eitaa logo
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
884 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
6.2هزار ویدیو
17 فایل
ابرگروه( براهین )پاسخگویی به شبهات‌مذهبی وسیاسی روز در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/925368339Ca1732dd521 کانال《 براهین 》👈 @barahin کانال همراه باشهدا تا آسمان @shohadabarahin_amar آیدی مدیران @Sotoudeh2 @Janemanoseyedali
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نماز اول وقت سفارش همیشگی شهدا 🌷🌷 🌿فرازی‌ از وصیت‌ نامه‌💌 ...در آیات تدبر کنید و به فرامین آن عمل نمایید. عاجزانه درخواست دارم که این حقیر راعفو کنید. در سفارش به احترام به پدر و مادر به آیات قرآن اشاره میکنیم که خداوند فرمود"بالوالدین احسانا فلا تقل لهما اف" حتی به پدر و مادر خود اف نگویید. سفارش میکنم همه ی شما را به نماز اول وقت و به جماعت چرا که ساده ترین و زیبا ترین رابطه ی انسان با خداست که در تمام ادیان آسمانی بوده است. 🥀🕊
علامه‌مصباح‌یزدی: 🌱وقتی دلی توجهش به شیطان و آلوده به ظلمت گناه است، دیگر لیاقت توجه به امام‌عصر و بازتاب نور حضرت را ندارد؛ اما اگر دلی آلوده نباشد،نور آن بزرگوار را منعکس می‌سازد.. ✨ 🌿آفتاب‌ولایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
#زندگی_به_سبک_شهدا 🌷شهدا را یاد کنیم تا آنها نیز در نزد ارباب از ما یاد کنند... احمدعلی نیری، ساکن
🌷🌷 🍂 آیت الله حق شناس: آیت الله برودجردی ها حساب و کتاب دارند اما شهدا بی حساب و کتاب هستند آیت الله حق شناس، در مجلسی که بعد از شهادت احمدعلی داشتند بین دونماز، سخنرانی خودشان را به این شهید بزرگوار اختصاص داده و با آهی از حسرت که در فراق احمدعلی بود، بیان داشتند: 🌷 “این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم .از احمد پرسیدم چه خبر؟ به من فرمود: تمام مطالبی که (از برزخ و…) می گویند حق است. از شب اول قبر و سوال و…اما من را بی حساب و کتاب بردند. رفقا! آیت الله بروجردی حساب و کتاب داشتند. اما من نمی دانم این جوان چه کرده بود؟ چه کرد که به اینجا رسید؟!” 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
🥀🇮🇷 مهمات روی دوش، تیر به سرش خورد و شهید شد و فقط گفت"یاحسین" 🌷 تک پسـر بود. خانه‌ ی بزرگی فروختند پولش را ریختند به حساب مسعود تا دیگر جبــهه نرود‌. کارخـانه بزند و خودش مدیر شود. بار آخـری که رفت؛ توی وسـایلش یک چک سفید امضـا گذاشته بود با یک نامـه؛ نوشتـه بود: «برگشـتی در کـار نیست! این چک روگذاشتم تا بعد از من برای استفاده از پولی که ریختین توی حسابم، به مشکل بر نخورید.» 🥀دوبـاره مهمـات را گذاشت روی شـانه‌اش‌. یکی از دوستانش، دل از دستش رفت؛ صدا زد: «مسعود بس است!»نگاهش کرد؛ اما سرش را که برگـرداند، تیــر خـورد تـوی ســرش. فقط گفت: «یــا حســین ع» و همانجـا افتـاد و شهید شد.😭 تک پسـر:نسیبه استکی 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🍂 فقط ما می‌مانیم و اعمالمان سخنان تلنگرآمیز شهید علی چیت‌سازیان 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تمثال زیبای رهبر از کنار هم گذاشتن عکس سه هزار شهید...🌷 👈 یعنی حواست باشه پشتیبان ولایت فقیه باشید، تا آسیبی به مملکت نرسدو این را از شهدا یاد بگیریم! شهدا اعتقاد داشتند ولایت فقیه امتداد راه انبیاست. 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥محفل، مرزهای ایران را در نوردید و در لاهور پاکستان غوغا به پا کرد در خارج از مرز‌های ایران و در شهر لاهور پاکستان، بیش از ۸۵ هزار نفر برای حضور در محفل بزرگ قرآنی علی‌حب‌النبی(ص) گرد هم آمدند و جشن میلاد‌النبی را با حضور میزبانان برنامه محفل (حامد شاکرنژاد، احمد ابوالقاسمی و حجت‌الاسلام قاسمیان) برگزار کردند. 🍂این مراسم با چنین جمعیتی، به عنوان بزرگترین اجتماع پاکستان شناخته می‌شود. محفل پیش از این بزرگترین محفل قرآنی جهان را در حرم مطهر امام رضا (ع) برگزار کرده بود. 💐🌿💐پیشاپیش میلاد نبی اکرم (ص) بر همه مسلمانان جهان مبارکباد 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ 🥀🥀 سطرهای ناخوانده‌ی یک جنگ هشت ساله ... 🇮🇷🌷🇮🇷آخرین روزهای شهریور ۱۳۵۹ است که یک‌باره صدای غرش هواپیماها، صدای بمباران، صدای موشک‌هایی که نیمه‌شب‌ خانه‌ها را ویران می‌کرد، صدای آژیر آمبولانس‌ها، صدای گوینده رادیو که هشدار می‌داد به سنگر بروید و بیرون نیایید، زندگی یک ملت و کشور را که تازه طعم پیروزی نهال نورس انقلاب خود را چشیده بودند تلخ و‌ زیر و رو کرد. 🍂 بچه‌های خنده‌رو و شاد ناگهان شدند نیروهای عملیاتی، ناگهان شدند اسلحه به‌دست، کلاه نظامی به‌سرهای کوچک‌شان گذاشتند، کتاب‌های درسی‌شان را بردند داخل سنگر، که امروز و فردا جنگ تمام می‌شود، نکند بی‌سواد بمانیم. وقتی به آنها گفتند وصیت‌نامه بنویسید، هاج و واج نگاه کردن. مگر جوان ۱۸ ساله و ۱۶ ساله، چه دارد که وصیت کند... ✍ادامه‌ دارد این روایت حماسه هشت ساله .... پیشاپیش هفته دفاع‌مقدس و یاد قهرمانان این سرزمین گرامی باد .💐🇮🇷💐 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤲الهی دریاب دل ما را... در سراشیبی عمر نمی‌دانم چگونه خواهم رفت تنها می‌روم یا نه ... الهی این بی سرو پا را دریاب تا جاده‌ی بندگی را بدون همراهی اهل بیت نپیمایم الهى بسوى تو آمدم بحق خودت مرا به من بر مگردان. درحق هم در این لحظات ملکوتی دعا و مناجات زیاد دعا کنیم .
:🌷🌷 از شما بزرگواران خواهشی دارم؛ بعد از نمازهای یومیه،دعای فرج فراموش نشود و تا قرائت نکردیداز جای خود بلند نشوید! زیرا امام زمان عج الله منتظرِ دعاهای خیر شماست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷🌷از شهید آوینی پرسیدند: شهدا چه ویژگی خاصی داشتند که به این مقام رسیدند؟؟ گفت: یکی را دیدم سه روز در هوای گرم خط مقدم جبهه روزه گرفته بود؛ هرچه از او سوال کردم برادر روزه مستحبی در این شرایط واجب نیست خودت رو چرا اذیت می‌کنی؟! جواب نداد... 🥀وقتی شهید شد دفترچه خاطراتش رو ورق می‌زدم نوشته بود: خب آقا مجید! یک سیب اضافه خوردی جریمه میشی سه روز، روزه بگیری تا نفس سرکش را مهار کرده باشی.... مردان بی بدیل روزگار ما‌.... 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
🥀سر مزار اميرنشسته بودم که يه جوانی آمدو گفت:شما بااين شهيدنسبتي دارين؟ گفتم: بله! من برادرش هستم. گفت:راستش من مسلمان نبودم.بنابه دلايلي به زورمسلمان شدم! اماقلباً اسلام نياوردم...يه روز اتفاقي عکس برادرتون رو ديدم،حالت عجيبي بهم دست داد.انگار عکسش باهام حرف ميزد.با ديدنش عاشق اسلام شدم !قلباً ايمان آوردم...   راوي: 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
💥 💥 🔻قسمت دوازدهم ▫️من نمی‌شناختم اما انگار نورالهدی به خوبی او را می‌شناخت و شاید انتظارش را نمی‌کشید که مردد در را گشود و با دلخوری اعتراض کرد:«مگه نگفتم امشب نیا!» ▪️نورالهدی بی‌حجاب مقابل در ایستاده و حال من امروز به قدری زیر و رو شده بود که حتی فکرم به درستی کار نمی‌کرد مَحرم نورالهدی پشت در است و همچنان مات و متحیر مانده بودم. ▫️میهمان ناخوانده می‌خواست وارد شود و او باز ممانعت می‌کرد:«امشب نه! چرا متوجه نمیشی؟»و دیگر صدای مرد بلند شده و به ضوح شنیده می‌شد:«می‌فهمی چی میگی؟آمال تو خونه تو باشه و من نیام ببینمش؟» ▪️از اینکه نام خودم را از زبان او می‌شنیدم،نفسم گرفت و دیگر می‌دانستم چرا اینهمه برای ورود به خانه اصرار می‌کند! ▫️صدایش را شناخته و باید باور می‌کردم درست در شبی که سخت‌ترین ثانیه‌های عمرم را سپری کرده بودم،او به ملاقاتم آمده است. ▪️بیش از سه سال از آخرین دیدارمان سپری می‌شد و در و دیوار بلند و تاریک فلوجه که این سال‌ها زندان ما شده بود، همه چیز حتی صدای او را از خاطرم برده بود. ▫️نورالهدی با قدوقامت ظریفش در همان پاشنۀ در، سدّ راهش شده و در برابر برادرش،مردانه مقاومت می‌کرد:«بهت میگم حالش خوب نیس، الان نمیشه ببینیش!» ▪️و همین حرف‌ها برای جان به لب کردن او کافی بود که کلماتش مثل قلب من می‌لرزید:«چرا حالش خوب نیس؟اصلاً اون چجوری از فلوجه خارج شده؟چه بلایی سرش اومده؟» ▫️حقیقتاً خودم هم حالا نمی‌خواستم او را ببینم اما نورالهدی دیگر حریفش نمی‌شد که به سمتم چرخید و من از چشمان نگرانش آیه را خواندم. ▪️روسری‌ام را دوباره سر کردم و با جانی که برایم نمانده بود به اجبار از جا بلند شدم. ▫️آخرین بار راضی به رفتنش نبودم و حالا راضی به آمدنش نمی‌شدم که حال دلم بی‌نهایت به‌هم ریخته و انگار متهم این سه سال رنج و عذابم در فلوجه او بود که تا داخل شد،قلبم از درد تیر کشید. ▪️در همین تاریکی و نور کم‌جان شمع، مشخص بود اصلاً تغییر نکرده است؛همانطور سرحال و سرزنده و خوش تیپ و حالا نگران که با چشمانش دنبالم می‌گشت و همین که کنج دیوار پیدایم کرد، میان اتاق خشکش زد:«آمال! چه بلایی سرت اومده؟» ▫️شاید خودم نمی‌فهمیدم اما این حبس سه‌ساله در فلوجه شکسته و افسرده‌ام کرده بود و با بلایی که امروز جانم را گرفته بود، شبیه یک جنازه بودم. ▪️نمی‌توانستم بفهمم هنوز دوستش دارم یا نه که نگاهم به زمین افتاد، کاسه صبرم شکست و اشکم بی‌صدا چکید. ▫️او قدم قدم به سمتم می‌آمد و من ذره‌ذره آب شده بودم که تا نزدیکم رسید سرم را بالا گرفتم تا ردّ دردهایم را بهتر ببیند. ▪️چقدر گفتم بماند،چقدر خواستم تا نرود و حالا که تا مغز استخوانم سوخته بود، از جانم چه می‌خواست؟ ▫️با نگاهش دور صورتم دنبال پاسخی بود و من مثل کودکی که گم شده باشد به گریه افتادم و لب‌هایم دوباره از ترس می‌لرزید. ▪️اینهمه به‌هم ریختگی‌ام دیوانه‌اش کرده بود، دیگر جرأت نمی‌کرد چیزی بپرسد و انگار او هم مثل من زیر آوار خاطره خراب شده بود که خودش را روی مبل رها کرد و در سکوتی دردناک، فقط نگاهم می‌کرد. ▫️این خانه تاریک و روشنایی یک شمع و چشمان همچنان عاشق او کافی بود تا روزهای خوش دانشجویی در خاطر خسته‌ام زنده شود. ▪️روزهای پایانی دوره پرستاری من و نورالهدی در دانشگاه بغداد بود و قرار بود آغاز زندگی جدید من باشد که جمعۀ همان هفته، برای جشن نامزدی من و عامر تعیین شده بود. ▫️نخستین بار او را زمانی دیده بودم که دنبال نورالهدی به دانشگاه آمده بود و شاید نورالهدی عمداً برادرش را به دانشگاه کشانده بود تا من را ببیند و همین دیدار،سرنوشت ما را تغییر داد. ▪️دل او گرفتار من شد و به‌قدری شیوا صحبت می‌کرد که سرانجام دل من را هم به دست آورد و بعد از توافق خانواده‌ها و پس از یک سال آشنایی،قرار عقدمان تعیین شد. ▫️به پیشنهاد نورالهدی تصمیم گرفتیم خطبۀ عقد در حرم کاظمین خوانده شود و مگر خوشبختی از این بالاتر می‌شد؟ ▪️خانوادۀ من از فلوجه به بغداد آمده و ساعتی به اذان مغرب مانده بود که راهی حرم با صفای باب‌الحوائج و باب‌المراد(علیهماالسلام) شدیم. ▫️ماه‌ها با محبت و شیرین‌زبانی و هدیه‌های پر رنگ و لعابی که برایم می‌خرید، دلم را به دست آورده و حالا در محضر حرم با صفای کاظمین،به همسری‌اش راضی شده بودم و خبر نداشتم هرآنچه در دلم ساخته، با یک خبر خراب می‌کند. ▪️زیر چادر مشکی عربی، پیراهن بلند سفیدی با خطوط طلایی پوشیده و در انتظار آغاز مراسم روی یکی از پله‌های حاشیۀ صحن نشسته بودم. اقوام من و عامر، اطرافمان جمع شده و چشم من فقط به دوگنبد زیبای کاظمین بود و زیر لب دعا میکردم خوشبختی‌ام در همین حرم رقم بخورد... 📖 ادامه دارد... ✍ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد
🍂ماجرای امروز ترور سایبری اسرائیل با چراغ سبز شیطان بزرگ درحمله به حزب الله لبنان و سوریه رو شنیدید جناب پرزیدنت ؟؟!! یا منتظر می مونید مشاوران خبرهای تحریف شده در اختیارتان بگذارند . ما با گنده لاتهای قاتل حاکم بر جهان برادر نیستیم ما با قاتل سردار سلیمانی برادر نیستیم ما با کشوری که هواپیمای مسافربری ما را سرنگون کرد و ۲۹۸مسافر بیگناه را به شهادت رساند و به فرمانده جنایتکارش مدال شجاعت داد برادر نیستیم.❌ ما با کشوری که بیش از چهل سال است ایران را حتی در دارو تحریم کرده برادر نیستیم. ما با کشوری که روزانه با سلاح های ارسالی آن مردم بیگناه غزه در خاک و خون می غلتند و بزرگ ترین نسل کشی تاریخ را ورق می زند برادر نیستیم ما با کشوری که در هر جای دنیا جنایت و کشتار و خونریزی است حضور دارد برادر نیستیم.❌ ما با کشوری که از چنگال های رهبران آن خون میلیون ها انسان بیگناه می چکد برادر نیستیم. ما با افتخار فریاد می زنیم مرگ بر آمریکا ✊ و بر این شعار خود ایستاده ایم چون تربیت شده مکتب مولا علی (ع) و فرزندش هستیم . و تمام لحظات عمر خود را طی میکنیم تا شیرینی انتقام داغ سرداران و قهرمانان وطن را که قربانی جوخه های ترور نوکر و غده سرطانی دست پرورده آمریکای جهانخوار شده اند را بگیریم. آنروز دیر نیست بدانید قدری تامل و تلمذ بیشتر در دیپلماسی و زبان اقتدار سیاسی ... عزت و اقتدارمان را با بیان نسنجیده در سطح منطقه ای نگذارید به سُخره گرفته شود .. @shohadabarahin_amar
࿐‌꙰𖠇‌꙰🕊✨🌷‌꙰࿐✧✧❅࿐🌷 🍃شهیدی که واسطه ی ازدواج دونفر شد... یه جوون طلبه ای رفت خواستگاری جوابش کردن دلش میگیره از طریق یکی از دوستاش میره خادم الشهدا میشه ، ..... نمیدونم چطوری اما با یه شهیدی به نام عبدالرحمان رحمانیان جهرمی آشناش میکنن...بهش میگن این شهید حاجت میده ( این مال جنوب کشوره ، اون مال غرب کشور ) تو دلش با این شهید عبدالرحمان نجوا میکنه ... 🥀خوش به حال کسایی که متوسل به شهدا میشن . شهدایی که خدا فرمود : دیه شون من خدا هستم .... بعد که برمیگرده دختره نظرش عوض میشه.پسره میگه من یه طلبه ی ساده هستم فقط تو این دو هفته رفتم راهیان نور ، خادم الشهدا شدم، یه خورده آفتاب سوخته شدم برگشتم. هیچ امکاناتی به مالم اضافه نشده . چے شد که تو به ازدواج با من راضی شدی؟ 🍂دختر باگریه میگه: چند شب پیش، یه جوان خوش سیما و نورانی، با لباس خاکی به خوابم اومد. گفت: من شهید عبدالرحمان رحمانیان هستم. اهل جهرمم گلزار شهدای رضوان هستم. یکی از خدام ما به من رو زده و به من متوسل شده . من عبدالرحمان زندگیتون رو تضمین میکنم... من امروز به حرمت حرف شهید راضی میشم که با من ازدواج کنی... 🌷🍁🌷🍁🌷 🌱بله عزیز ....شاید این روایت برایت باور کردنش سخت و یک داستان خیالی بنظر برسد ولی صدها نوع از این کرامات شهدا را ما در این چند ساله دیده و شنیده ایم رفاقت کن با شهدا تنهایت نمی‌گذارند صلواتی هدیه کنیم به ارواح مطهر همه شهدای وطن 🌷 🌘🍁عاقبتتون ختم به شهدا 🍁🌘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 در مسلخ عشق جز نکو را نکُشند ..🌷 "زنده نگه داشتن نام و یاد و خاطرات شهدا کمتر از شهادت نیست ..." سلام و احترام بر همسنگران شهدایی را به دوستان خود معرفی بفرمایید‌ .تا با ما و‌ شهدا در ثواب نشر وصایا،تصاویر و پیامهای شهدایی سهیم باشند .↙️↙️ @shohadabarahin_amar اَجر و عاقبتتان‌ ختم به شهادت🌷 پایان مأموریت بسیجی شهادت است ڪانال همراه باشهدا تا آسمان🕊🥀 زندگی نامه، وصیت نامه، خاطره ومطالب بسیار تاثیرگذار به همراه فیلمهای شهدایی وتصاویر وبرچسب های فوق العاده از شهدای دفاع مقدس ومدافعان حرم....↙️↙️ https://eitaa.com/joinchat/288358846C3478534ec2