زنی که سوختن را به برهنه شدن ترجیح داد!
🍃🌹🍃
🌷🌷خالده ترکی عمران؛ زن معلمی از اهالی بصره عراق بود. در تاریخ ۳ اپریل ۲۰۱۶ در حالیکه با ماشین شخصی خود روانه محل کارش بود، ماشین نزدیک به وی بر اثر کمین، دچار انفجار و حریق میگردد و ماشین وی نیز آتش میگیرد.
خانم خالده درحالیکه لباسش آتش گرفته بود از ماشینش پیاده میشود اما بعد از اینکه متوجه میشود که لباس تنش در حال سوختن است و جسمش عریان خواهد گشت، راضی نمیشود تا جسمش در مقابل مردم عریان گردد، دوباره به طرف ماشینش برمیگردد و در را باز نموده داخل ماشین مینشیند.
🥀یکی از افراد پلیس درحالیکه گریه میکرد باصدای بلند فریاد میزند که من مانند برادرت هستم، از ماشین پیاده شو تو را با لباس خودم میپوشانم؛ اما وی از پایین شدن امتناع میورزد و ترجیح میدهد بسوزد تا مبادا کسی جسمش را ببیند.
عراقیها به وی لقب شهیدِ شرف و ناموس دادهاند و در میدان هوایی بصره اطراف ماشین او حفاظی کشیدند و از آن تندیس ساختند تا یادش جاویدان بماند.
#شهیده_خالده_ترکی_عمران
#سلام_خدابرشهیدان
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ما یکی نه ایم، هزاریم
🔸وقتشه تو هم چوبتو پرت کنی
#یحیی_سنوار
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂....زخم خوردند تا تو غم نخوری
حیله از خصم بدقدم نخوری
شب شکستن شده گناه چراغ
شاهدم زخمهای شاهچراغ ...💔
سروده زیبای احمد بابایی شاعر آیینی کشور ما برای شهدای حادثه شاهچراغ
#سالروزشهادت
#شهدای_ترور_شاهچراغ
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
🌷🌷بسم رب الشهدا والصدیقین🌷🌷
لینک صلوات شمار به مناسبت سالروز شهادت شهدای حرم آقا احمد بن موسی ( علیه السلام )
ارسالی توسط یکی از همراهان محترم کانال شهدایی "باشهدا تا آسمان "
https://eitaabot.ir/counter/2wnam
🌸🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#سلام_خدابرشهیدان
#باشهداگم_نمیشویم
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥انتشار برای نخستین بار
فیلم #مراسم_عروسی بانو شهیده معصومه کرباسی و شهید عواضه در شیراز
این فیلم نشان میدهد که این زوج، شهیدوار زندگی کردند تا شهید شدند😢😭
#شهیده_معصومه_کرباسی
#شهیدعواضه
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر است دیگر...😔
دل که نه ،جانم برایت تنگ میشود....
#شهیده_معصومه_کرباسی
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
هدایت شده از 🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
🌿عاشقان هر چه بخواهید بخواهید ..
یار ما بنده نواز است اذان میگویند ..
🤲الهى راز دل را نهفتن دشوار و گفتن دشوارتر.
الهى چگونه خاموش باشم که دل در جوش و خروش است و چگونه سخن گویم که خرد مدهوش و بیهوش.
بارالها ! واى بر من اگر دانشم رهزنم شود و کتابم حجابم. چگونه گویم نشناختمت که شناختمت و چگونه گویم شناختمت که نشناختمت.
الهى عاقبت چه خواهد شد و با ابد چه باید کرد.خدایا آن خواهم که هیچ نخواهم. همه سرآسوده خواهند و حسن دل آسوده...
معبودا !هر آنچه را که بهترین خیر است برای بندگانت رقم بزن و عزت و عاقبت بخیری را نصیبشان گردان .
آمین
ملتمس دعاییم .
#نمازرا_به_نیت_ظهور_میخوانیم
#التماس_دعای_ظهوروشهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🥀این ابر مرد کیست ؟؟؟
"شبح"
نامی که صهیونها و غرب به سرکردگی شیطان بزرگ یعنی آمریکا روی او گذاشته بودند .
آنقدر اسقاطیل به ستوه می آید که برای یافتن و ترورش دستاویز سازمانهای اطلاعاتی آمریکا میشود .
یحیی سنوار چطور عملیات روانی صهیونیستها را شکست داد؟
#یحیی_سنوار
#حزب_الله_زنده_است
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
🌷🌷امروز سالروز ربوده شدن بسیجی دلاور شهید آرمان علی وردی در اغتشاشات ۱۴۰۱ است .
🥀آرمان در اغتشاشات روز چهارشنبه ۴ آبان ۱۴۰۱ در شهرک اکباتان، از سوی عدهای ربوده شد و بعد از بستن وی و ضرب و شتم شدید با ضربات متعدد چاقو، وی را کنار خیابان رها کردند که بعد از چند ساعت توسط بسیجیان پیدا شد. سپس وی به بیمارستان بقیه الله (عج) منتقل میشود؛ اما به دلیل شدت خونریزی، روز جمعه ۶ آبان جان خود را ازدستداده و به فیض شهادت رسید.
🌷این جوان ۲۱ ساله در مقابل سی نفر از معاندین که او را با سنگ و چوب احاطه کرده بودند ایستادگی نمود و حاضر به توهین به رهبر انقلاب نشد. پس از این حوادث رهبر انقلاب چندین بار از این شهید عزیز تجلیل کردند و او را نمونهای درخشان از نسل جوان انقلابی کشور برشمردند.
نام و یادش گرامی
#طلبه_شهیدآرمان_علی_وردی
#شهادت_هنرمردان_خداست
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
55.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷بمناسبت ایّام شهادتِ طلبه جوان،
آرمان علی وردی...
سخنانِ رهبر معظم انقلاب اسلامی،
آیت الله العظمی امام خامنه ای(حفظه الله)
#به_رنگ_شهادت
#سلام_خدابرشهیدان
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌌#استوری
محاله روز مون هدر بره ،محاله نابود شیم !
اگردر آغاز روز صبح به صبح این شاهکلید رو رعایت کنیم!
#اللّهمعجِّللوليِّكالفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲خدایا تو را به زخمهای پردرد همه مظلومان جهان
تو را به اشک و آه کودکان و مادران درد کشیده ....
ظهور و فرج آقامون رو برسون
#اللهم_عجل_بظهورالحجه
هدایت شده از 🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
🌿نماز اول وقت
هر چه میخواهید بواسطه نماز اول وقت و دعای شهدا از دریای رحمت خدا طلب کنید ...
🌿برکت اگر در مال بیاید ، زیادش می کند.
اگر در فرزند بیاید،صــالحش می کند.
اگر در جسم بیاید، قوی و سالمش می کند.
و ...
مهم ترین و قوی ترین عامل برکت در زندگی و روزی انسان، نماز را #اول_وقت به جا آوردن است.
بارالها🤲 ...یه دعای خاص و همیشگیداریم
در این غروب دلتنگی جمعه های تکرار باقی عمر غیبت آقای غریبمون رو بر بندگانت ببخش و ظهور آقامون رو برسون .
#اللهم_عجل_بظهورالحجه
#نمازاول_وقت_سفارش_شهدا
#التماس_دعای_ظهوروشهادت
🌷🌷در آن بحرید کاین عالم کف اوست
زمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورتهای عالم....ز کف بگذر اگر اهل صفایی..
#شهدای_طریق_القدس
#حزب_الله_زنده_است
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
#معرفی_شهید
بچه پولداری که به دنیا پشت پا زد و جبهه را به آمریکا ترجیح داد
▪️◾️▪️
🌷🌷شهید حمید شاه حسینی با وجودی که مقدمات ادامه تحصیل در آمریکا برایش فراهم بود، به جبهه رفت. خانوادهای متمول داشتند که در محله شمیران زندگی میکردند و تمام آنها گرین کارت داشتند.
امکانات دنیایی فوقالعاده عالی بود، اما به همه اینها پشت پا زد. شهید شاهحسینی به بچههای جنوب شهر به مزاح میگفت شهدای شمیران افضل من شهدای خراسان. به نظر من هم کسی که در تجریش و شمیران زندگی کرده است، شهادتش افضل است، چون همه وابستگیهای دنیا را زیر پایش میگذارد و میآید.
🌺 هـــدیه به ارواح طیـــبه شهـــدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه با #صلوات
#سلام_خدابرشهیدان
#باشهداتاظهور 🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌷رهبرا حلال کنید ما را
این کلیپ را تا جایی میتونید پخش کنید .
فرزند شهید ،در محضر رهبر عزیز
گوش بدید چی میگه.
#یادشهداکمترازشهادتنیست
#باشهـــداوسیّدالشُّهداتــاظهــــور
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
📕رمان #سپر_سرخ قسمت 3⃣4⃣ ▫️شاید از نگاه خیرهام، خیالم به خاطرش آمده بود و فقط میخواست از حا
📕رمان #سپر_سرخ
قسمت 4⃣4⃣
▫️نورالهدی مضطرب به من نگاه میکرد و تمام قلب من پیش زینب بود که بلاخره آرام گرفته بود و مهدی که نمیدانستم خبر شهادت همسرش با جانش چه میکند.
▪️مقابل ادارۀ پزشکی قانونی، مثل بیمارستان چندان شلوغ نبود؛ شاید هنوز خانوادهها به اینجا نرسیده بودند و از همین میان خیابان، نفس مهدی گرفت که سرعت ماشین را کم کرد و انگار جرأت نزدیک شدن نداشت.
▪️چیزی تا غروب نمانده بود؛ سرخی آسمان، غم پاشیده در هوای کرمان را بیشتر به رخ میکشید و میخواستم دست دلش را بگیرم که بلاخره لب از لب باز کردم:«میخواید من برم؟»
▫️ماشین را حاشیۀ خیابان متوقف کرد، به سمتم چرخید و تا دید زینب در آغوشم خوابش برده است، زیر لب پاسخ داد: «خودم میرم.» و شاید دیگر نمیتوانست یک لحظه بیخبر بماند که در را گشود و با قدمهایی بیرمق به سمت ورودی اداره به راه افتاد.
▪️چند نفر مقابل در شیشهای اداره ایستاده و مهدی انگار در حال جان دادن بود که مدام به سمت در میرفت و دوباره برمیگشت.
▫️نگاه من و نورالهدی با دلواپسی دور مهدی میگشت و حرفی که در دل من بود، بر زبان او جاری شد: «چرا الان باید اونو میدیدیم؟»
▪️انگار سرنوشت کاری جز کشتن دل من نداشت که دوباره او را سر راهم قرار داده بود و اینبار چه ملاقات تلخی که عشق او از دستش رفته و دخترش روی دستانم مانده بود و میدیدم برای یک لحظه دیدن همسرش، جانش به گلو رسیده است.
▫️نورالهدی پنجره را پایین کشیده بود تا بهتر ببیند و با دلشوره پیشنهاد داد: «ای کاش خودمون بهش بگیم، بدجوری داره عذاب میکشه!» و هنوز کلامش به آخر نرسیده بود که دیدم مهدی همانجا مقابل در، روی زمین نشست و با هر دو دستش سرش را گرفت.
▪️نورالهدی بیاختیار و بیملاحظه زینب که در خوابی سبک فرو رفته بود، صدایش به گریه بلند شد و من بیهوا دلم از قفس سینه پرید که با عجله بچه را روی صندلی خواباندم و به سرعت در را گشودم.
▫️قلبم فرمان میداد به فریادش برسم و مغزم از کار افتاده بود که بیاراده به سمتش میدویدم و انگار جان از تن او رفته بود که کوچکترین تکانی نمیخورد.
▪️بالای سرش رسیدم و احساس کردم جان از کالبدش رفته است که رنگ دستانش سفید شده و شنیدم با هر نفس، نام "فاطمه" را زمزمه میکند.
▫️مردم پشت در جمع شده و لیستی که همان لحظه روی شیشه قرار گرفته بود، میخواندند و تازه دیدم این کاغذ، مشخصات شهدایی است که به پزشکی قانونی رسیدهاند.
▪️تمام شهدا با ویژگیهای ظاهری و رنگ لباس مشخص شده بودند و شاید از کلمات نوشته شده در ردیف ۱۸ همسرش را شناخته بود: "چادر و روسری مشکی، مانتوی سبز با گلهای سفید، ژاکت طوسی دستباف، کفش مشکی سایز ۳۸"
▫️به سمتش برگشتم و دیدم از روی زمین بلند شده و به زحمت خودش را به سمت ماشین میکشد.
▪️انگار سنگینی تمام مصیبتهای عالم روی دلش بود که شانههایش خم شده بود، قدمهایش زمین را زخم میکرد و مثل کسی که تمام استخوانهایش شکسته باشد، به سختی سوار شد.
▫️به سرعت خودم را به ماشین رساندم و حالا که زینب خوابش برده بود، دیگر دلیلی نداشت همراهش باشیم که نورالهدی از ماشین پیاده شد و او از پشت شیشه با چشمانی بیجان فقط نگاهمان میکرد.
▪️نه نوری به نگاهش مانده بود، نه قطره اشکی میچکید و فقط انگار به زحمت زنده بود که آهسته شیشه را پایین کشید و لبهای خشکش را به سختی تکان داد: «من تو این شهر کسی رو نمیشناسم جز شما.»
▫️از نگاهش غربت میچکید و کار ناتمامی داشت که با نفسهایی بریده تمنا کرد: «من امشب همینجا میمونم، میخوام فاطمه رو ببینم. میشه زینب رو با خودتون ببرید؟»
▪️من و نورالهدی متحیر مانده بودیم و او به هوای رفاقت با ابوزینب به ما اعتماد داشت که با لحنی غرق غم سوال کرد:«امشب کجایید؟»
▫️با کاروانی از زائران عراقی آمده بودیم و بنا بود امشب در یک حسینیه بمانیم اما میترسیدم زینب دور از پدر و مادرش بیتابی کند و نورالهدی میدانست مهدی چه حالی دارد که بلافاصله پذیرفت:«یه حسینیه هست، قرار بود بریم اونجا، زینب رو هم با خودمون میبریم.»
▪️همینکه فهمید میتواند امشب با عزیزدلش خلوت کند، نگاهش قرار گرفت و صدایش از سد بغض بهسختی رد میشد: «میرسونمتون.»
▫️هر دو سوار شدیم اما مهدی مثل اینکه تکهای از جانش جا مانده باشد دلش نمیآمد حرکت کند که با غصه به ساختمان پزشکی قانونی نگاه میکرد و سرانجام با هزار حسرت به راه افتاد و تا رسیدن به حسینیه حتی یک قطره اشک از چشمانش نچکید.
▪️زینب هنوز خواب بود، آهسته در آغوشم گرفتم و به آرامی از ماشین پیاده شدم که لحن مصیبتزده مهدی در گوشم نشست: «فردا صبح میام...» و دیگر طاقت نداشت که منتظر پاسخ ما نماند و نالۀ گریههایش قلبم را متلاشی کرد...
📖 ادامه دارد...
✍️ نویسنده: فاطمه ولینژاد