دلیر مردی از دیار علویان ،شیر بچه ساروی که راز عدد ۲۱ را از خود در یادها برجای گذاشت.
رفــــیق شهــ❣ــدایی امشب ما در شب زیارتی ارباب
🌷🌷سید علی دوامی شهیدیه که دقــــیقاً
در روز ۲۱ ماه رمضـــان به دنـیا اومـــد و در
روز ۲۱ ماه رمــضـان هم به شهادت رسید
و اون چیزی که جالــــبتره اینــه که
دقیــــقاً روز تـــولد ۲۱ ســـالگیش به مقـام
#شهادت نائل شد و به هــمین دلیل به
شهید راز ۲۱ معروف شد
سید علی در زندگیش عجایب زیادی
داره که انشـــالله اگـــه خواستی بیــشتر با
این شهید بـزرگوار آشنا بشی حتــماً کتاب
زندگینامهاش رو تهـــیه کــــنید و بـــــا دل و
جون بخونید اسم کتاب "سیب سرخ سیده"
شادی ارواح مطهر شهدا خصوصا این
سیـــد بزرگـوار فاتحه ای و صلواتی قرائت کنید .
#سلام_خدابرشهیدان 🥀
#شهیدسیدعلی_دوامی
#باشهداگم_نمیشویم
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
📕رمان #سپر_سرخ قسمت 2⃣4⃣ ▫️نگاهش هنوز دنبال پیکر بیجان مادرش بود و حالا انگار فقط پناهی امن
📕رمان #سپر_سرخ
قسمت 3⃣4⃣
▫️شاید از نگاه خیرهام، خیالم به خاطرش آمده بود و فقط میخواست از حال همسرش باخبر شود که اینبار با زبان عربی و لهجۀ عراقی لحنش لرزید: «مادرش کجاس؟»
▪️باورم نمیشد کودکی که ساعتی است در میان دستانم پناه گرفته و زنی که همینجا غریبانه به شهادت رسیده بود، همسر و فرزند او باشند.
▫️نورالهدی کنارم رسیده بود و حالا او هم مهدی را شناخته بود که به جای جان به لب رسیدۀ من، به لکنت افتاد: «همین الان... با آمبولانس رفت...»
▪️باور نمیکرد همسرش، دختر خردسالش را رها کرده باشد که نگاهش پریشان بین چشمان من و نورالهدی میچرخید و نفسش به زحمت به گلو میرسید: «زخمی شده بود؟ بههوش بود؟ تونستید باهاش حرف بزنید؟»
▫️نبض نفسهایش به تندی میزد و میدیدم مردمک چشمانش میلرزد و از همین لرزش و تپش، میفهمیدم عشق همسرش با دل او چه کرده و نمیتوانستم تصور کنم با غم از دست دادن او چه میکند.
▪️نمیفهمیدم نورالهدی با کلماتی دست و پا شکسته چه میگوید و او دیگر طاقت اینهمه دلنگرانی را نداشت که دستش را پیش آورد تا بچه را از من بگیرد و همزمان با دلواپسی پرسید: «کجا بردنش؟»
▫️از امیدی که به زنده بودن عشقش داشت، جگرم آتش گرفته و نمیدانستم با این نفس سوخته چه بگویم و مثل همیشه نورالهدی پیش قدم شد: «من الان میرم از این مأمورها میپرسم!»
▪️نور الهدی به سختی فارسی صحبت میکرد و میخواستیم تا رسیدن به بیمارستان، کمی زمان بخریم که با عجله به سمت نیروهای امنیتی رفت و دستان او برای گرفتن دخترش همچنان دراز بود.
▫️تلاش میکردم زینب را به آغوشش بسپارم و دخترک حاضر نبود یک لحظه از چادرم جدا شود.
▪️پدرش از پشت سر موهایش را نوازش میکرد و شاید از لمس موهای او، دلتنگی همسرش بیشتر آتشش میزد که دستش را پس کشید، چند قدم از من فاصله گرفت تا اشکهایش را نبینم و دیدم شانههایش از گریه میلرزد.
▫️از گریههای مردانهاش به خاطرم آمده بود آن شب در شادگان تمنا میکرد برای شفای همین دختر دعا کنم و میگفت مادرش بیقرار است؛ حالا آن نوزاد بیمار یک ماهه شفا گرفته و چهارساله شده بود اما دیگر مادری در میان نبود.
▪️در دلم دریای غم موج میزد و مقاومت میکردم یک قطره از چشمانم جاری نشود مبادا مهدی بفهمد که همین ندیدن همسرش برای کشتن دلش کافی بود و میترسیدم از لحظهای که بدن غرق خون محبوبش را ببیند.
▫️نورالهدی برگشت و نفسزنان خبر داد آمبولانسها به سمت بیمارستان شهید باهنر کرمان رفتهاند و زینب از من جدا نمیشد که همگی با ماشین مهدی به سمت بیمارستان رفتیم.
▪️من و نورالهدی عقب نشسته و مهدی با دلی که برایش نمانده بود، خیابانها را به سرعت طی میکرد تا زودتر خبری از همسرش بگیرد و دل ما در قفس سینه بالبال میزد.
▫️حالش بهقدری به هم ریخته بود که در سرمای زمستان، شیشه را پایین کشیده بود و میشنیدم زیر لب نام همسرش را عاشقانه نجوا میکند: «فاطمه جان! کجایی عزیزم؟»
▪️در تمام طول مسیر زینب را نوازش میکردم تا دقایقی مانده به بیمارستان در آغوشم خوابش برد و تازه دیدم خیابان منتهی به بیمارستان غوغا شده است.
▫️مردمِ بیتابی که در انتظار خبری از عزیزانشان مقابل بیمارستان جمع شده و یکی از نیروهای امنیتی میان جمعیت صدا بلند کرد: «شهدا رو اینجا نیاوردن، برید پزشکی قانونی!»
▪️همهمۀ حاضران بلندتر شده بود و او فریاد میزد تا صدایش به همه برسد: «فقط خانوادۀ مجروحین اینجا بمونن! شهدا رو بردن پزشکی قانونی!»
▫️مهدی ماشین را متوقف کرد و به سرعت از ماشین پایین پرید و همین که از ما فاصله گرفت، بغض نورالهدی شکست: «چجوری بهش بگیم آمال؟»
▪️مطمئن بودم توان شکستن قلبش را ندارم و نورالهدی داغ از دست دادن همسر را چشیده بود که بیوقفه اشک از چشمانش میچکید.
▫️حالم از بیقراری مردم زیر و رو شده و چشمانتظار مهدی بودم که دیدم شبیه یک جنازه به سمت ما میآید.
▪️انگار با هر قدم عذاب میکشید و نمیدانستیم چه خبری شنیده که پای ماشین ایستاد و مستأصل اطراف را نگاه میکرد.
▫️هیچکدام جرأت نمیکردیم چیزی بپرسیم و او با رنگی پریده و دستی لرزان در ماشین را باز کرد و سوار شد.
▪️از اینهمه درماندگیاش قلبم به درد آمده بود و او با ناامیدی نفس میزد: «اینجا نبود...»
▪️دلم میخواست از این برزخ بیخبری نجاتش دهم و مگر میشد با اینهمه عشقی که به همسرش داشت، حرفی بزنم؟
▫️هر دو دستش روی فرمان بود، سرش را روی دستانش قرار داد و شنیدم بیصدا ناله میزند: «بهم گفتن برو پزشکی قانونی!»
▪️شاید از سکوت دردناک ما فهمیده بود از سرنوشت فاطمه خبر داریم و حرفی نمیزنیم که دوباره سرش را بلند کرد و مثل کسی که تسلیم شده باشد، استارت زد و بیهیچ حرفی به راه افتاد...
ادامه دارد انشاء الله ...
🌷🌷🌷برگی از خاطرات شهدا🌷🌷🌷
آرمان در غذا خوردن خود نیز خیلی دقت میکرد. چون همسرم اهل شمال است، ما سالانه از شمال برنج میگرفتیم، اما آرمان تا زمانی که مطمئن نمیشد که ما خمس برنج را پرداخت کردیم یا نه از آن نمیخورد!
تا این حد مسائل شرعی را رعایت میکرد.
🥀 آرمان هر قدر که در توان مالیاش بود، به نیازمندان کمک میکرد، بدون آنکه کسی بفهمد.
اما وقتی که در مورد آن صحبت میکرد، من میفهمیدم. مثلاً میگفت: مامان! فلانی وضع مالیاش ضعیف است، حاضر هستید تا برای او فلان کار را انجام دهیم؟
ان زمان بود که من متوجه شدم، فرزندم به نیازمندان کمک می کند.
راوی: مادر شهید
زندگی کنیم به سبک شهدا و تداوم دهنده و احیا بخش سیره و مرام این مردان خدا باشیم . نگذاریم یاد و نام شهدا در پس تبلیغات مسموم برخی رسانه ها کمرنگ شود .با شهدا ره گم نگردد عزیز.
🌘🍁عاقبتتون شهدایی 🍁🌘
🍃🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🌺🍃
📢 ابرگروه براهین و قرارگاه عمار
برگزار میکند:
🌹 «همراه با شهدا تا آسمان» 🌹
روایتی از عاشقانه های شهدایی
با حضور همسر بزرگوار شهید
مدافع حرم حاج محمد بلباسی
"سرکار خانم محبوبه بلباسی"
با اجرای مجری توانمندصدا وسیما وگوینده خبررادیو،سرکارخانم فاطمه زحمتکش
📆 دوشنبه ۱۴۰۳/۸/۷
ساعت ۲۱/۳۰
برگزاری مصاحبه مجازی در ابرگروه براهین
برای عضویت در گروهها کلمات آبی رنگ زیر را لمس کنید👇
جهادتبیین ابرگروه( براهین )پاسخگویی به شبهاتمذهبی وسیاسی روز در ایتا
http://eitaa.com/joinchat/925368339Ca1732dd521
🇮🇷گروه قرارگاه عمار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میرود اکبر به میدان
میرود دامن کشان...💔
#حاج_قاسم
#بوقت_پرواز
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌷 از آنان که 🍃عِند رَبِّهِم یُرزَقوناند یاد کنیم با قرائت سوره فاتحه و صلوات
فقط
آه وبغضهای شهید رئیسی و شهید سید حسن نصرالله ...😔
نام و یادشان گرامی
#سلام_خدابرشهیدان
#شهادت_هنرمردان_خداست🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
تُو همان صبحِ قشنگۍ
ڪھ پس از هر تڪرار؛
عاقبٺ این دلِ دیوانھ
بھ نامــَـــــــٺ خوردھ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر صبح یک سلام✋
روزت را زیبا کن!
عادت سلام کردن به امام حسین علیه السلام را نشر می دهیم ...
28.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تلاوت سوره مبارکه فجر آیات ۳۰-۲۷
🎤استاد عبدالباسط
یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ﴿٢٧﴾ ارْجِعِی إِلَیٰ رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً ﴿٢٨﴾ فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ﴿٢٩﴾ وَادْخُلِی جَنَّتِی ﴿٣٠﴾
تو ای روح آرام یافته! (۲۷) به سوی پروردگارت بازگرد که تو از او خشنود و او از تو خشنود است، (۲۸) پس به جمع بندگانم در آی، (۲۹) و در بهشتم وارد شو! (۳۰)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بِسْمِ رَبِّ الشُّهَداءوَالصِّدیٖقین🕊
🕊سلام بر شهدا...🌷
♥️دل ڪه هوایے شود، پرواز است ڪه آسمانیت مے ڪند
و اگر بال خونیـن داشته باشے
دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مے گیرد
دلها را راهے ڪربلاے جبهه ها مے ڪنیم به زیارت "شهــــــداء" مے رویم...
🕊 زیارتنامهی شهدا🕊
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم. فَاَفُوزَمَعَڪُم
🌺شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این درد براتون عادی نشه...
اللهم عجل لولیک الفرج😭
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.
🔖معرفی شهدا
نام : جبّار
نام خانوادگی : عراقی (طرفی)
نام پــــدر : عوید
نام جهادی : ابوعارف
تاریخ تولد : ۱۳۴۷/۱۲/۱۰ - بستان🇮🇷
دین و مذهب : اسلام ، تشیّع
وضعیت تأهل : متأهل
تعداد فرزندان : ۶ فرزند
شغل : پاسدار
درجه : سرهنگتمام
ملّیّت : ایرانی
تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۰۸/۰۳ - اثریا🇸🇾
تاریخ بازگشت پیکر : ۱۳۹۴/۰۸/۱۵
مــزار : اهواز، گلزار شهدای بهشتآباد
توضیحات : رزمنده دفاع مقدس، فرمانده گردان امام حسین علیهالسلام شهرستان کارون، فرمانده گردان پیاده سپاه ولیعصر(عج) استان خوزستان، فرمانده تیپ یک و جانشین قرارگاه محمد رسولاللهﷺ در استان حماه سوریه
🕊شهید مدافعحرم جبار عراقی
♨️اگه شهید شدم، نصف نصف...
🎙روایت همسر شهید مدافعحرم جبار عراقی از روزی که همسرش قصد عزیمت به سوریه کرد!
بهش گفتم:
«اگه شهید شدی،
من باید چی کار کنم؟»
گفت:«خب بهت میگن همسر شهید»
گفتم: «این دنیا رو نمیگم!
منظورم آخِرته!
رضایت میدم بِری به شرطی که ...!»
سالروز شهادت...🌿🌺🌸🌺🌿
@shohadabarahin_amar