eitaa logo
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
884 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
6.2هزار ویدیو
17 فایل
ابرگروه( براهین )پاسخگویی به شبهات‌مذهبی وسیاسی روز در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/925368339Ca1732dd521 کانال《 براهین 》👈 @barahin کانال همراه باشهدا تا آسمان @shohadabarahin_amar آیدی مدیران @Sotoudeh2 @Janemanoseyedali
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🥀 قابل توجه ساده دلانی که میگن حزب الله باعث حمله اسرائیل به لبنان شده... این فیلم حمله وحشیانه رژیم صهیونسیتی 👆به لبنان در سال ۱۹۸۲ میلادی (۱۳۶۰ شمسی) است، آن موقع حزب الله وجود نداشت ولی می‌بینید چه طور رژیم صهیونسیتی به لبنان حمله می کرد این حملات به لبنان بود که باعث تشکیل جبهه مقاومت لبنان و حزب الله شد. 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️پشت رژیم صهیونیستی را یک جبهه‌ی شرارت پر کرده؛ یک جبهه شرارت به پشتیبانی از رژیم صهیونیستی صف‌آرایی کرده آن‌وقت جبهه مقاومت در مقابل آن جبهه شرارت، این جبهه‌ی مقاومت ایستاده در مقابل آن جبهه‌ی شرارت. و به توفیق الهی پیروزی هم مال جبهه‌ی مقاومت است. رهبر معظم انقلاب 📅۱۴۰۳/۸/۲ 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وَأَوْحَيْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ أَنْ أَلْقِ عَصَاكَ ۖ فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ و به موسی وحی کردیم عصایت را بینداز. ناگهان آنچه را جادوگران به دروغ بافته بودند، به‌سرعت بلعید! اعراف ۱۱۷ 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
نماز اول وقت سیره شهدا 🌷🌷 در اهمیت نماز بسیار شنیدیم اما نماز صبح را حالی دگر است 🌱نماز صبح از میان نمازها این امتیاز داره که ملائکه شب و ملائکه روز آن را مشاهده می کنند زیرا نماز صبح اگر در اول وقت خود انجام شود دقیقاً در لحظه ای انجام شده که ملائکه شب جای خود را به ملائکه روز می دهند. و هر دو گروه از فرشتگان شاهد اقامه آن خواهند بود. بنابراین نماز صبح که در اول وقت خوانده شود در دو پرونده ثبت می شود. 🌱همه نمازهای یومیه را اهمیت دهیم و چه زیباست مطلع این گفتگوی عاشقانه با معبود را در سپیده دم بیش از همه مورد توجه قرار دهیم . وسایل شیعه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
🎥 پاهای کوچکی که تاب راه رفتن ندارند! دختر بچه فلسطینی که به دلیل خون‌ریزی پاهای خود، می‌گوید توان
در زمانه ای عجیب سیر میکنیم ننگ است بر ما دردها و ظلم ها و تعصبات نژادی و قوم گرایی و ....را ببینیم و چیزی نگوییم اگر نمی توانی بجنگی ، بنویس.. از شمال غزه بنویس، از جنوب لبنان بنویس، از کودکانی که در پی آب شهید می‌شوند بنویس ، از مادرانی که ساعت ها در صف می ایستند تا تکه نانی برای فرزندان‌شان بدست آورند بنویس ، از سکوت جامعه جهانی و کشورهای بی غیرت عربی بنویس، از کودکان زخمی و مادران داغدار غزه بنویس ، از جنایت بنویس ، از رنجی که مردم می برند بنویس، از گرسنگی بنویس ، از محاصره بنویس ، از ترس بنویس، از آوارگی بنویس.. اما سکوت نکن داریم با سکوت به دشمن امام زمان عج تبدیل میشویم حواستون هست؟!!! اگر نمی توانی بجنگی در برابر نسل کشی سکوت نکن... الهی چه چیزی میتواند این دردها را التیام ببخشد و غبار نخوت و ناامیدی را از روح و جان این ملت ستمدیده بزداید ؟؟؟ جز ظهور تنها ذخیره عالم امکان و فریادرس آه مظلومان . الهی امید غریب ما را به ما برسون 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🥀 لحظات کمتر دیده شده از حضور شهید زاهدی، شهید صفی الدین، شهید سید حسن نصرالله و شهید سلیمانی در کنار یکدیگر... 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌷🌷تصویری از پیکر شهید هاشم صفی‌الدین 🌷🌷🌷🌷 آنها می‌توانستند همچون بسیاری از رهبران عرب، زندگی‌ای آرام و بی‌دغدغه در سایه قدرت خود داشته باشند و تنها نظاره‌گر رنج ملت‌ های مظلوم باشند. می‌توانستند از کنار درد و آوارگی مردم غزه بی‌تفاوت عبور کنند. اما فرزندان حضرت فاطمه(س) راه دیگری را انتخاب کردند؛ راه شرافت و مردانگی، راه حسین و فداکردن همه چیز برای خدا. 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نماز در سیره شهدا 🌷🌷شهید حاج احمد امینی حاج احمد، عاشق خدا و راز و نیاز با او بود و دیگران را نیز به عبادت شبانه ترغیب می کرد. یکی از هم رزمان وی چنین نقل می کند: 🍂با اینکه فرمانده گردان بود و از همه خسته تر، ولی اولین نفر بود که نیمه های شب به مسجد می آمد. البته می توانست در بیابان سر به زمین بگذارد و نماز شب بخواند، ولی می آمد در مسجد گردان به این انگیزه که دیگران را نیز به این امر تشویق کند و آنها را نماز شب خوان کند که اتفاقا به این هدف خود رسید. سوز و ناله مخلصانه حاج احمد کاری کرد که گردان او به گردان «مخلصان» مشهور شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_6568840935.mp3
6.85M
🌿آقا سلام.. میشه به من اجازه بدی بازم بیام‌... دیگه تموم میشه همه دلتنگیام ... با روياي بین الحرمین ..خیلی خیلی دلتنگم حسین 😭 دوباره حال قلبمو ،نگات عوض کرد مسیر زندگیمو روضه هات عوض کرد ... 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹مراسم وداع با پیکر شهید علی حیدری در معراج شهدا برگزار شد‌. 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
وصیت شهید علی حیدری.mp3
296.9K
🌷🌷دکتر حیدری از شهادت خود خبر داشت صوتی از دکتر علی حیدری، که به چند روز پیش از شهادت او مربوط می‌شود در این فایل صوتی، شهید حیدری بیان می‌کند که احتمالاً خود نیز به شهادت خواهد رسید و در ادامه وصیت خود را اعلام می‌کند. tn.ai/3184982 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ما نه از رفتن آن‌ها، که از ماندن خویش دلتنگیم .. ✍سیدمرتضی آوینی 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلیر مردی از دیار علویان ،شیر بچه ساروی که راز عدد ۲۱ را از خود در یادها‌ برجای گذاشت. رفــــیق شهــ❣ــدایی امشب ما در شب زیارتی ارباب 🌷🌷سید علی دوامی شهیدیه که دقــــیقاً در روز ۲۱ ماه رمضـــان به دنـیا اومـــد و در روز ۲۱ ماه رمــضـان هم به شهادت رسید و اون چیزی که جالــــب‌تره اینــه که دقیــــقاً روز تـــولد ۲۱ ســـالگیش به مقـام نائل شد و به هــمین دلیل به شهید راز ۲۱ معروف شد سید علی در زندگیش عجایب زیادی داره که انشـــالله اگـــه خواستی بیــشتر با این شهید بـزرگوار آشنا بشی حتــماً کتاب زندگینامه‌اش رو تهـــیه کــــنید و بـــــا دل و جون بخونید اسم کتاب "سیب سرخ سیده" شادی ارواح مطهر شهدا خصوصا این سیـــد بزرگـوار فاتحه ای و صلواتی قرائت کنید . 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
📕رمان #سپر_سرخ قسمت 2⃣4⃣ ▫️نگاهش هنوز دنبال پیکر بی‌جان مادرش بود و حالا انگار فقط پناهی امن
📕رمان قسمت 3⃣4⃣ ▫️شاید از نگاه خیره‌ام، خیالم به خاطرش آمده بود و فقط می‌خواست از حال همسرش باخبر شود که این‌بار با زبان عربی و لهجۀ عراقی لحنش لرزید: «مادرش کجاس؟» ▪️باورم نمیشد کودکی که ساعتی است در میان دستانم پناه گرفته و زنی که همینجا غریبانه به شهادت رسیده بود، همسر و فرزند او باشند. ▫️نورالهدی کنارم رسیده بود و حالا او هم مهدی را شناخته بود که به جای جان به لب رسیدۀ من، به لکنت افتاد: «همین الان... با آمبولانس رفت...» ▪️باور نمی‌کرد همسرش، دختر خردسالش را رها کرده باشد که نگاهش پریشان بین چشمان من و نورالهدی می‌چرخید و نفسش به زحمت به گلو می‌رسید: «زخمی شده بود؟ به‌هوش بود؟ تونستید باهاش حرف بزنید؟» ▫️نبض نفس‌هایش به تندی می‌زد و می‌دیدم مردمک چشمانش می‌لرزد و از همین لرزش و تپش، می‌فهمیدم عشق همسرش با دل او چه کرده و نمی‌توانستم تصور کنم با غم از دست دادن او چه می‌کند. ▪️نمی‌فهمیدم نورالهدی با کلماتی دست و پا شکسته چه می‌گوید و او دیگر طاقت اینهمه دلنگرانی را نداشت که دستش را پیش آورد تا بچه را از من بگیرد و همزمان با دلواپسی پرسید: «کجا بردنش؟» ▫️از امیدی که به زنده بودن عشقش داشت، جگرم آتش گرفته و نمی‌دانستم با این نفس سوخته چه بگویم و مثل همیشه نورالهدی پیش قدم شد: «من الان میرم از این مأمورها می‌پرسم!» ▪️نور الهدی به سختی فارسی صحبت می‌کرد و می‌خواستیم تا رسیدن به بیمارستان، کمی زمان بخریم که با عجله به سمت نیروهای امنیتی رفت و دستان او برای گرفتن دخترش همچنان دراز بود. ▫️تلاش می‌کردم زینب را به آغوشش بسپارم و دخترک حاضر نبود یک لحظه از چادرم جدا شود. ▪️پدرش از پشت سر موهایش را نوازش می‌کرد و شاید از لمس موهای او، دلتنگی همسرش بیشتر آتشش می‌زد که دستش را پس کشید، چند قدم از من فاصله گرفت تا اشک‌هایش را نبینم و دیدم شانه‌هایش از گریه می‌لرزد. ▫️از گریه‌های مردانه‌اش به خاطرم آمده بود آن شب در شادگان تمنا می‌کرد برای شفای همین دختر دعا کنم و می‌گفت مادرش بی‌قرار است؛ حالا آن نوزاد بیمار یک ماهه شفا گرفته و چهارساله شده بود اما دیگر مادری در میان نبود. ▪️در دلم دریای غم موج می‌زد و مقاومت می‌کردم یک قطره از چشمانم جاری نشود مبادا مهدی بفهمد که همین ندیدن همسرش برای کشتن دلش کافی بود و می‌ترسیدم از لحظه‌ای که بدن غرق خون محبوبش را ببیند. ▫️نورالهدی برگشت و نفس‌زنان خبر داد آمبولانس‌ها به سمت بیمارستان شهید باهنر کرمان رفته‌اند و زینب از من جدا نمی‌شد که همگی با ماشین مهدی به سمت بیمارستان رفتیم. ▪️من و نورالهدی عقب نشسته و مهدی با دلی که برایش نمانده بود، خیابان‌ها را به سرعت طی می‌کرد تا زودتر خبری از همسرش بگیرد و دل ما در قفس سینه بال‌بال می‌زد. ▫️حالش به‌قدری به هم ریخته بود که در سرمای زمستان، شیشه را پایین کشیده بود و می‌شنیدم زیر لب نام همسرش را عاشقانه نجوا می‌کند: «فاطمه جان! کجایی عزیزم؟» ▪️در تمام طول مسیر زینب را نوازش می‌کردم تا دقایقی مانده به بیمارستان در آغوشم خوابش برد و تازه دیدم خیابان منتهی به بیمارستان غوغا شده است. ▫️مردمِ بی‌تابی که در انتظار خبری از عزیزان‌شان مقابل بیمارستان جمع شده و یکی از نیروهای امنیتی میان جمعیت صدا بلند کرد: «شهدا رو اینجا نیاوردن، برید پزشکی قانونی!» ▪️همهمۀ حاضران بلندتر شده بود و او فریاد می‌زد تا صدایش به همه برسد: «فقط خانوادۀ مجروحین اینجا بمونن! شهدا رو بردن پزشکی قانونی!» ▫️مهدی ماشین را متوقف کرد و به سرعت از ماشین پایین پرید و همین که از ما فاصله گرفت، بغض نورالهدی شکست: «چجوری بهش بگیم آمال؟» ▪️مطمئن بودم توان شکستن قلبش را ندارم و نورالهدی داغ از دست دادن همسر را چشیده بود که بی‌وقفه اشک از چشمانش می‌چکید. ▫️حالم از بی‌قراری مردم زیر و رو شده و چشم‌انتظار مهدی بودم که دیدم شبیه یک جنازه به سمت ما می‌آید. ▪️انگار با هر قدم عذاب می‌کشید و نمی‌دانستیم چه خبری شنیده که پای ماشین ایستاد و مستأصل اطراف را نگاه می‌کرد. ▫️هیچکدام جرأت نمی‌کردیم چیزی بپرسیم و او با رنگی پریده و دستی لرزان در ماشین را باز کرد و سوار شد. ▪️از اینهمه درماندگی‌اش قلبم به درد آمده بود و او با ناامیدی نفس می‌زد: «اینجا نبود...» ▪️دلم می‌خواست از این برزخ بی‌خبری نجاتش دهم و مگر میشد با اینهمه عشقی که به همسرش داشت، حرفی بزنم؟ ▫️هر دو دستش روی فرمان بود، سرش را روی دستانش قرار داد و شنیدم بی‌صدا ناله می‌زند: «بهم گفتن برو پزشکی قانونی!» ▪️شاید از سکوت دردناک ما فهمیده بود از سرنوشت فاطمه خبر داریم و حرفی نمی‌زنیم که دوباره سرش را بلند کرد و مثل کسی که تسلیم شده باشد، استارت زد و بی‌هیچ حرفی به راه افتاد... ادامه دارد انشاء الله ...
🌷🌷🌷برگی از خاطرات شهدا🌷🌷🌷 آرمان در غذا خوردن خود نیز خیلی دقت می‌کرد. چون همسرم اهل شمال است، ما سالانه از شمال برنج می‌گرفتیم، اما آرمان تا زمانی که مطمئن نمی‌شد که ما خمس برنج را پرداخت کردیم یا نه از آن نمی‌خورد! تا این حد مسائل شرعی را رعایت می‌کرد. 🥀 آرمان هر قدر که در توان مالی‌اش بود، به نیازمندان کمک می‌کرد، بدون آنکه کسی بفهمد. اما وقتی که در مورد آن صحبت می‌کرد، من می‌فهمیدم. مثلاً می‌گفت: مامان! فلانی وضع مالی‌اش ضعیف است، حاضر هستید تا برای او فلان کار را انجام دهیم؟ ان زمان بود که من متوجه شدم، فرزندم به نیازمندان کمک می کند. راوی: مادر شهید زندگی کنیم به سبک شهدا و تداوم دهنده و احیا بخش سیره و مرام این مردان خدا باشیم . نگذاریم یاد و نام شهدا در پس تبلیغات مسموم‌ برخی رسانه ها کمرنگ شود .با شهدا ره گم نگردد عزیز. 🌘🍁عاقبتتون شهدایی 🍁🌘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا