در شهید از خاطره مشترک حاج قاسم سلیمانی با فرزندش میگوید:
به من خبر دادند که حسین چریک هرشب از سنگر به بیرون میزند ، که گفتم مواظب حسین باشید.
یک بار حاج قاسم به حسین میگوید حسین شما امشب پیش من بخواب و اسلحه اش را گرفتند و تحویل دادند که دیگر اسلحه ای نداشته باشد.
حاج قاسم تعریف میکرد وقتی صبح از خواب برای نماز بیدار شدند, دیدند حسین نیست و به بیرون رفتند دیدند:
حسین با یک تکه چوب 3 اسیر عراقی را گرفته و آمده است که با دیدن این صحنه قاسم سلیمانی به حسین میگوید؛ حسین تو لباس من را بپوش ومن لباس بسیجی تو را که حسین لبخندی میزند و میگوید شما در لباس خودت فرمانده باش و من هم در لباس خودم همان بسیجی و انجام وظیفه میکنم.
#طرح_نهضت_خاطره_گویی_شهدا
#خاطرات_سرداردلها
#شادی_روح_شهدا_صلوات
#طنز_جبهه
🔶پسر بندری و افسر عراقی.
🔴در یکی از عملیات ها که گردان رزمندگان هرمزگانی شرکت داشت موفق به شکستن خط پدافندی دشمن شدیم و با عجله همه سنگرها را پاکسازی و بعثی ها را اسیر می کردیم.
🔴وقتی به سنگر فرماندهی رسیدیم با صحنه جالبی روبرو شدیم .نوجوان پانزده ساله بسیجی فرمانده عراقی را که درجه سرتیپی داشت اسیر کرده و مدام با لهجه بندری از افسر عراقی می خواست از پشت میزش بلند شود.اما افسر عراقی که بشدت شوکه شده بود از جایش تکان نمی خورد ،دست آخر و به زحمت او را وادار کردیم که از جایش بلند شود.
🔴یکهو بسیجی نوجوان خنده بلندی کرده و گفت، ای خاک تو سرت... اینکه خودش را خیس کرده...خلاصه تا شب این ماجرا را یادمان می افتاد می خندیدیم.
#طرح_نهضت_خاطره_گویی_شهدا
#شادی_روح_شهدا_صلوات
#طنز_جبهه
🔴روح
🔶معمولا یک هفته قبل از شروع عملیات تمامی تیپ ها و لشگرها در محدوده منطقه عملیاتی اردو بر پا می کردند.و آموزش ها در زمینه عملیات و نحو نبرد توسط فرماندهان به نیروها آموزش داده می شد.
🔶شب ها بیشتر بچه ها سرگرم ذکر و دعا می شدند. عده ای هم به بگو و بخند مشغول بودند و برای افزایش روحیه بساط شوخی راه می انداختند.
🔶از قضا هر روز صبح هم پیرمردی که به حاجی صلواتی 😇 شهرت داشت با سر و صدای بلند به داخل سنگرها می رفت و بچه ها را بیدار می کرد. یک شب بچه های یکی از گردان ها ،همه را دور هم جمع کرد و نقشه اش را برای اذیت کردن حاجی صلواتی پیاده کرد.
🔶القصه چند نفر ملاحفه های سفیدی مهیا کردند و لباس سفیدی که فقط جای دو چشم داشت را تهیه کردند.صبح روز بعد حاجی بنده خدا طبق معمول ابتدا با بلندگو همه را دعوت به بیداری کرد ،سپس راهی سنگرها شد.
بنده خدا حاجی صلواتی هنوز به داخل سنگر نیامده بود که ناگهان روح 👻 بلند قامتی زوزه کشان جلویش ظاهر شد.فقط تصور کنید این پیرمرد بنده خدا چه حالی پیدا کرد و چقدر ترسید.
روح هم ول کن نبود و دست از سر حاجی برنمیداشت و مدام تعقیبش می کرد.پشت سر روح، یک گردان بسیجی می دوید می خندیدند.
#طرح_نهضت_خاطره_گویی_شهدا #نشاط_آفرینی #استفاده_بهینه_از_فرصت
••✾•🍃🌺🍃•✾••