یادواره شهدا
✅ خاطره ای از پیداشدن پیکر مطهر شهیدان 🌷🌷 علیاری و ملک محمدی 1⃣ قسمت اول 🔹 گروهان حمزه سیدالشهدا عل
✅ خاطره ای از پیداشدن پیکر مطهر شهیدان 🌷🌷 علیاری و ملک محمدی
2⃣ قسمت دوم
✅ از سردار حاج حبیب الله رضایی (که بعد از مجروحیت سردار اربابی و شهادت 🌷 سردار کهرنگی ها، عملاً فرماندهی اطلاعات را به عهده داشت) اجازه گرفتم و بهرام را که وضعیت جسمی خوبی هم نداشت، پشت سرم سوار کردم و با سرعت حرکت کردیم. چون منطقه عملیاتی کربلای پنج وسیع نبود و حدود و ثغور آن را می شناختم، خیلی سریع خودمون را به مقر آزادشده رساندم.
📌 آنجا بهرام خیلی خوب راهنمایی کرد. از نقطه رهایی گروهان، حرکت مورب نیروها، شروع درگیری با دشمن و سایر اتفاقات تا مجروحیت خودش.
مسیر حرکت گروهان را با دقت دنبال کردیم. تانکی که بهرام کنار آن مجروح شده بود را پيدا کردیم.
بقیه مسیر را پیاده ادامه داديم. ناگهان تعدادی شهید 🌷 پيدا کردیم که عراقی ها کتار آن ها به صورت نامنظم مین های ضدنفر روی سطح زمین پهن کرده بودند. خوشبختانه مین ها به بدن شهدا تله نشده بودند. لذا چاشنی های تعدادی از مین ها را با احتیاط باز کردیم و آن ها را به کناری پرت کردیم. راه باریکی باز شد و خودمان را به پیکرهای مطهر شهدا 🌷 رساندیم.
👈 پیکر لاغر و نحيف احسان الله به شدت سوخته بود و لاغرتر شده بود طوری که بهرام به سختی پیکر مطهرش را تشخیص داد.
👈 آقاعلی که قد کوتاه و بدنی ورزیده داشت، آر پی جی زن بود. ظاهراً از روبرو تیر مستقیم تیربار به بدنش خورده بود. پیکر مطهرش تقریباً سالم روی زمین افتاده بود. حس کردم به خواب رفته یا تازه به شهادت 🌷 رسیده.
جیب های آقاعلی را واکاوی کردم. شماره کارت شناسایی ایشان با شماره پلاک دور گردنش یکسان بود. جیب شلوار بقل زانویش که کمی برجسته بود، توجهم را جلب کرد. آن را وارسی کردم. جانماز کوچک و زیبایش را دیدم. آخه آقا علی از دوره ابتدایی در زمان طاغوت نماز می خواند. گاهی یواشکی در مدرسه جمال الدین، روی شن های پشت سالن مدرسه، ۵-۶ نفری پشت سرش نماز جماعت می خواندیم.
یک روز به خاطر آنکه روزه بود، تغذیه مدرسه را نخورد. ایشان را کتک زدند و آب در دهانش ریختند تا روزه اش را باطل کنند.
👈 غیر از احسان الله و آقاعلی، چند شهید 🌷🌷🌷 دیگر هم پیدا کردیم که ظاهراً اهل زرین شهر و شهرستان های دیگری بودند.
بعد از حدود ۲ ماه، پیکر مطهر شهدا بو نگرفته بود. انگار مثل اصحاب کهف در خواب بودند یا همگی تازه شهید 🌷 شده بودند.
به برادران تعاون خبر دادیم. خیلی سریع آمدند و همه شهدا 🌷🌷🌷 را به عقب منتقل کردند.
🗓 اوایل فروردین ۱۳۶۶ که به شهرستان برگشته بودم، احسان الله و آقاعلی را تشییع و در روضه الشهدای بروجن خاکسپاری کرده بودند. به منزل خانواده آقاعلی رفتم. بهرام که چندین روز قبل برگشته بود به هر دو خانواده احسان الله و آقاعلی ماجرا را گفته بود. خانواده آقاعلی گرچه در فراق ایشان خیلی ناراحت بودند ولی از پیداشدن پیکر مطهر شهید 🌷 بعد از حدود ۲ ماه چشم انتظاری خدا را شاکر بودند و به حقیر که وسیله ای در این مسیر بودم، آنقدر محبت کردند که شرمنده شدم. همین وضعیت در خانواده احسان الله برای بهرام که وسیله اصلی برای تفحص شهدا 🌷🌷 بود، وجود داشت.
🍃 روحشان شاد، یادشان گرامی و راهشان پررهر باد.🍃
#آقاعلی_ملک_محمدی
#علی_ملک_محمدی
#علی_ملکوتی
#احسان_الله_علیاری
🍃🌷🍃🌷🍃
#یادواره_شهدا
https://eitaa.com/shohadab
.