eitaa logo
شهداءومهدویت
7هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
❓ سوال: اولین بیعت کننده با حضرت مهدی چه کسی است؟ ✅ پاسخ صحیح گزینه‌ی «حضرت جبرئیل» است. مفضل بن عمر از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: «آن‌گاه که خداوند به قائم اجازه خروج می‌دهد، ... جبرئیل در حجر اسماعیل نزد آن حضرت می‌آید و می‌گوید: من نخستین کسی هستم که با تو بیعت می‌نمایم، دست خویش را برای بیعت باز کن! پس دست به دست آن حضرت می‌گذارد و بیش از ۳۱۰ مرد نزد او آمده و با او بیعت می‌نمایند و [حضرت] در مکّه می‌ماند تا یارانش به ۱۰ هزار نفر برسد، سپس از آنجا به مدینه رهسپار می‌گردد.» 📚 مهدی موعود، ص ۱۱۵۴    <======💚🌹💚======> @shohada_vamahdawiat <======💚🌹💚======>
4_5810168768038438610.mp3
3.85M
🎵واحد_احمد بخدا غیر علی 💠 <======💚🌹💚======> @shohada_vamahdawiat <======💚🌹💚======>
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 دیگه ام دلم نمی خواد از این جور حرفها بشنوم. صورتش قرمز شد. با صدای بلندی گفت: ــ به درک، خلایق هر چه لایق. جوش آورده گفتم: ــ اتفاقا اصلا لیاقتش رو ندارم. به روبرو خیره شدو گفت: –خدا شانس بده، کاش کیارشم یه بار اینجوری هواخواه من در میومد. ــ مگه کسی بد تو رو گفته که هواخواهت دربیاد، ما که از گل نازکتر بهت نگفتیم. به نفس‌نفس افتاده بودم. دلم می خواست بیشتر ازاین، از راحیل حمایت کنم. بیشتر از خوبیهایش بگویم. بیشتر فریاد بزنم و ازمژگان بخواهم دیگر از این حرفها نزند. ولی نگفتم، ملاحظه ی بارداریش را کردم. دیگر تا برسیم به مقصد حرفی نزدیم. به خانه ایی که آدرسش را داده بود رسیدیم. بدون این که نگاهش کنم، گفتم: – ساعت دوازده میام دنبالت. ــ من خودم بهت زنگ می زنم، شاید بیشتر طول بکشه. چپ چپ نگاهش کردم و گفتم: –مگه کار اداریه؟ تو ساعت دوازده بیا بیرون. مهم نیست اونجا چقدر طول می کشه. تعجب کردم، وقتی دیدم لبخند زدو گفت: –خیلی خوب بابا، واسه من چشم هات رو اونجوری نکن، که خیلی خنده دار میشی. بعد نگاهی به گوشی‌اش انداخت وپیاده شدو رفت. به خانه که برگشتم از مادر قرص سر درد خواستم. مهمانها داخل اتاق بودند دلم می خواست کمی استراحت کنم. وقتی مادر قرص را آورد، پرسیدم: ــ کسی تو اتاقم نیست؟ ــ نه پسرم، می خوای یه کم دراز بکش تا سردردت خوب شه. بلند شدم که بروم، به مادر گفتم: –مامان جان اگه یه وقت خوابم برد ساعت یازده بیدارم کن برم دنبال مژگان. ــ چه کاریه؟ می گفتی با آژانس بیاد دیگه. ــ مامان! این چه حرفیه؟ با اون وضعش با آژانس بیاد؟ اونم اون وقت شب، البته اگه من نرم دنبالش و به میل خودش باشه که دو نصف شب میاد. مادر بی تفاوت گفت: –خب بیاد، یه شب با دوستهاشه دیگه...حالا چی شده تو اینقدر بهش حساس شدی؟ مژگان از اولم همین جوری بود دیگه. تو با راحیل مقایسش نکن، تا سردرد نگیری. با صدایی که سعی می کردم بالا نرود گفتم: –چی میگید مامان؟ چرا حساس شدم؟ هزار تا دلیل دارم واسه کارم. –اولا که حاملس، دوما: الان شوهرش نیست ما مسئولشیم...بعدشم فکر می کردم خوشحال باشیدکه من به قول شما حساس شدم. مادر با اخم گفت: – چون قبلا از این اخلاق ها نداشتی میگم. ــ قبلا خیلی احمق بودم که حواسم به اطرافم نبوده. اخم هایش غلیظ تر شدو گفت: –خیلی خب، صدات رو ننداز توی سرت، بعد اشاره کرد به اتاق خودش و ادامه داد: – مهمون تو خونس. دستم را روی سرم گذاشتم. –من نمی دونم شما چرا حواست به مژگان نیست. – الان برو بخواب بعدا که سرت خوب شد با هم حرف می زنیم. بعد از چند روز توانستم بالاخره وارد اتاق اشغال شده ام بشوم. همین که سرم را روی بالشت گذاشتم از بویی که به مشامم خورد شوکه شدم. بلند شدم و نشستم و ملافه و بالشت را با دقت بیشتری بو کشیدم. در، تراس کوچکی که رو به اتاقم باز میشد را باز کردم. خدایا یعنی ممکنه... توی تراس را خوب گشتم و گوشه ی دیوار چیزی را که دنبالش می گشتم را پیدا کردم. یک ته سیگار مچاله شده. یکی دیگر هم آنطرف تر بود. یک نصفه سیگار. معلوم بود با عجله انداخته بود اینجا. هزارجور فکرو خیال از سرم گذشت. یعنی مژگان سیگار کشیده؟ باورم نمیشد. شاید برای همین اصرار داشت توی اتاق من باشد. چون تراس داشت و راحت می تونست توی تراسش سیگار بکشد. دوباره با یاد آوری این که حامله است دیوانه شدم. چطور می توانست این کار را بکند. دور اتاق راه می رفتم و فکر می کردم. یک لحظه تصمیم گرفتم به مادر بگویم که چه شده و به طرف در اتاق رفتم. ولی بعد پشیمان شدم. مادر چه کار می توانست بکند. جز اینکه با آن قلبش نگران بشود. آنقدر راه رفتم که خسته شدم و روی تخت نشستم، فکر های زیادی از ذهنم می‌گذشت. یعنی در این چند روز سیگاری شده یا از اول هم بوده، یعنی کیارش در جریان کارهای مژگان است؟ باید اطلاع پیدا کند. صدای گوشی‌ام مرا از افکارم بیرون آورد. خواستم از جایم بلند شوم که دیدم مادر گوشی به دست وارد اتاقم شدوبادیدن حالم گفت: – چته آرش؟ سرت بهتر نشد؟ بعد همانطور ایستادو نگاهم کرد. نگاهی به گوشی‌ام که در دستش بود انداختم و گفتم: –چیزی نیست، کیه؟ گوشی را طرفم گرفت و گفت: –کیارشه، مژگان رو که برده بودی، خونه زنگ زد. کارت داشت. گفتم خونه نیستی، گفت به گوشیش زنگ میزنم. ✍ ... 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 <======💚🌹💚======> @shohada_vamahdawiat <======💚🌹💚======> ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌹 ان شاء الله امشب درپرونده ی اعمال همه ی عاشقان و خادمان شهدا ثبت شود: 🌹محب اهلبیت سرباز امام زمان🌹 🌹وان شاءالله شهادت 🍃🍃 امشب هدیه میکنیم ده صلوات به روح مطهرشهید والا مقام 🥀🥀 ❤️شهیدحسین طاهری❤️ نام : حسین💞✨ نام خانوادگی : 💞 طاهری نام پدر : مهدی💗 تاریخ تولد :1338/12/8💐😍 محل تولد:قزوین🌷 تاریخ شهادت:1361/2/12🍃🍃 محل شهادت: خرمشهر🌱 مزار:گلزارشهدای قزوین🌹 💞💞ان شاءالله شهیدظاهری عزیز دعاگویی تک تک ما❤️ اجرتون باشهدا ان شاءالله❤️ <======💚🌹💚======> @shohada_vamahdawiat <======💚🌹💚======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️یک شـب پراز آرامـش 🎄یک دل شـادو بی غصه ❄️یک زنـدگی آروم 🎄وعاشقانـه ❄️ویک دعای خیر از 🎄تـه دل ❄️نصیب لحظه هاتون 🎄تواین شب سرد زمستانی ❄️خـونـه دلتـون گـرم 🎄شبتون خـوش در پناه خــدا 🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙🌟🌙
هدایت شده از 🌷دلنوشته و حدیث🌷
دوستان عزیزم سلام شبتون بخیر یکی از اعضای محترم کانال بیماره درخواست کرده از شما عزیزان براش دعا کنیم هرکس پیام من رو خوند جهت شِفای همه ی بیماران مخصوصا دوست عزیزمون خانم فاطمه احمدی یه حمد شِفا و صلوات عنایت کند🙏🙏🙏🌹🌹🌹
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ نشسته‌ام بنویسم هوای تو خوب است برای قلب شکسته صدای تو خوب است بهشت هر چه که دارد نصیب اهلش باد ولی برای دل من هوای تو خوب است #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 ــ جانم داداش. نعره ایی زد که مجبور شدم گوشی را عقب بگیرم. ــ اینجوری امانت داری می کنی؟ ــ چی شده؟ ــ واسه چی فرستادیش بره پارتی؟ با دهان باز به مادر نگاه کردم. ــ چی میگی داداش؟ پارتی چیه؟ اون فقط یه مهمونی زنونس. بعدشم گفت، خودت بهش اجازه دادی. "من نمی دونم این داداشم از کی تا حالا اینقدر غیرتی شده." دوباره با فریاد گفت: –اون حاملس، تو اون پارتیم هر چیزی سرو می کنن. بهش زنگ زدم، میگه آرش خودش من رو رسونده و گفته برو. "عجب زن داداش خالی بندی دارم" نمی خواستم مژگان را پیش شوهرش خراب کنم و باعث اختلافشان شوم. گفتم: –اگه راضی نیستیدالان میرم دنبالش، شما نگران نباش. یه مهمونیه ساده و ... نگذاشت حرفم را تمام کنم و گفت: – فریدون بهم زنگ زد و پرسید چرا نرفتم مهمونی و مژگان تنهاست...زنونه چیه...اونجا پارتیه و چند تا از دوستهای منم که چشم دیدنشون رو ندارم اونجان. مژگان اصلا به من نگفت می خواد بره. اصلا قرار بود این مهمونی لعنتی آخر هفته باشه. دلم نمی خواد مژگان بره اونجا. زود برو بیارش. بدونه این که منتظر باشه من حرفی بزنم گوشی را قطع کرد. بلند شدم. –به من استراحت نیومده. مادر که به خاطر صدای بلند کیارش تمام حرفهای ما را شنیده بود. روی تخت نشست. –فریدون به جای این که فضولی خواهرش رو به کیارش بکنه، خب مژگان رو بیاره. –ای بابا مامان، قول بهت میدم فریدون به یه بهانه‌ایی به کیارش زنگ زده که آمار مژگان رو بده، چهار تا هم گذاشته روش تا لج کیارش رو دربیاره. مادر آهی کشیدو گفت: –این مژگانم بیچاره شانس نداره. حالا یه مهمونی رفته ها، همه میخوان کوفتش کنند. با تعجب مادر را نگاه کردم وخیلی بی رحمانه گفتم: –این ماله کشیدن روی کارهای مژگان بالاخره کار دستمون میده. ــ وا یه جوری حرف میزنی انگار شماها تا حالا پاتون رو پارتی و مهمونیهای مختلط نذاشتین. ــ چه ربطی داره مامان. اونجور جاها جای یه زن تنها نیست، جای این حرفها یه ذره مادرشوهر بازی براش دربیاریید تا یه کم حساب کار بیاد دستش. اونقدر بهش محبت کردیدکه اینجارو به خونه ی مادرش ترجیح میده. با عجله از خانه بیرون زدم. به مژگان زنگ زدم و گفتم آماده شود. وقتی اعتراض کرد، تلفن کیارش و حرفهایی که بینمان ردوبدل شده بود را برایش توضیح دادم. کمی ترسید و دیگر چیزی نگفت. با عصبانیت سوارماشین شدوگفت: –زهرمارم کردید، خیالتون راحت شد. حداقل می ذاشتید شامم رو کوفت کنم. باغضب نگاهش می کردم. دستش را دراز کردو کیفش را صندلی عقب ماشین گذاشت. تا چشمش به من افتاد، گفت: –چیه؟ فوری کیفش را از روی صندلی عقب برداشتم و شروع کردم به گشتن، با چشم های گردشده گفت: – چیکار می کنی؟ چیزی که دنبالش بودم را پیدا نکردم و نفس راحتی کشیدم. همین که خواستم کیفش را پسش بدم چشمم به زیپ مخفی کنار کیفش خورد. بازکردم و دیدم چند نخ سیگار را آنجا مخفی کرده است. بهت زده نخ‌های سیگار را برداشتم و نگاهشان کردم. کیفش را صندلی عقب پرت کردم و گفتم: –اینا چیه؟ رنگش پریده بودو او هم به دستم زل زده بود. سوالم را با صدای بلندتری تکرار کردم. سرش را پایین انداخت و حرفی نزد. هر چه سوال می پرسیدم جواب نمی داد و بیشتر خودش را جمع می کرد. گیج شده بودم مژگان عوض شده بود. رفتارهایش و کارهایش بچه گانه بود. نمی دانم از اول اینطور بودومن متوجه نشده بودم یا جدیدا تغییر کرده بود. ماشین را روشن کردم و راه افتادیم. بالاخره سکوت را شکست و گفت: – عمه اینا هم فهمیدند کیارش زنگ زده اونجوری گفته؟ ــ نه، فقط مامان. اونم که استاد لاپوشونیه کارهای توئه نگران نباش. سعی کردم آرام باشم، تا حرف بزند. ــ از کی می کشی؟ دوباره سکوت کرد. دلم می خواست با پشت دست بزنم توی دهنش تا کمی آرام شوم ولی باز هم حامله بودنش باعث شد، مهربونتر رفتار کنم و اخم هایم را باز کنم. ــ مژگان لطفا حرف بزن، اگه کیارش بفهمه می دونی چی میشه؟ ــ بغض کردو گفت: –هر چی می کشم از دست اونه...کمی مکث کرد و ادامه داد: –دوماهه، باور کن فقط وقتی عصبی میشم می کشم. ــ تو داری مادر میشی مژگان، حداقل به اون بچه فکر کن، آخه تو چته؟ چرا باید عصبی بشی؟ ساکت شدو دیگر حرفی نزد. نزدیک خانه که رسیدیم پرسید: – قضیه ی سیگار میشه بین خودمون بمونه؟ ــ اگه قول بدی دیگه نکشی، آره. ــ قول میدم. ــ قسم بخور. ــ به چی قسم بخورم؟ ــ به هر چی که اعتقاد داری، چه می دونم به جون هر کس که برات مهمه. ــ به جون تو دیگه نمی کشم. متعجب، نگاهش کردم. لبخند تلخی زدو به روبرو خیره شد. ✍ ... 🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸🍃🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<======💚🌹💚======> @shohada_vamahdawiat <======💚🌹💚======>
تا وارد اتاق شدم از خواب پرید... رو پیشونی اش عرق نشسته بود ،گفتم :چی شده داداش؟! گفت : یک ساعت بود با حضرت زهرا (س)حرف میزدم.ادامه داد: فقط از خدا میخوام که ... شادی روح پاک همه شهدا <======💚🌹💚======> @shohada_vamahdawiat <======💚🌹💚======>
💢رفاقتشان بوی شهادت می داد 🔹زمانی که پیمان شهید شد هر وقت سجاد را می دیدم می گفت:خوش به سعادت پیمان، سه ماه بعد خودش هم شهید شد. شهید پیمان محمدظاهری از نیروهای شهر لالی در خوزستان نهم بهمن 93 در درگیری با اشرار به شهادت می رسد و شهید سجاد رشیدی پس از گذشت دو ماه سیزدهم فروردین 94 توسط اشرار به رگبار بسته می شود ➥ @shohada_vamahdawiat
‌🌷مهدی شناسی ۱۶۷🌷 🔹زیارت آل یاسین🔹 🌹السلام علیک یا وعد الله الذی ضمنه🌹 ◀️قسمت سوم 💠مهدی موعود (علیه السّلام)💠 🍃از القاب مشهور حضرت (علیه السّلام) ، موعود است .محدّث گرانقدر مرحوم حاج میرزا حسین نوری (رحمة الله علیه) فرموده است: در هدایه آن را از القاب شمرده و شیخ طوسی روایت کرده : از حضرت سجّاد (علیه السّلام) که راجع به آیه شریفه ( وَ فِی السَّمآءِ رِزقُکُم وَ ما تُوعَدُونَ * فَوَ رَبِّ السَّمآءِ وَ الأَرضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثلَ ما أَنَّکُم تَنطِفُونَ ) و در آسمان است رزق شما و آنچه وعده می شوید . پس قسم به پروردگار آسمان و زمین که آن حقّ است مثل آنکه شما سخن گویید. [ امام سجّاد (علیه السّلام) ] فرمود: « این برخاستن و خروج قائم آل محمّد (علیهم السّلام) است». و از ابن عبّاس نیز مثل آن نقل کرده و احتمال می رود که غرض آن حضرت ، تأویل رزق در آیه باشد به ظهور امام زمان که سبب نشر ایمان و حکمت و انواع علوم و معارف است که حقیقت رزق و مدد حیات انسانی و عیش جاودانی است ، چنانچه طعام را در آیه شریفه : (فَلیَنظُرِ الإِنسانُ إِلی طَعامِهِ) باید که انسان به غذای خود بنگرد. تفسیر فرمودند به علم و آنچه بعد از آن ذکر شده از دانه و انگور و زیتون و نخل و بساتین و چراگاه و غیره به انواع علوم. 🍃 در غیبت نعمانی مروی است از امام باقر (علیه السّلام) که فرمود: « در زمان آن حضرت- عجّل الله فرجه الشریف – حکمت داده می شود به خلق ، تا آن جا که زن در خانۀ خود حکم می کند به کتاب خداوند و سنّت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ». 🍃یا آن که مقصود تفسیر : ( وَ ما تُوعَدُون)باشد یعنی : آن موعودی که به شما داده شده و جمیع انبیاء امّت های خود را به آمدن او وعده داده اند آمدن امام زمان است: « اَلسَّلامُ عَلَی المَهدِِیِّ الَّذِی وَعَدَ اللهُ بِهِ الأُمَمَ أَن یَجمَعَ بِهِ الکَلِمَ ...». در یکی از زیارات جامعه است.در اوصاف آن حضرت چنانکه در زیارت ایشان است : « وَ الیَومِ المَوعُودِ وَ شاهِدٍ وَ مَشهوُدٍ». 🍃آری ، این وعده ای است که خداوند به قول و فعل ضامن شده که خود آن را وفا خواهد کرد و تحقّق خواهد بخشید، چنانکه در باب دعا و توبه و صدقه نظیر همین ضمانت از سوی خداوند انجام گرفته است که در آیات قرآن کریم آنها را خبر داده و فرموده است : ( أُدعُونِی أَستَجِب لَکُم)؛ مرا بخوانید که دعایتان را مستجاب نمایم. (أَلَم یَعلَمُوا أَنَّ الله هُوَ یَقبَلُ التَّوبَةَ عَن عَبادِهِ وَ یَأخُذُ الصَّدَقاتِ )؛ آیا ندانستند که خداوند خود توبه از بندگانش می پذیرد و صدقات را می گیرد؟! و این قبیل تعبیرها بیانگر وعده و ضمانت الهی است ، چنانکه در دعای کمیل می خوانیم: «وَ أَمَرتَهُم بِدُعآئِکَ وَ ضَمِنتَ لَهُمُ الإِجابَةَ؛ و بندگانت را به دعایت دستور فرمودی و اجابت دعا را برای آنان ضامن شدی ». 🍃برای حسن ختام حدیثی از امام باقر (علیه السّلام) می آوریم که وعدۀ الهی در این باره تأکید شده است . امام باقر (علیه السّلام) فرمود: « هنگامی که جدّم حسین (علیه السّلام) کشته شد ، فرشتگان به درگاه خداوند – عزّ و جلّ- صدا به گریه و ناله بلند کردند و عرضه داشتند : اِلها! صاحب اختیارا! آیا غفلت می ورزی از کسی که برگزیدۀ تو و فرزند برگزیده ات و بهترین خلق را به قتل رسانیده است؟! پس خداوند- عزّ و جلّ- به آنها وحی فرمود: ای ملائکۀ من! آرام باشید. به عزّت و جلالم سوگند! حتماً از آنها انتقام خواهم گرفت ، هر چند پس از مدّتها باشد. سپس خداوند – عزّ و جلّ- برای فرشتگان از روی امامان از فرزندان حسین (علیه السّلام) پرده برداشت. ملائکه خوشحال شدند و دیدند یکی از آنها ایستاده نماز می خواند ، خداوند فرمود: به این قائم – عجّل الله فرجه الشریف – از آنها انتقام می گیرم». 🦋🦋🦋🦋💖🦋🦋🦋🦋 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
وقتی نگاه تو به دنیا افتاد یک حس عجیب در دل ما افتاد در گوش بهار آسمان چیزی گفت نام تو سر زبان گل ها افتاد سلام عزیز برادرم 🌸🌱🌴 باذکر صلوات <======💚🌹💚======> @shohada_vamahdawiat <======💚🌹💚======>