فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وداع با محرم و صفر
..حسین جونم تو که باشی دلم دیگه نمی لرزه ...
یه عمر گریه به لبخند تو می ارزه.. ..💔
🎙کربلایی حسین طاهری
...اجر دو ماه گریه بر غربت حسین
تقدیم مادرش از راه دور میکنیم ..
عزاداریهاتون قبول.
#اللهم_ارزقنا_کربلا
#حلول_ماه_ربیع
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
معرفت الی الله..
زندگی به سبک شهدا ...🌷🌷
🌴«اهدنا الصراط المستقیم» میگویند اما برای هدایت تلاش نمیکنند!
دفعهی بعد که پدرم را دیدم به من گفت: آماده هستی به دیدار #پیامبر (ص) برویم؟ در ذهنم این بود که مگر پیامبر اینجا هستند؟ آیا #اهلبیت علیهمالسلام در همین #بهشت_برزخی هستند؟! پدر گفت: بله، اجازه دادند شما هم با ما بیایی...
🌿🌿 پیامبر (ص) فرمودند: «مسلمانان حداقل روزی ده بار در نمازهایشان میگویند «اهدنا الصراط المستقیم» اما برای #هدایت در #مسیر_مستقیم تلاش نمیکنند! با اینکه پیدا کردن راه درست، سخت نیست.
🌿خداوند برای هدایت بشر، #قرآن و #اهلبیت علیهمالسلام را فرستاد و راه را هموار نمود اما بسیاری از مردم آلودهی #دنیا شدند و نمیخواهند هدایت شوند.
اما شما
🥀🥀#شهدا فهمیدید که در دنیا چگونه زندگی کنید و چگونه هدایت یابید.» بعد ادامه دادند: « برخی از خداوند میخواهند که گمراه نشوند. خداوند به همین دلیل، اتفاقاتی برای آنها رقم میزند اما آنها ناراحت میشوند و فریاد میکنند اما شما شهدا هرچه در دنیا دیدید، یاد خدا افتادید و در سختیها #صبر کردید.»
🌱 برگرفته از کتاب #با_بابا براساس خاطراتی از سردار شهید حاج محمد طاهری و فرزندش مصطفی..
#مثل_شهدا_زندگی_کنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماز اول وقت سیره شهدا
🥀 روایت #شهیدمصطفیصدرزاده
از اقامه نماز اول وقت روبروی دشمنان تکفیری در میدان نبرد..
#نمازرا_به_نیت_ظهور_میخوانیم
#التماس_دعای_ظهوروشهادت
هدایت شده از 🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
🕋 نماز اول وقت 🌙حی علی خیرالعمل
#التماس_دعای_ظهوروشهادت
🥀نمکپروردهات ای شهر من خیل شهیداناند
شهیدانی که هر یک سفرهدار لطف و احساناند...
چنان خون، در رگان این وطن جاری شده ای شهر
اهالی تو ای خاک شهادت...اهل ایراناند...
🍃 پنجشنبه و یاد شهدا با ذکر صلوات
#سلام_خدابرشهیدان
#رفاقت_باشهدا
#تداوم_راه_شهدا
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
سالروز شهادت سـردارشهیـدحسیـنعلیخانی🍃🌼
تاریخ تولد: ۱۳۵۰/۰۱/۰۱
محل تولد: کرمانشاه
تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۰۶/۱۵
محل شهادت: حلب_سوریه
وضعیت تأهل: متأهل_داراےسهفرزند
محل مزارشهید: کرمانشاه
فـرازے از وصیتنـامه شهیـد🌹🍃
...چون من راه حق و حقیقت را انتخاب کردهام. با این راه، توشه آخرت جاودانه خود را مهیا میسازم و میروم تا با نثار جان خود به میعادگاه عاشقان الله بپیوندم و در راه اسلام و قرآن با دشمنان اسلام مبارزه کنم؛ زیرا سرور آزادگان حسین بن علی (ع) و ۷۲ تن از یارانش جان خود را در این راه نثار کردند..
••🍁از فرماندهان لشکر زینبیون..
اندازه ارادتتان به شهدا گل صلوات هدیه کنید
#سلام_خدابرشهیدان
#سالروز_شهادت
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 من زشتم..!
🥀خدا برامون یه کاری کنه ،اندازه محبتمون ..
من دیگه تو دنیای شما نیستم اما منتظرتون می مونم ..
منتظر هر کسی که منتظره ظهوره ...بچه ها یادتون نره ....
#شهیدمدافعحرممحمدهادیذوالفقاری
#به_رنگ_شهادت
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🇮🇷 او هم یکی از قهرمانان جنگ است اما در لباس پزشکی!..
کسی که راحتی و عافیت در اروپا را رها کرد و خدمت به کشور را سرلوحه کارش قرار داد .
تنها سم شناس دوران جنگ تحمیلی که تجاربش بر روی جانبازان حملات شیمیایی رژیم بعث بموقع کاربرد پیدا کرد .
#فرزند_ایران
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
سلام و عرض ادب خدمت همه عزیزان و همراهان شهدایی 🌷🌷
🥀🥀روایت سپر سرخ
🍂مواردی که درقسمتهای مختلف در مورد حوادث تاریخی، ماجراهای مربوط به
🥀شهید سلیمانی
🥀شهید ابومهدی المهندس
جنایات داعش و مختصات زمانی و مکانی نقل میشود
کاملا بر اساس اخبار و گزارش های معتبر و حقیقی
و به پشتوانه پژوهشهای دقیق است اما شخصیتهای داستان با توجه به وضعیت آن دوره از تاریخ ایران و عراق، توسط نویسنده پرداخته شده است.
با ما این روایت قهرمانان جبهه مقاومت را در مقابله با دشمن تکفیری در کانال شهدایی هر روز دنبال بفرمایید ...
⬇️🌷⬇️🌷
بسماللهالرحمنالرحیم
🌷#سپر_سرخ🌷
#قسمت_اول
🥀🇮🇷 از پنجره اتاق نسیم خوش رایحه بهاری نوازشم میکرد تا بیخبر از خاطرهای که بنا بود حالم را پریشان کند، خستگی یک شب طولانی را خمیازه بکشم.
مثل هر روز به نیت شفای همۀ بیمارانی که دیشب تا صبح مراقبشان بودم، سوره حمدی خواندم و سبک و سرحال از جا بلند شدم.
▪روپوش سفید پرستاریام را در کمد مرتب کردم، مانتوی بلند یشمی رنگم را پوشیدم و روسریام را محکم پیچیدم که کسی به در اتاق زد.
ساعت ۷ صبح بود، آرزو کردم در این ساعتِ تعویض شیفت، بیمار جدیدی نیاورده باشند و بتوانم زودتر به خانه بروم که در چهارچوب درِ اتاق، قد بلندش پیدا شد.
▪️برای شیفت صبح آمده بود و خیال میکرد هر چه پیراهن و شلوارش تنگتر باشد، جذابتر میشود و خبر نداشت فقط حالم را بیشتر به هم میزند که با لبخندی کریه، کرشمه کرد: «صبح بخیر آمال!»
نمیدانست وقتی با آن خط باریک ریش و سبیل، صدایش را نازک میکند و اسم کوچکم را صدا میزند چه احساس بدی پیدا میکنم که به اجبارِ رابطه همکاری، تنها پاسخ سلامش را دادم و او دوباره زبان ریخت: «شیفت دیشب چطور بود؟»
▪نمیخواستم مستقیم نگاهش کنم که اگر میکردم همین خشم چشمانم برای بستن دهانش کافی بود و میدانستم زیبایی صورتم زبانش را درازتر میکند که نگاهم را به زمین فرو بردم و یک جمله گفتم: «گزارش مریضا رو نوشتم.»
دیگر منتظر پاسخش نماندم، کیفم را از کمد بیرون کشیدم و از کنارش رد شدم که دوباره با صدای زشتش گوشم را گزید: «چرا انقدر عصبی هستی آمال؟»
◽روی پاشنه پا به سمتش چرخیدم و باید زبانش را کوتاه میکردم که صدایم را بلند کردم: «کی به تو اجازه داده اسم منو ببری؟»
با لبهای پهن و چشمان ریز و سیاهش نیشخندی نشانم داد و خویشتنداری دخترانهام را به تمسخر گرفت: «همین کارا رو میکنی که هیچکس نمیاد سمتت! داعش هم انقدر سخت نمیگرفت که تو میگیری!»
◾عصبانیت طوری در استخوانهایم دوید که سرانگشتانم برای زدن کشیدهای به دهانش راست شد و با همان دستم، دسته کیفم را چنگ زدم تا خشمم خالی شود.
این جوانک تازه از آمریکا برگشته کجا داعش را دیده بود و چه میدانست چه بر سر اعصاب و روان ما آمده است؟ آنچه من دیده و کشیده بودم برای کشتن هر دختری کافی بود و بهخدا به این سادگیها قابل گفتن نبود که در حماقتش رهایش کردم و از اتاق بیرون رفتم.
◽میشنیدم همچنان به ریشخندم گرفته و دیگر نمیفهمیدم چه میگوید که حالا فقط چشمان کشیده و نگاه نگران آن جوان ایرانی را میدیدم.
او به گمانش با آوردن نام داعش به تمسخرم گرفته و با همین یک جمله کاری با دلم کرده بود که دوباره خمار خیال او، خانه خاطراتم زیر و رو شده بود.
◾از بیمارستان خارج شدم و از آنهمه شور و نشاط این صبح بهاری تنها صحنه آن شب شیدایی پیش چشمانم مانده بود که قدمهایم را روی زمین میکشیدم و دوباره حسرت حضورش را میخوردم.
از اولین و آخرین دیدارمان سه سال گذشته بود و هنوز جای خالیاش روی شیشه احساسم ناخن میکشید که موبایلم زنگ خورد.
◽گاهی اوقات تنها رؤیا مرهم درد دوری میشود که کودکانه آرزو کردم او پشت خط باشد و تیر خیالبافیام به سنگ خورد که صدای نورالهدی در گوشم نشست.
مثل همیشه با آرامش و مهربانی صحبت میکرد و حالا هیجانی زیر صدایش پیدا بود که بیمقدمه پرسید: «آمال میای بریم ایران؟»
◾کنار خیابان منتظر تاکسی ایستادم و حس کردم سر به سرم میگذارد که بیحوصله پاسخ دادم: «تازه شیفتم تموم شده، خستهام!»
بیریاتر از آنی بود که دلگیر حرفم شود، دوباره به شیرینی خندید و شوخی کرد: «خب منم همین الان از شیفت برگشتم خونه! ببینم مگه همیشه دوست نداشتی محبت اون پسره رو جبران کنی؟ اگه میخوای کاری کنی الان وقتشه!»
◽نگاهم به نقطهای نامعلوم در انتهای خیابان خیره ماند و باور نمیکردم درست در همان لحظاتی که پریشان او شده بودم، نامش را از زبان نورالهدی بشنوم که به لکنت افتادم: «چطور؟»
طوری دست و پای دلم را گم کرده بودم که نورالهدی هم حس کرد و سر به سرم گذاشت: «یعنی اگه اون باشه، میای؟»
◾حس میکردم دلم را به بازی گرفته و اینهمه تکرار خاطراتش حالم را به هم ریخته بود که کلافه شدم: «من چی کار به اون دارم!»
رنجشم را از لحنم حس کرد، عطر خنده از صدایش پرید و ساده صحبت کرد: «ابومهدی داره نیروهای حشدالشعبی رو برای کمک به سیل خوزستان میبره ایران.»
◽ذهنم هنوز درگیر نگاه مهربان آن جوان بود و برای فهم هر کلمه به زحمت افتاده بودم تا بلاخره حرف آخر را زد: «گروههای امدادی حشدالشعبی هم دارن باهاشون میرن. منم با ابوزینب میرم برا کارای درمانی، تو نمیای؟»
◾ از همان شبی که مقابل چشمانم رفت، دلم پیش غیرتش جا مانده و با این دلی که دیگر دست من نبود، کجا میتوانستم بروم؟...
✍فاطمه ولی نژاد
#ادامه_دارد
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
سلام و عرض ادب خدمت همه عزیزان و همراهان شهدایی 🌷🌷 🥀🥀روایت سپر سرخ 🍂مواردی که درقسمتهای مختلف در
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿موقع دلبری و پچ پچ و ناز است اذان میگویند
قبله هم سمت نماز است اذان میگویند
عاشقان هر چه بخواهید ،بخواهید خجالت نکشید ...
یار ما بنده نواز است اذان میگویند..
🌷شاید همه ما نتوانیم نمازخاشعانه یعنی باحضور قلب کامل بخوانیم ولی نماز مودبانه که می توانیم بخوانیم
*نماز مودبانه یعنی اول وقت*
🌷🍂🌷🍂🌷
#الّهی_بدماء_شهدائنا_عجل_لولیک_الفرج
#نماز_اول_وقت_سفارش_شهدا
#التماس_دعای_ظهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه🌱
من همونم که تو لیست زائرا اسمش نیست...
رمق توی جسمش نیست
خورده اسم یا حسین رو پیرهنم
عاشق شش گوشه حرم منم..💔
صلی الله علیک یا ابا عبدالله ..🤲
#یک_شب_جمعه_که_یادت_نکنم_میمیرم
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
او ایستاد پای امام زمان خویش ...
🌷 امروز ۱۵ شهریور ماه سالروز شهادت مدافع حرم" عادل سعد " گرامی باد
چقــدر از مَــنش این شهدا دور شـدیم
آنقدر خیره به دنیا شده و کــور شدیم
معذرت از همه خوبان و همه همرزمان
ما برای شهدا وصـــــله ی ناجور شدیم
عشق، میدان جنون است
نه پس کوچه ی عقل ...
دل دیوانه مهیاست
اگر می خواهی ...
🌷شهید عادل سعد🌷
شهیدی از دزفول
#سلام_خدابرشهیدان
#باشهداگم_نمیشویم
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
🇮🇷🥀ازش گله کردم که چرا دیر به دیر سر میزند!
گفت پیش زن های دیگرم هستم..
گفتم: چی ؟!؟! گفت: مگه نمیدونستی؟
من چهار تا زن دارم..دیدم شوخی میکند
چیزی نگفتم؛ گفت جدی میگم.
من اول با سپاه ازدواج کردم، دوم با جبهه
ازدواج کردم؛ و بعد با شهادت ازدواج کردم..
و آخرش هم با تو ازدواج کردم..
#سلام_بر_شهیدان
#رفاقتهای_شهدایی
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🌷سردار دلها:
فرق فرماندهی در جنگ ما با فرماندهی کلاسیک در هر ارتشی در یک کلمه بود.
کلمه «برو» و کلمه «بیا».
یعنی یک فرماندهی می گفت برو
لذا می فرستاد به سمت خطر افراد را.
🥀یک فرماندهی در نوک خطر می ایستاد می گفت بیا.
شما نگاه کنید به شهادت فرماندهان شهید ما در دوران دفاع مقدس.
ببینید چگونه شهید شدند.
شهید باکری چطور شهید شد؟
شهید همت چگونه شهید شد؟
شهید زین الدین چگونه شهید؟
#به_رنگ_شهادت
#سلام_خدابرشهیدان
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال شهدایی براهین وعمار بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
برگی از خاطرات شهدا 🌷
🌿غیر ممکنی که ممکن شد!
شهید صیاد شیرازی در سخنانی به مناسبت سالروز آزادسازی خرمشهر درباره شهیدخرازی گفته ...
🥀« در قرارگاه، صدای شهید خرازی را از بیسیم شنیدیم که میگفت : اجازه بدهید با یک گردان وارد خرمشهر شویم.
اما به وی گفتیم: مگر می شود با یک گردان با چند لشکر رو به رو شد؟
به هر صورت او اصرار میکرد . .
ناخودآگاه به او اجازه دادیم .
🥀پس از ساعتی دوباره وی با بی سیم گفت : عراقیها تسلیم شدند . .
و ما باورمان نمی شد ، زیرا واقعا این کار باورنکردنی بود که انجام دادند .
🌷🍂🌷🍂🌷🍂🌷🍂
پ.ن : وقتی که ایمان راسخ به دستان غیبی الهی داشته باشی و به معرفت لازم در قدرت لایتناهی او برسی لشگری از نیروی دشمن با تجهیزات مقابلت باشد
اطمینان قلبی داشته باش و بی پروا در مسیر قدم بردار که نیرویی مافوق تمام نیروهای عالم پشتیبان توست .
باورهایمان را قدرت ببخشیم همچون شهدا 🌷
🌘🍁شبتون شهدایی 🍁🌘