسوده شدى و به شهادت كه آرزويت بود رسيدى.
قلم من درمانده است كه شرح سخن تو را گويد، خون تو محراب را رنگين كرده است، امّا تو براى شيعيانت پيام مى دهى كه سرانجامِ عدالت خواهى، رستگارى است.
تو با بدبينى مبارزه مى كنى، نمى خواهى كه شيعه تو، بدبين و نااميد باشد، تو مى خواهى به آنان بگويى در اوج قلّه بلا هم، زيبا ببينند و رستگارى را در آغوش كشند.
درست است كه تو با مردم كوفه سخن مى گفتى و از آنان گله مى كردى، امّا همه آنها به خاطر آن بود كه مردم بپاخيزند و با تو به جهاد بيايند و اگر روزگار مهلت بيشترى داده بود، تو پيروز ميدان جنگ با معاويه بودى. تو با آن سخنان دردناك، مى خواستى مردم كوفه را از خواب غفلت بيدار كنى، سخنان تو هرگز از سر نااميدى نبود!
افسوس كه ما تو را نشناختيم، تاريخ هم تو را نخواهد شناخت. كسى كه پيرو توست، هرگز نااميد نخواهد شد.
■■■□□□■■■
#سكوتآفتاب🪴
#امامشناسی🪴
#پانزدهمینمسابقه🪴
#ویژهعیدمیلادامیرالمومنینع
#نشرحداکثری🪴
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
💔
شهیدی که یک عمر، روزهدار بود
حاج حمید از سال ۱۳۶۲ یعنی زمان شهادت پدرشان تا سال ۱۳۹۳، یعنی ۳۱ سال تمام هر روز، روزه بود ـ البته غیر از روزهای حرام و ایامی مثل روز عاشوراـ اوایل زندگیمان اگر مسافرت بودند روزه نمیگرفتند، اما این اواخر حتی در سفرها هم روزه بودند. چون کثیرالسفر حساب میشدند.
راوی همسر #شهید_حمید_تقوی_فر
#ماه_رمضان
#روزه
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
4_5875506181367139501.mp3
12.06M
#بسم_الله_الرحمان_الرحیم
یاعلی ابن موسی الرضا علیه السلام
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَاالْمُرْتَضَى
الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ
وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ
صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً
زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً
كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ
#ساعت_عاشقی
#شهداءومهدویت
#پیشنهاد_دانلود
↶【به ما بپیوندید 】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون منور به نور محمد و آل محمد 🌹🌹
⭐️🌟🌙💫
@hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
شب جمعه است هوایت نکنم میمیرم ❤️
ریان بن شبیب..
جدمونو غریب...
#امام_حسین
#کربلا
↶【به ما بپیوندید 】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🍁السلام علیک یا بقیة الله فی أرضه
✨آشفته ام ، آقا ، دوباره رو به راهم کن
بیرون از این زندان تاریک گناهم کن
✨چیز زیادی از تو و چشمت نمی خواهم
منت سرم بگذار و یک لحظه نگاهم کن
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداء_ومهدویت
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتصدوبیستویک
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
شهاب
بعد از شام سريع برگشتيم توي اتاق ... من صبح رو خوابيده بودم، مرتضي نه ... اما با اين وجود، خستگي
ناپذير در برابر امواج پر تلاطم سوال هاي من استقامت مي كرد ... آرام و واضح بهشون جواب مي داد و
سوال پيج شدن ها آزارش نمي داد ...
وقتي هم به سوالي مي رسيد كه جواب قطعي براش نداشت ... خيلي راحت توي دفترچه جيبيش مي
نوشت ... شماره مي زد و بعضي هاش رو ستاره دار مي كرد تا با اولويت بيشتري بهشون رسيدگي كنه ...
و گاهي مي خنديد كه ...
ـ تا حالا از اين ديد بهش نگاه كرده بودم ... بايد از اين نگاه هم بررسيش كنم ...
چند لحظه ساكت شدم و بهش خيره شدم ...
ـ چيزي شده؟ ...
سرم رو به علامت نه تكان دادم و موضوع بعدي رو وسط كشيدم ...
نگاه اون لحظات من به مرتضي، نگاه تحسين و اعتماد بود ... كسي كه به راحتي مي تونست بگه نمي
دونم و شجاعت اين رفتار رو داشت ... پس مي شد به دانسته هاش اعتماد كرد ... هر چقدر هم، نقص
فردي مي تونست در چنين فردي وجود داشته باشه اما ضريب اعتماد غلبه داشت ... و من خوشحال بودم
از اينكه مقابل اون قرار داشتم ...
تقريبا يه ساعتي فصل جديد صحبت هاي ما طول كشيد ... و شروعش با اين جمله بود ...
ـ اتفاقا در نزديكي ماه رمضان هستيم ... اين ماه قمري كه تموم بشه ... ماه بعدي رمضانه ...
دست كرد توي كيفش و يه دفترچه ديگه رو در آورد ...
ـ اين مطالب رو براي منبر رفتن هاي امسال در آوردم ...
فضيلت رمضان ... آداب و شيوه روزه ... مهماني خدا ... شب قدر ... توبه ... بخشش گناهان .. . رقم خوردن
سرنوشت يك ساله انسان ... ضربت خوردن امام علي در محراب ... و شهادت در شب قدر ...
اون خيلي عادي در مورد تمام اين مطالب صحبت مي كرد ... و براي من كه تمام اين مفاهيم بسيار غريب
و ناآشنا بود ... حكم درياي بي پاياني رو داشت كه داشتم توش غرق مي شدم ... و نمي دونستم از كدوم
طرف بايد برم ... شايد كمي عجله داشتم و نبايد با اين سرعت به دل دريا مي زدم ... بين اون حجم از
مفاهيم و معارف گيج شده بودم ...
همون طور كه روي تخت نشسته بودم، بدنم رو رها كردم ... و به سقف خيره شدم ...
ـ خسته شدي؟ ...
نه ... يكم گيجم ... نمي تونم اين همه مفهوم و ارزش رو درك كنم ... اينكه يه ماه گرسنگي و تشنگي
چرا اينقدر ارزشمنده كه اين همه از طرف خدا بهش توجه شده باشه ...
كسي كه در كعبه به دنيا اومده شان بالايي داره ... و زمان شهادتش هم در چنين ايامي قرار گرفته كه اين
قدر از طرف خدا بهش اهميت داده شده این... مي تونه از قداست خاص اين ايام باشه ...
اما نمي تونم حلقه هاي گمشده ذهنم رو پيدا كنم ... و اينكه چرا اينطوريه؟ ...
نگاهي به ساعت روي ديوار انداخت ...
ـ الان نمازه ... نماز رو كه خوندم اگه خواستي ادامه ميديم ...
اون رفت وضو بگيره ... و من براي لحظاتي چشم هام رو بستم ... بدون اينكه بخوابم ... و دوباره از اول
همه چيز رو توي سرم تكرار كردم ... مطالب رو كنار هم مي چيدم و مرتب مي كردم ... اما تا مي خواستم
تصوير كامل حقيقت رو ببينم، چيزي اون رو برهم مي زد ... مثل تصوير روي آب، كه با موج برداشتن بهم
مي ريخت ... يا آينه اي كه ناگهان بخار مي گرفت ...
بعد از تمام شدن نماز مرتضي، دوباره حرف ما ادامه پيدا كرد ... اين بار روي سوال ها و موضوعات ديگه
... مغزم ديگه ظرفيت صحبت در مورد رمضان و روزه گرفتن رو نداشت ... نياز داشتم سر فرصت دوباره
همه چيز رو بررسي كنم ...
صبحانه رو كه خورديم، با خانواده ساندرز راهي حرم شديم ... اون روز، آخرين روز حضور ما در قم بود ...
اونها دوباره براي زيارت وارد حرم شدن ... و جاي من همچنان گوشه صحن بود ... هر چند در حال
پيشرفت بودم اما هنوز حدم، فرق چند يان نداشت ... چند دقيقه بدون اينكه چيزي از ميان ذهنم عبور كنه
فقط به گنبد و ايوان خيره شدم ...
ـ مي تونم براساس پذيرش حقانيت اسلام، رمضان و روزه گرفتن رو هم قبول كنم ... اما مي خوام واقعا
بفهمم و با چشم حقيقت، همه چيز رو ببينم ... اگه این درخواست به اندازه وسع فعلي من هست ... ازتون
مي خوام ذهنم رو باز كنيد تا اون رو ببينم ...
آخرين زيارت ...
و از صحن كه خارج شديم ناگهان، فكري مثل شهاب از ميان افكارم عبور كرد ...
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#ایران_قوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🌼عهد نامه
مولا جان!
عهد می بندم در این زمانه پر ازسیاهی، تا آخرین لحظه و باتمام توان برای خدمت به شما تلاش وجانم را در این راه فدا کنم. امید است که به یاری خداوند متعال و با لطف و عنایت شما، بتوانم به عهدم پایبند باشم.
آمین یا رب العالمین🤲
#منتظران_هوشیار
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداء_ومهدویت
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#منتظران_هوشیار
❣روایت بیست و هشتم(زندگینامه پیامبر)
✨رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پس از آنکه در سال چهارم بعثت، دعوت خویش را آشکار ساخت، ده سال متوالی در موسم حج، با گروهی از اعراب که برای برگزاری مراسم حج در مکه شرکت می کردند، تماس هایی می گرفت و از آنان می خواست تا او را یاری دهند و در راه رساندن رسالت های خدایی حمایت کنند و بهشت را پاداش برند.
🍁رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بر یکایک قبایل می گذشت و به آنان می گفت: ای مردم بگویید، لا اِلهَ اِلَّا الله تا رستگار گردید و عرب را مالک شوید و عجم رام شما گردد و در اثر ایمان، پادشاهان بهشت باشید.(در اینجا لازم به ذکر است که منظور پیامبر از جمله عجم رام شما گردد بردگی عجم برای اعراب نیست بلکه منظور ایشان این است که به واسطه اسلام محبتی در دلها قرار خواهد گرفت که دشمنی دیرین عرب و عجم از بین می رود و جای آن را مودت و دوستی میگیرد چنانکه پیامبر درباره سلمان فارسی را که از عجمیان بود این چنین فرمودند سلمان از ما اهل بیت است.)
🌺این دعوت ها همچنان ادامه داشت، تا در سال یازدهم بعثت، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در موسم حج در عقبه مِنیٰ(گردنه ای نزدیک منیٰ) با گروهی از مردم یثرب(مدینة الرسول یا همان مدینه) ملاقات کرد و از ایشان پرسید: شما کی هستید؟ گفتند: مردمی از قبیله خَزرَج.
گفت: از هم پیمانان یهود؟ گفتند: آری.
گفت: نمی نشینید تا با شما صحبت کنم؟ گفتند: چرا!
🌷سپس نشستند و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اسلام را بر آنان عرضه داشت و قرآن را بر ایشان تلاوت کرد. یهودیان یثرب که اهل کتاب و دانش بودند، هر گاه میان ایشان و اَوس و خَزرَج پیشامدی می شد می گفتند: به زودی پیامبری مبعوث می شود و ما به وی ایمان می آوریم و با همدستی وی شما را چون قوم (عاد و اِرَم) می کشیم.
اهل یثرب پس از شنیدن دعوت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به یکدیگر گفتند: به خدا قسم، این همان پیامبری است، که یهودیان ما را از بعثت او بیم می دادند و نباید در ایمان به وی از ما پیشدستی کنند.
سپس دعوت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را اجابت کردند و اسلام آوردند و گفتند: ما قوم خود را در حال دشمنی و گیر و دار گذاشته ایم و امیدواریم که خدا به وسیله تو آنان را با هم اُلفت دهد. اکنون ما به یثرب باز می گردیم و آنان را به اسلام دعوت میکنیم. باشد، که خدا به این دین هدایتشان کند.
تنها به یثرب بازگشتند و امر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را با مردم در میان گذاشتند و آنان را به دین اسلام دعوت کردند.
ادامه دارد...
#منتظران_هوشیار
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداء_ومهدویت
↶【با ما همراه باشید】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59