eitaa logo
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
884 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
6.2هزار ویدیو
17 فایل
ابرگروه( براهین )پاسخگویی به شبهات‌مذهبی وسیاسی روز در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/925368339Ca1732dd521 کانال《 براهین 》👈 @barahin کانال همراه باشهدا تا آسمان @shohadabarahin_amar آیدی مدیران @Sotoudeh2 @Janemanoseyedali
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷نثار روح همه شهدای مطهر این آب وخاک صلواتی هدیه میکنیم اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم . صبحتون شهدایی و لبخند شهدا روزیتون🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🌷 نماهنگ | علامه ذوفنون بخشهایی از دیدار رهبر انقلاب و آیت‌الله حسن‌زاده آملی در شهر آمل. ۱۳۷۷/۳/۲۱ سالروز درگذشت آیت‌الله حسن‌زاده آملی @shohadabarahin_amar
یا أخي وَکُلّهم إخوَتي أخبِرني کیفَ حالُ عَیْنَیْك‌..؟ و چشمهایی که دیگر ....😔 از طرف من به جوانان بگویید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دو خته است بپا خیزید و اسلام خود را دریابید(شهید همت ) 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
🌷حزب‌الله لبنان در بیانیه‌ای، از شهادت دو عضو ارشد خود در حملات رژیم تروریست صهیونیستی به بیروت خبر داد. 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✌️ پیروزی را خون می‌آورد... 💌 افراد کم با بازوان قوی و قلب مطمئن شما مگر دو راه بیشتر می‌بینید؟ هر دو افتخارآمیز است 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🌷 ببینید سردار اسدی در : ماجرای دلسوزی شهید سلیمانی برای یکی از همرزمانش در ماجرای فتنه ۸۸ 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅به یاد شهید والامقام حاج قاسم سلیمانی...(شادی روح شهدا صلوات) اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سجده‌ۍِ نماز معجزه است به خاک می‌افتی اما نهایت به آسمان میرسۍ :) همین قدر زیبا .. 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 از مظلوم دفاع می‌کنیم... ما برادران شیعه خود را تنها نخواهیم گذاشت و با ظالمان و جنایتکاران عالم هیچ عهد اخوتی نداریم .... 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🥀 بعضیها مخصوص روزگار خودشان نیستند بلکه سرآمد تاریخند... 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀بمناسبت اجلاس عمومی شورای امنیت سازمان ملل گریه‌ی در مسیر نیویورک..💔 من میخوام صدای ملت ایران و شهدا ..😔 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر انقلاب: حزب‌الله پیروز است 🌷 رهبر انقلاب در دیدار پیشکسوتان و فعالان دفاع مقدس و مقاومت. ۱۴۰۳/۷/۴ 🌴🌴إِنَّ اللَّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا قطعاً خداوند از کسانی که ایمان آورده‌اند دفاع میکند. «سوره مبارکه حج آیه ۳۸» http://Farsi.Khamenei.ir 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کجای جهانی ؟به کوفه؟ به تهران؟به غزه؟به لبنان؟ کجای جهان ، اِی حسین جان😭💔 🎙 مداحی زیبای حاج مهدی رسولی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ برای پیروزی شیعیان لبنان در جنگ با اسرائیل ذکر زیر را در این لحظات مناجات و دعا بخوانیم . 🌴كُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ هر گاه برای جنگ (با مسلمانان) آتشی برافروختند خدا آن آتش را خاموش ساخت. (بخشی از آیه ۶۴ سوره مائده) 🤲الّلهُمّ انصر الاسلام و المسلمین، وانصر جیوش المسلمین، و اخذل الکفّار والمعاندین و المنافقین @shohadabarahin_amar
🌸🍃نماز اول وقت و ذکر دعای سلامتی و ظهور آقای غریبمون 🌴اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً 🌷🌷صیاد در شروع همه جلسات و کلاس‌ها دعای فرج امام زمان (عج) را می‌خواند. حتی در زمان حکومت ستم‌شاهی بر این عهدش استوار بود! در همهٔ تنگناها توسل به امام‌ زمان (عج) را از دست نمی‌داد. در روزی هم که خبر انتصاب به فرماندهی نیروی زمینی ارتش را شنید، اولین کارش نماز توسل به امام زمان (عج) بود...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز۴ مهر روز مقاومت مردم گیلانغرب 🥀🇮🇷 چهارم مهرماه مصادف با روز ایستادگی و مقاومت مردم قهرمان گیلانغرب در برابر رژیم متجاوز روز ایستادگی و مقاومت مردم، روزی که یادآور رشادت های دلیرمردان و شیرزنان این شهرستان در برابر دشمن متجاوز بعثی است که با دست خالی در برابر ارتش تا دندان مسلح عراق ایستادند و حماسه‌ای به یاد ماندنی خلق کردند. 🌷۳۱ شهریور ۵۹ بود که لشکرهای چهار و ۱۲ ارتش متجاوز رژیم بعثی پس از تصرف قصرشیرین در روز سوم مهر به منظور تصرف گیلانغرب راه این شهرستان را در پیش گرفتند و می خواستند این دیار را نیز تصرف کرده و به اشغال خود در آورند. ساعت پنج بعد ازظهر روز سوم مهر از قصرشیرین خبر رسید ارتش عراق در حال پیشروی به طرف گیلانغرب است ولی مردم این شهرستان با ایستادگی و به دور از هرگونه فرار و ترک دیار خود در قالب نیروهای مردمی متشکل از شهرنشینان، روستاییان و عشایر آرایش دفاعی گرفته و آماده نبرد با متجاوزان بعثی شدند. 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
🌷کامران صد غنچه سرزد از دل این خاکدان ولی در این چمن به‌جز تو گلی کامران نشد ✍️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 دختری که ادامه تحصیل نداد اما نامش به کتب درسی اضافه شد! 🇮🇷 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت هفدهم ▫️چند روز با دلی که در قفس سینه برای پدر و مادرم پَرپَر می‌زد، میهم
💥 💥 🔻قسمت هجدهم 🥀اما همین خبر و یادآوری آن شب برای عصبی‌تر کردن عامر کافی بود که سینه در سینۀ ابوزینب نعره کشید: «انقدر ایرانی ایرانی نکنید! از کجا معلوم همون ایرانی آمال رو اذیت نکرده باشه و حالا این دختر از ترس آبروش جرأت نمی‌کنه حرفی بزنه!» ▪از زشتی آنچه از زبان عامر می‌شنیدم گُر گرفتم، نورالهدی قدمی به سمت عامر رفت تا پاسخ بی‌حیایی‌اش را بدهد و ابوزینب به هیچ‌کدام‌ از ما فرصت عکس‌العمل نداد که کشیدۀ محکمی در صورت عامر کوبید و مردانه فریاد کشید: «خفه شو!» ▫تنم تب کرده بود، پیشانی‌ام از عرق پوشیده و دیگر توانی برای ایستادن نداشتم که قامتم از زانو شکست، بی‌رمق روی زمین چمباته زدم و به‌خدا دلم می‌خواست زمین من را ببلعد. ▪آن شب، بعد از رفتن آن داعشی هیچ‌کس جز خدا بین ما نبود و خدا خود شاهد نجابت چشمان و حیای کلامش بود که حتی در ماشین یکبار نگاهم نکرد و جز چند سوال ضروری، کلامی با من حرف نزد تا مرا به آغوش نورالهدی سپرد و رفت. ▫تازه گمشدۀ این چند روزم را پیدا کرده و دلم می‌خواست بیشتر از او بشنوم و حالا عامر کاری کرده بود که حتی خجالت می‌کشیدم سرم را بالا بگیرم. ▪️جای سیلی روی صورت عامر بود و انگار این کشیده، داغ دل ابوزینب را خنک نکرده بود که کلماتش از خشم تک به تک آتش می‌گرفت: «اون پسر رفیق منه! یک ساله با هم تو یه سنگر می‌جنگیم و مثل برادرم بهش اعتماد دارم. تو خجالت نمی‌کشی؟» ▪عامر دیگر جرأت نمی‌کرد کلامی بگوید که فقط خیره نگاهش می‌کرد و آنچه من ندیده بودم، ابوزینب دیده و تازه امروز رازش را فهمیده بود که شور شیدایی آن جوان به جانش افتاد و صدایش همچنان از ناراحتی می‌لرزید: «کاری که اون شب مهدی کرده، دل و جیگری می‌خواد که هرکسی نداره! پس دهنت رو ببند!» ▫از نیمرخ عامر می‌دیدم صورتش از غیظ و غضب کبود شده و کشیده‌ای که در دستان من مانده بود، از ابوزینب خورده و دیگر حرفی برای گفتن نداشت که از خانه بیرون رفت و در را پشت سرش طوری به هم کوبید که تنم لرزید و اشکی که پشت شیشه چشمم بند آمده بود، بی‌صدا چکید. ▪نورالهدی می‌فهمید چه حالی دارم؛ کنارم روی مبل نشست و دستان مهربانش را دور شانه‌ام کشید تا دلم به خواهری‌اش خوش باشد و ابوزینب برای دلداری‌ام نمی‌دانست چه کند که به جاده خاکی زد: «خطوط تلفن هنوز تو فلوجه قطعه، نمی‌تونیم با پدر و مادرت تماس بگیریم اما هروقت آماده شدی، خودم می‌برمت!» ▫می‌دانستم به هوای دوری و بی‌خبری از من، دلی برایشان باقی نمانده و در این چند روز کابوس کشته شدن من هزار بار آن‌ها را کشته است که تمام توانم را جمع کردم و یک جمله گفتم: «الان بریم.» ▪نورالهدی دلش می‌خواست همراهم تا فلوجه بیاید اما دخترانش یکی سه ساله و دیگری شیرخواره بود و نمی‌شد تنهایشان بگذارد‌ که مرتب سفارش حال و روزم را به همسرش می‌کرد. ▫️به خوبی می‌دانست در فلوجه کارد به استخوان مردم رسیده است؛ هر چه می‌توانست از نان و برنج و گوشت و روغن و حبوبات همراهم کرد و به جای من، او از اینهمه مهربانی شرمنده بود که زیر لب زمزمه کرد: «تا شهر برگرده به وضعیت عادی شاید اینا به کارتون بیاد.» ▪️آغوشش شبیه خواهری که هرگز نداشتم گرم و امن بود و باید از حضورش دل می‌کندم که سرانجام روی او و دخترانش را بوسیدم و از خانه خارج شدم. ▫️با دلی که از زخم زبان عامر آتش گرفته بود، از پله‌ها پایین می‌آمدم و هنوز از پیچ پله رد نشده بودم که ابوزینب صدا رساند: «در ماشین بازه، سوار شو تا من بیام.» ▪در خانه را باز کردم و همین که ماشین ابوزینب را دیدم، پرندۀ خیالم از قفس پرید که چند شب پیش درست مقابل در همین خانه از ماشینش پیاده شده و همینجا آخرین بار او را دیده و حالا نمی‌فهمیدم در دلم چه خبر شده است. ▫شاید صورتش را به درستی ندیده و تنها ساعتی کنار او بودم و در همان زمان کوتاه، جسارت و شجاعت و فداکاری‌اش کاری با قلبم کرده بود که حتی لحظه‌ای فکرش فراموشم نمی‌شد. ▪نگاهم به خم خیابان بود؛ جایی که ماشینش پیچید و آخرین بار نیمرخ صورتش را دیدم و بی‌آنکه بخواهم آرزویی به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت در و دیوار جانم را به هم کوبید؛ دلم می‌خواست تنها یکبار دیگر او را ببینم و بنا بود حتی شیرینی آرزوی دیدارش زهرِ جانم شود که صدای عامر در گوشم شکست: «چرا نمی‌فهمی داری دیوونم می‌کنی؟» ▫به سمتش چرخیدم؛ کنار کوچه منتظر من ایستاده بود و می‌خواست تا ابوزینب نیامده کاری کند که با میخ نگاه خیره‌اش به چشمانم فرو رفت و بی‌پرده پرسید: «چی‌کار کنم که راضی بشی با من بیای؟» ▪هنوز از نیشی که در خانه زده بود، تا مغز استخوانم می‌سوخت که با تنفر نگاهش کردم و با یک جمله انتقام گرفتم: «اگه تا دیروز هیچ احساسی بهت نداشتم، از امروز ازت بدم میاد!»... ادامه داردانشاءالله... ✍ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد