زشت است آدم جلوی امامش کم بیاورد
و بگوید "ازم بر نمیآید!"
آن وقت امام زمان نمیگوید این همه
سال، صبح تا شب داشتی دعای فرج
میخواندی،
بهتر نبود کنارش میرفتی کار هم
یاد میگرفتی که وقتی آمدم،
عصای دستم باشی؟!
#شهید_صادق_عدالت_اکبری
#اللهم_ارزقنا_شهادت🕊
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
شما را رویِ سر،
شما را رویِ چشم باید گذاشت!
که یادمان نرود،
آرامشِ این شبهایمان
ثمـرهی خـونِ شماست!
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
💢شهادت مامور پلیس چالوس در درگیری مسلحانه
رئیس پلیس آگاهی مازندران:
🔹با کسب خبر از تردد یک دستگاه خودرو سرقتی در محور کندوان به سمت مرزنآباد و چالوس، موضوع در دستور کار مأموران انتظامی شهرستان قرار گرفت.
🔹راننده خودرو و سارقان با مشاهده پلیس و با استفاده از سلاح جنگی به سمت مأموران مستقر در ایست تیراندازی کردند و قصد فرار از صحنه را داشتند.
🔹در این درگیری مسلحانه یکی از مأموران انتظامی به نام پوریا عبادی به علت شدت جراحات به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
#شهداءومهدویت
#نشردهید📡
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
↶【بہ ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ مگه امام زمان عجلاللهتعالیفرجه هم بیمار می شوند که ما جهت سلامتی ایشان دعا می کنیم؟
📣 استاد محمدی شاهرودی
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#فصل_فیروزه
❣قسمت بیست و یک
✨سیندخت نفس عمیقی کشید.
_فقط تا یک ساعت دیگر که به آبادی برسیم و برای حمل اسبم ارابه ای درست شود. بعد از آن خودم کنار سمندم خواهم بود. آنقدر تیمارش می کنم تا دوباره با من میان دشت های نیشابور همسفر شود. آنقدر که دوباره با هم به شکار برویم.
🍁خدیجه چیزی نگفت. با کمک دو مرد، شتر بر سینه نشست و هر دو سوار شدند.
سیندخت پرده را کنار زد.
_سفر در کجاوه چقدر دلگیر است! از تماشای بیابان محرومت می کند.
خدیجه سری جنباند.
_عادت کرده ایم شاهزاده! چهارماه می شود. بیابان های حجاز را پشت سر نهاده ایم. این کویر ایران را هم طی خواهیم کرد.
سیندخت دست هایش را دور گردن برد و گردنبندش را بر آن آویخت.
_کویر که می گویی من را به یاد ایساتیس و آتشکده اش می اندازی. این بیابان را که تا انتهای جنوب شرقش بروی به آنجا می رسی. زادگاه من، زادگاه پدر و مادرم. اما بعد از مادرم، خانه بر من و پدر تنگ شد. شهر بر ما سنگینی کرد. جای خالی اش ما را به زانو آورد. تا اینکه به دعوت دوستان پدر، راهی نیشابور شدیم و تجارت سنگ های فیروزه و یاقوت...
خدیجه از اینکه توانسته بود قفل سکوت سیندخت را بشکند، سر از پا نمی شناخت. بی درنگ جعبه ای را گشود و قدری خرما میان بشقاب حصیری ریخت. آن را به سوی مهمانش گرفت و لبخند زد.
_خیلی ضعیف شده ای شاهزاده! برای آنکه بتوانی اسبت را تیمار کنی، ابتدا باید به خودت برسی. جسمی که سالم نباشد، مجالی برای رسیدن به دل ندارد.
سیندخت داشت می دید که خدیجه باز هم دارد سمت و سوی سخن را به عشق می کشاند. این بار اما به گریزی نمی اندیشید. دلش می خواست ناگفته های چند ماهه اش را برای خدیجه بازگوید. دانه های خرما را نگریست و اندیشید که چرا؟ چرا می خواهد با زن جوان هم صحبت شود و راز کیارشش را به او بگوید؟ چرا می خواهد پرده از اسرار دلش در برابر خدیجه ای بردارد که سخنش در اولین دیدارشان، مدت ها او را در خود فرو شکسته بود؟!
خرمایی در دهان نهاد و به روی او لبخند زد.
ادامه دارد...
#السلام_علیک_یافاطمه_معصومه
#السلام_علیک_یاعلی_بن_موسی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#او_خواهد_آمد
#شهداء_ومهدویت
#فرج_مولاصلوات🌹
【با ما همراه باشید】👇
💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
سلام ای همه #هَستیَم، تمام دلم
سلام ای که به #نامت،سرشته آب و گلم
سلام #حضرت دلبر، بیا و رحمی کن
به پاسخی بنوازی تو قلب مشتعلم..
امام خوب #زمانم هر کجا هستید
با هزاران عشق و ارادت سلام
السّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ❀ــآن】
#امام_زمان ﷻ
#شهداءومهدویت
#فرج_مولاصلوات🌹
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
↶【بہ ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹
به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه به شهداي کربلا و ۱۴ معصوم، علیهالسلام ...... 🌺
🌹🌹🌹🌹
تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️
@Yare_mahdii313
13.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لطفا همه تو گروههاتون ارسال کنید( به خاطر شهدا )😭
انقدر دست به دست کنیدتابرسه به دست مسوولین👌
#شهیدان_ایمانی_فرد
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#فصل_فیروزه
❣قسمت بیست و دو
✨خدیجه دستمال را خیس کرد و فشرد. آن را به طرف او گرفت.
🍁_سیندخت! انگاری که حالش بهتر شده. نگاه کن! رنگ و رویش از صبح خیلی بهتر است. دهانش هم دیگر کف سفید نمی کند.
سیندخت با شادمانی، دستمال را روی پوزه اسب کشید.
_این ارابه کار را بر او راحت کرد. بیشتر راه را طی کرده ایم اما از اینجا به بعد، کمک بزرگی برای سمندم خواهد بود.
ارابه تکانی خورد و خدیجه به گوشه ای پرت شد. نشست و خود را مرتب کرد.
_سنگ بزرگی بود. اگر هنوز طفلم را باردار بودم، ضربه سختی برایش می شد.
این را گفت و بغض کرد. سیندخت پرسشگرانه به چشمان خیس او خیره شد.
_چه شد که از دستش دادی؟
خدیجه در میان لرزش صدایش لب به گفتن گشود:
_ماه آخر بارداری بر من سخت گذشت. از خانه بیرون نمی آمدم. وقتی پسرم به دنیا آمد، خواستم قنداقه اش را نزد بانویم ببرم تا در گوشش اذان بگوید؛ غافل از اینکه، بانویم مدینه را ترک کرده. دو هفته بعد از رفتنش، شنیدم که در پی دعوت نامه برادرشان، به سوی مرو، کاروانی از برادران و بستگان را همسفر کرده اند. همسرم که خوب می دانست جدایی من از بانویم، من را از پا درخواهد آورد، به همه سپرده بود که این موضوع را از من پوشیده بدارند تا اینکه روز تولد پسرم از جریان آگاه شدم. آغاز دلتنگی من از همان روز رقم خورد. افسردگی آن چنان در من عمیق شد که دیگر چیزی در دنیا آرامم نمی کرد. حتی خنده های پسرم برایم معنا نداشت. تا آنکه در تبی سوزان، نیمه شب از دستم رفت. همسرم دید که زخمی عمیق،در کنار افسردگی فراق به جانم افتاده، دلش به رحم آمد و به من بشارت سفر به سوی بانویم را داد. ناگفته نماند که خودش نیز دل در گرو مولایمان و بانو دارد اما هیچ کس به خوبی او عشق من به بانویم را باور نکرده است.
سیندخت مکثی کرد و به او زل زد. لحظات در سکوت سپری شد تا اینکه سیندخت قفل خاموشی را شکست:
_وقتی سخن از عشق میان دختر و پسری باشد، به حکم غریزه می توان آن را درک کرد؛ اما من نمی توانم عشق میان دو زن را بفهمم. با عقل آدم جور در نمی آید خدیجه!
_قرار نیست عشق با عقل جور دربیاید شاهزاده! اما حالا که حرف از غریزه زدی باید بدانی عشق من به بانویم، به حکم فطرت است؛ به حکم ولایت.
ادامه دارد...
#السلام_علیک_یافاطمه_معصومه
#السلام_علیک_یاعلی_بن_موسی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#او_خواهد_آمد
#شهداء_ومهدویت
#فرج_مولاصلوات🌹
【با ما همراه باشید】👇
💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
#وقت_سلام 🤚🕗
ارباب ما تو هستی و سلطان ما تویی
خورشید مشرقی خراسانِ ما تویی
رازی میان چشم تر و گنبد طلاست
آقا دلیل چشمِ گریان ما تویی
السَّلامُ عَلَیکَ یٰا أبَاالجَواد یٰا عَلیِّ بنِ مُوسَی الرِّضٰا
#السلام_علیک_یاامام_رئوف💚
#یاامام_رضاجانم❤️
#شهداءومهدویت
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
↶【بہ ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
"مولای غریبـــم"
گفتیم بیا ولی دلی تنگ نشد
بر هیچ لبی نام تو آهنگ نشد
صد بار شده وزیر فرهنگ عوض
صد حیف که انتظار فرهنگ نشد
【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ❀ــآن】
#امام_زمان ﷻ
#شهداءومهدویت
#فرج_مولاصلوات🌹
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
↶【بہ ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#فصل_فیروزه
❣قسمت بیست و سه
✨سیندخت دستی در یال های اسب کشید. اسب گویی سر بر زانوی او نهاده و تشنه نوازشش بود.
🍁به سردی سر تکان داد و گفت:
_فطرت... ولایت... نمی فهممت خدیجه! من فقط عشق را می فهمم. عشق یعنی همان تلاقی نگاه کیارش و من، زمانی که برای اولین بار در تجارت خانه پدرم دیدمش! زمانی که به دستور صاحبکارش، صندوق های فیروزه را مقابل پدرم و اردشیرخان می گذاشت تا کیفیت کارش را به باور آنها برساند.
آنها پسندیدند؛ آنها سنگ های کیارش را، و من شیشه چشمانش را. دنیایی از راز در نگاهش موج می زد. انگاری شاهزاده قصه هایی بود که مادرم در کودکی برایم گفته بود. انگاری اصلا خود اهورامزدا بود. پاکی اش تنها تصویر اهورامزدا را مقابل ذهنم جاری می کرد.نمی دانم چه شد. همه چیز در کسری از ثانیه اتفاق افتاد. تلاقی نگاهش، خلاصه همه دلدادگی های عالم بود.
سیندخت هرگز تا پیش از آن عشق را در وجود خود حس نکرده بود؛ نه در برابر شاهزادگان فارس و نه در مقابل پسران رقبای پدرش. اصلا مگر عشق دست خود آدم است؟! نگو هست که من باورم نمی شود. باورم نمی شود چون بارها پدرم از من خواسته بود که کسی را برای همسری برگزینم. بارها به من التماس کرده بود که تا جوان هستم به او این فرصت را بدهم که قصری از عشق برای زندگی ام بسازد. هر وقت این را می گفت با خودم می گفتم شاید می خواهد من ازدواج کنم تا او هم بتواند به بهانه تنها شدنش، به زندگی خود، سر و سامانی بدهد. این فکر که از خیالم می گذشت، از همه پسرانی که خواستارم بودند، بیزار می شدم.
سیندخت می گفت و خدیجه گوش می داد. لحظه ای سکوت کرد. روی برگرداند و پرده حصیری اتاقک را کنار زد.
_این صحرا برایم آشناست. انگاری بارهای فیروزه کیارش را پیش تر از این سرزمین عبور داده ام.
خدیجه سر تکان داد.
_همسرم دیشب می گفت که ما تا چند روز دیگر به ساوه می رسیم.
سیندخت کلام قبلی خود را رها کرد و با کنجکاوی تازه ای از او پرسید:
_خدیجه! بانویت برای تو چه کاری کرده که این اندازه خود را مدیون او می دانی؟
خدیجه بار دیگر دستمال را میان ظرف آب فرو برد.
_کیارش برای تو چه کاری کرده؟!
ادامه دارد...
#السلام_علیک_یافاطمه_معصومه
#السلام_علیک_یاعلی_بن_موسی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#او_خواهد_آمد
#شهداء_ومهدویت
#فرج_مولاصلوات🌹
【با ما همراه باشید】👇
💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🌱#محبت پدر
🌱#راوی رضا هادی
🌱#برگرفته از کتاب سلام برابراهیم
درخانهاي کوچڪ و مســتاجري درحوالي ميدان خراسان تهران زندگي
ميكرديم.
اولين روزهاي ارديبهشت سال1336 بود. پدر چند روزي است كه خيلي
خوشحال است.
خدا در اولين روز اين ماه، پســري به او عطا کرد. او دائما از خدا تشــكر
ميكرد.
هر چند حالادر خانه سه پسر و يك دختر هستيم، ولي پدر براي اين پسر
تازه متولد شده خيلي ذوق ميكند.
البته حق هم دارد. پسر خيلي با نمكي است. اسم بچه را هم انتخاب كرد:
«ابراهيم»
پدرمان نام پيامبــري را بر او نهاد كه مظهر صبر و قهرمان توكل و توحيد
بود. و اين اسم واقعا برازنده او بود.
بســتگان و دوســتان هر وقت او را ميديدند با تعجب ميگفتند: حســين
آقا، تو ســه تا فرزند ديگه هم داري، چرا براي اين پســر اينقدر خوشحالي
ميكني؟!
پــدر با آرامش خاصي جواب ميداد: اين پســر حالــت عجيبي دارد! من
مطمئن هســتم كه ابراهيم من، بنده خوب خدا ميشــود، اين پسر نام من راهم زنده میکند!
هم زنده ميكند!
راست ميگفت. محبت پدرمان به ابراهيم، محبت عجيبي بود.
هر چند بعد از او، خدا يك پسر و يك دختر ديگر به خانواده ما عطا كرد،
اما از محبت پدرم به ابراهيم چيزي كم نشد.
٭٭٭
ابراهيم دوران دبســتان را به مدرســه طالقاني در خيابان زيبا رفت. اخلاق
خاصي داشت. توي همان دوران دبستان نمازش ترك نميشد.
يكبار هم در همان ســالهاي دبســتان به دوستش گفته بود: باباي من آدم
خيلي خوبيه. تا حالا چند بار امام زمان (عج) را توي خواب ديده.
وقتي هم كه خيلي آرزوي زيارت كربلا داشــته، حضرت عباس را
در خواب ديده كه به ديدنش آمده و با او حرف زده.
زماني هم كه سال آخر دبســتان بود به دوستانش گفته بود: پدرم ميگه،
آقاي خميني كه شاه، چند ساله تبعيدش كرده آدم خيلي خوبيه.
حتــي بابام ميگه: همه بايد به دســتورات اون آقا عمــل كنند. چون مثل
دستورات امام زمانه،(عج) مے مونه.
دوســتانش هم گفته بودند: ابراهيم ديگه اين حرفها رو نزن. آقاي ناظم
بفهمه اخراجت ميكنه.
شــايد براي دوســتان ابراهيم شــنيدن اين حرفها عجيب بود. ولي او به
حرفهاي پدر خيلي اعتقاد داشت.
╚══🍁🌷#سلام_بر_شهیدان🌷🍁══╝
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
آقارضا موتورسواری و رانندگی بلد نبود، ولی علاقه زیادی داشت میخواست با تمرین کردن یاد بگیره.
روی این مسئله خیلی تأکید داشت که من باید وقتی این رو یاد بگیرم که به ماشین یا موتور بیتالمال سازمان آسیبی نرسونم!
آقارضا برای تمرین کردن یا از دوستانش اجازه میگرفته یا مثلا بیرونی شده موتورسواری و رانندگی رو یاد بگیره تا آسیبی به ماشین و موتور سازمان که بیتالمال هست نرسونه.
آقارضا همیشه میگفت:« ماشین سازمان بیتالماله! مال من نیست که استفاده کنم. اگه از دوستانم بگیرم، مشکلی نداره خودمون با هم کنار میآیم.»
همهی اوضاع و احوال کاری آقارضا رعایت بیتالمال بود.
راوی:همرزم شهید
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهید_مدافع_حرم_رضا_حاجی_زاده
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرمایهای که امام زمان(عج) با خودش میاره!
حجت الاسلام👇
#انصاریان🎙
#سخنرانی🔊
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸
هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن.
التماس دعای فرج.🌹
🦋🌹💖
@hedye110
4_5875506181367139501.mp3
12.06M
#بسم_الله_الرحمان_الرحیم
یاعلی ابن موسی الرضا علیه السلام
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَاالْمُرْتَضَى
الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ
وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ
صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً
زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً
كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ
#ساعت_عاشقی
#شهداءومهدویت
#پیشنهاد_دانلود
↶【به ما بپیوندید 】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
_ _ _ _ _ _ _ _ _
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
یاصاحب الزمان
خیلی دعا برای دلم کردهای ولی
خیلی شکستهام دل زهرایی تو را
در غفلت زمانه فراموش کردهام
درد غریبی و غم تنهایی تو را
【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ❀ــآن】
#امام_زمان ﷻ
#شهداءومهدویت
#فرج_مولاصلوات🌹
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
↶【بہ ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄
➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴سید حسن نصرالله:
ما از شیعه یا سنی دفاع نمی کنیم. هنگامی که نبرد رخ دهد، نبرد دفاع از دین خدا و مقدسات خداوند متعال خواهد شد، آن وقت فداکاری ما بی حد و حصر خواهد بود.
🌎نهضت جهانی مقاومت🌍
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️جنگ در روزهای آتی برای حزبالله سخت و سختتر خواهد شد، اما ببینید منطق یک #انسان_موحد در این شرایط چگونه است ...
👈 ببینیم و خودمان را در این شرایط تصور کنیم. آیا ما مسئله را اینگونه میبینیم؟!
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
دلهایتان نلرزد قطعأ حزب الله پیروز است و فلسطین آزاد می شود!
#حزب_الله
#فلسطین
#سید_حسن_نصرالله
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
دوستان عزیز سلام
بیاید همه دست به دعا برداریم و برای نابودی اسرائیل و پیروزی رزمندگان اسلام در جبهه حق علیه باطل دعا کنیم....
به امام رضا علیه السلام متوسل بشیم و به ۱۴ معصوم صلوات هدیه کنیم
بسم الله 🙏
@Yare_mahdii313
🔴پیام سید حسن نصرالله به بن سلمان:
♦️او از مکه قیام می کند
هنگامیکه مهدی قیام کند، هیچ امیر مستبدی باقی نخواهد ماند؛
نه تو می توانی، نه اجدادت و نه فرزندانت چیزی از این تقدیر الهی را تغییر دهد
این روز خواهد آمد..
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#فصل_فیروزه
❣قسمت بیست و چهار
✨سوالش بند بند وجود سیندخت را به لرزه واداشت. تصور اینکه سوالش را با چنین پرسش خانه براندازی، پاسخ گوید از اندیشه او نگذشته بود.
🍁سکوتی عمیق لحظه های سیندخت را درهم نوردید. میان همان سکوت بود که خدیجه داشت همه چیز را مرور می کرد. اینکه نمی تواند مبدا تاریخی برای دل خود پیدا کند.
که: هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی...
آری. سال ها بود که مونس خلسه های او، خیال این دوست داشتن شگفت شده بود. سال ها بود که در قلبش جایی برای عشق ورزیدنی جز به بانویش پیدا نمی کرد. دلش نهان خانه محبت او شده بود و این راز را نمی توانست به کسی بگوید. پرسش تازه سیندخت، او را از خلوت خویش بیرون کشید.
_گفتم غریزه و گفتی فطرت! پس با هم قیاس نکن. بانویت را با کیارش من مقایسه نکن. حالا این را پاسخ بده که به حکم همان فطرتی که گفتی، چه چیزی درباره بانویت تو را شاد می کند؟ نهایت خرسندی ات در چیست؟
خدیجه دستمال را روی پوزه اسب رها کرد و با گوشه دامانش، رطوبت انگشتانش را واگرفت.
_همه خرسندی من در شادمانی اوست. شاید باورت نشود که من تا چه اندازه مشتاق این سفر شدم وقتی دیدم که او چگونه بی قرار شده است. شنیدم وقتی دعوت نامه برادرشان به دست ایشان رسید، انگاری که همه عالم را به یکباره به پایش ریخته باشند. برادرانش را به سوی خود خوانده و نامه را نشان داده و عزم خود را برای سفر به مرو اعلام کرده بود.
من وقتی خبر را شنیدم، رعشه بر جانم افتاد. به همان اندازه که از شادمانی اش سرمست شدم، از این ترسیدم که بانویم کنار عشق جاودان خود ماندگار شود و دیگر به مدینه برنگردد. برای همین بود که تمام مَهرم را بر همسرم حلال کردم تا من را یک بار دیگر به بانویم برساند.
پلکی بر هم نهاد. همان ثانیه کوتاه برایش کافی بود تا تمامی دقایق تب را مرور کند؛ تبی که او را اسیر اندرونی خانه کرده بود. اُم مسعود پرستاری اش می کرد. وقتی چشم گشود، چونان کودکی، خود را بر بازوی مادرانه پیرزن آویخت.
_سوگندت می دهم به مولایمان، کاری کن که هر چه زودتر راهی مرو شویم. من بدون دیدار بانویم خواهم مرد. یک بار مرده ام؛ در مویه هایی که هنگام وداع امام(علیه السلام) در سفر به طوس داشته ایم، مرده ام. نگذار دوباره بمیرم... نگذار بانو من را تنها بگذارد...
ادامه دارد...
#السلام_علیک_یافاطمه_معصومه
#السلام_علیک_یاعلی_بن_موسی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#او_خواهد_آمد
#شهداء_ومهدویت
#فرج_مولاصلوات🌹
【با ما همراه باشید】👇
💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
📢 پیام مهم رهبر انقلاب اسلامی درباره قضایای اخیر لبنان
🔹️حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی درباره قضایای اخیر لبنان پیام مهمی صادر کردند.
📝 متن پیام رهبر انقلاب به این شرح است:
✏️ بسم الله الرحمن الرحيم
کشتار مردم بیدفاع در لبنان از سوئی بار دیگر خوی درندگی سگ هار صهیونیست را برای همه آشکار کرد، و از سوئی کوتهنظری و سیاست ابلهانهی سران رژیم غاصب را به اثبات رساند. باند ترور حاکم بر رژیم صهیونیست از جنگ جنایتکارانهی یک سالهی خود در غزه درس نگرفتند و نتوانستند بفهمند که کشتار دستجمعی زنان و کودکان و مردم غیر نظامی نمیتواند در ساخت مستحکم سازمان مقاومت اثر بگذارد و آن را از پا بیندازد. اکنون همان سیاست حماقتآمیز را در لبنان میآزمایند. جنایتکاران صهیونیست بدانند که بسیار کوچکتر از آنند که به ساخت مستحکم حزبالله لبنان صدمهی مهمی وارد کنند. همهی نیروی مقاومت منطقه در کنار حزبالله و پشتیبان آن است. سرنوشت این منطقه را نیروهای مقاومت و در رأس آنان حزبالله سرافراز رقم خواهد زد. مردم لبنان فراموش نکردهاند که در روزگاری نظامیان رژیم غاصب تا بیروت را زیر چکمه قرار میدادند، این حزبالله بود که پای آنان را قطع کرد و لبنان را عزیز و سربلند ساخت. امروز هم لبنان به حول و قوهی الهی دشمن متجاوز و خبیث و روسیاه را پشیمان خواهد کرد. بر همهی مسلمانان فرض است که با امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزبالله سرافراز بایستند و در رویارویی با رژیم غاصب و ظالم و خبیث آن را یاری کنند.
والسلام على عباد الله الصالحين
سید علی خامنهای
۷ مهر ۱۴۰۳
🕊🕊🕊🕊🕊
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
شوق تو به باغ لاله جان خواهد داد
عطـر تو به گلهــا هیجان خواهد داد
فـــردا کـه بـه آفـاق بپیـچــد نـــورت
تکبیــــر تو کعبــه را تکان خواهد داد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_فرج_صلوات
#شهداءومهدویت
#فرج_مولاصلوات🌹
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
↶【بہ ما بپیوندید 】↷
꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂
➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#فصل_فیروزه
❣قسمت بیست و پنج
✨یادش آمد که اُم مسعود چگونه او را در آغوش گرفت و شانه به شانه اش گریست.
🍁دعا کن خدیجه! تو مادری داغ دیده ای و اجری بی نهایت نزد خداوند داری. خدا را در برابر اجر صبرت سوگند ده که کاروان کوچک ما شکل بگیرد و راهی شویم. دعا کن ما نیز مانند بانویمان، دعوت نامه امام را دریافت کنیم.
سیندخت با تعجب پرسید:
_دعوت نامه امام؟! پیش از این هم گفته بودی خدیجه! اما بانویتان با این همه شوق، برای چه همان ابتدا به همراه برادر به سفر مرو نرفت؟
خدیجه مانده بود که چگونه برای دختر آتش پرست، قصه مظلومیت مولایش را بازگوید. دست هایش را در هم قفل کرد. خود را عقب تر کشید و سرش را بر ستون ارابه تکیه داد. گویی به دورترین نقطه دنیا خیره شده بود.
_یک سال از رفتن برادر ایشان می گذشت اما نه رفتنی که به اراده خود ایشان باشد. مامون را که حتما می شناسی. او از وجود عشقی که در دل من و انسان هایی مثل من بود، هراس داشت. این عشق، این فطرت، تاج و تخت مامون را به خطر می انداخت. او از این می ترسید که برادر بانو، در مدینه، پایگاهی میان مردم بیابد و روزی بر حکومت نابه حق او بشورد. ترس، مامون را بر آن داشت تا به زور، مولای ما را به مرو فراخواند و به زور، ولایت عهدی را به او پیشنهاد دهد.
دختر یادش آمد که در تجارتخانه پدر، همه این ها را از زبان مشتریان شنیده بود. همان روزهایی که قرار بود علی بن موسی الرضا(علیه السلام) به نیشابور بیاید.
یادش آمد روز رسیدن ایشان به نیشابور، چه قیامتی در شهر به پا شده بود.قیامتی که حتی سمند را هم بی قرار کرده بود. دید که زبان بسته چطور شیهه کشان خود را به دروازه شهر می رساند و از دستور سیندخت تَمرُّد می کند.
دیده بود که آن روز اسبش هم از او فرمان نمی برد. در میان جمعیت پیش از همه، چشمش به کیارش افتاد. بار دومی بود که او را می دید. کیارش در صفوف ابتدایی ایستاده بود و مانند سایر قلم به دست ها، یادداشت می کرد. او داشت سخنان ابن موسی(علیه السلام) را روی پوستی نازک می نوشت.
سیندخت نه تنها کیارش، که در آن روز هزاران مرد کاتب را در حال نگارش حدیث می دید.با گوش های خودش می شنید صدایی را که حال و هوای شهر را زیر و رو کرده بود: کلمه لا اله الا الله حصنی...
رافعه، معنای تمامی واژگان را یادش داده بود. به خاطر آورد که توانست در همان بار اول، معنای سخن علی ابن موسی(علیه السلام) را به خوبی بفهمد؛ اینکه او خود را شرطی برای در امان ماندن معرفی کرده بود.
سیندخت سوار بر سمند، مردان قلم به دست را تماشا می کرد. از میان هزاران مرد، توقف چشمانش تنها در دست های پسر فیروزه تراش بود. بهانه ای یافته بود که فردا بی خبر به مغازه او برود و از او بخواهد که یادداشتش را به او نشان دهد؛ اما نه! این هم بهانه خوبی نبود.
ادامه دارد...
#السلام_علیک_یافاطمه_معصومه
#السلام_علیک_یاعلی_بن_موسی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#او_خواهد_آمد
#شهداء_ومهدویت
#فرج_مولاصلوات🌹
【با ما همراه باشید】👇
💫☆☆☆☆🌸☆☆☆☆💫
eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59