eitaa logo
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
883 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
6.1هزار ویدیو
17 فایل
ابرگروه( براهین )پاسخگویی به شبهات‌مذهبی وسیاسی روز در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/925368339Ca1732dd521 کانال《 براهین 》👈 @barahin کانال همراه باشهدا تا آسمان @shohadabarahin_amar آیدی مدیران @Sotoudeh2 @Janemanoseyedali
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیدنا القائد ...فرمان بده به قلبهای مجاهد ... سیدنا القائد ،ما با تو می مونیم شهدا هم شاهد ...🌷🌷🌷🌷 صلح در این مرحله ممنوع ...⛔️⛔️ نماهنگ جدید و بسیار زیبای «سیدنا القائد» 🎙با صدای محمد اسداللهی 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 انتشار برای اولین‌بار؛ شبیه‌سازی حمله به ایران جزئیاتی از شرارت اخیر رژیم صهیونیستی علیه کشورمان و عملکرد موفق پدافند هوایی 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂هر کس از یاد خدا روی بگرداند ..... همانا دلها با یاد خدا آرامش گیرند. الابذکر الله تطمئن القلوب
نماز اول وقت در کلام بزرگان 🥀🥀شهید اول می گوید به هر کاری مشغولی نماز اول وقت را ترک مکن اگر نمازت معاذالله قضی شد در اولین فرصت قضا کن. آیت الله العظمی بهاء الدینی (ره) فرمودند اگر می خواهید برکاتی نصیبتان شود نماز اول وقت بخوانید. آیت الله اراکی وآیت الله بهجت رحمه الله علیهما در جواب این سئوال که برای ازدیاد محبت به حضرت ولی عصر (عج)چه کنیم ؟مرقوم فرمودند :گناه نکنید و نماز اول وقت بخوانید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿بمناسبت هفته بسیج دانش آموزی 🌷🌷شهدای دانش آموزی یک روز بهش گفتم، پسر تو دانش آموز هستی ، درست نیست بری جبهه ،درستو بخون ، برگشت گفت:« طاقت ندارم نامحرم دست به من بزنه.»... برای کارگری رفتم سرزمین برگشتم دیدم سبحان نیست ، گفتم سبحان کجا رفت ،گفتن رفت . سبحان جنت صادقی (تولد: )_ ۱۳۶۵ ام الرصاص_سن سال. 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید سعید امروز بسیجی شهید مرتضی هداوند میرزایی🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 تاریخ ولادت: ۱۳۴۶/۱/۱ محل ولادت: روستای شوش آباد_توابع ورامین تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۱/۱۸ محل شهادت: شلمچه مزار: امامزاده عبدالله روستای جلیل آباد 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
🌷🌷🌷مختصری از زندگینانه شهید مرتضی هداوند میرزایی 💐🍃شهید مرتضی هداوند میرزایی در یکم فروردین 1346، در روستای شوش آباد از توابع شهرستان ورامین به دنیا آمد. پدرش مصطفی، در صنایع دفاع کار می کرد و مادرش رقیه نام داشت. دانش آموز چهارم متوسطه بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت.  🥀🕊سرانجام در هجدهم بهمن 1365، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر و سینه به شهادت رسید. 🌷✨مزار ایشان در امامزاده عبدالله روستای جلیل آباد تابعه شهرستان پیشوا واقع است. 💥توصیه شهید؛ اخلاق حسنه در زندگی داشته باشید 🌹شهید "مرتضی هداوند میرزایی" در وصیت نامه اش بیان می کند: «اخلاق حسنه و حسین گونه و زینب گونه بودن فراموشتان نشود.» خواهران گرانمایه ام زینب گونه زندگی کنید و نسلی که در آینده تربیت کرده و می کنید آن چنان تربیت نمائید که روح اسلام را در فرزندانتان پیاده نمائید و اسلام واقعی را فراموش نکنید در شهادتم بر مصیبت زینب و زهرا سلام الله علیها گریه کنید و مادر عزیزم در زندگی نقش مادران صدر اسلام را داشته باش همچنانکه قبلاً هم داشته اید. 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید مرتضی هداوند میرزایی🕊🌹 شادی روح شهدا صلوات✨🌱 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
خاطره ی مادر شهید بزرگوار مرتضی هداوند میرزایی❣ بعد از شهادت پسرم مرتضی یک کبوتر🕊 تا چهلم شهید هر روز می آمد خانه ما... حتی سر سفره هم با ما بود😢 تا صداش میکردیم می آمد انگار روح شهید در قالب کبوتر🕊 بود چهل روز این کبوتر با بود. بعد از چهلم رفت.. 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●بعضی ها هم تو این بمیر بمیر اینجوری شهید میشن .... شهیدی که حین انجام ماموریت به شهادت رسید .هم چنین عموی ایشان شهید مجتبی امینی از شهدای دفاع مقدس بودند. 🌷 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
📷 رژیم کودک‌کش صهیونیست دیشب این ۴ کودک معصوم را در حمله به جنوب لبنان به شهادت رساند بای ذنب قتلت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊گوش ها و چشم هایتان را متبرک کنید... 🦋مثل این کلیپ رو خیلی کم میتونید گیر بیارید.. ♥بیست عشق در یک قاب 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar ‎‎‌‌‎‎‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سرداری که خط آتش دفاع مقدس تا سوریه دنبال شهادت بود 🌷🌷شهید مدافع حرم ذاکر حیدری ۱۰ آبان ۱۳۴۳ در روستای لـله‌لو ورزقان استان آذربایجان شرقی در خانواده‌ای متدین و تلاشگر به دنیا آمد. در سال ۱۳۶۱ لباس سبز پاسداری را بر تن نمود و برای حضور در عرصه‌های جنگ حق عـلیه باطل راهی جبهه‌های نبرد شد. این سردار سرافراز و فرمانده توپخانه لشگر عاشورا و جامانده از قافله شهدا، با آغاز فتنه تکفیری‌ها و تهدید مردم منطقه و حرم‌های آل‌الله، به طور داوطلبانه به جبهه مقاومت پیوست.  سردار ذاکر حیدری سرانجام ۹ آبان ۱۳۹۵ در منطقه حلب سوریه به آرزوی دیرینه‌اش رسید و به مقام شهادت نائل آمد. گوشه ای از وصیت‌نامه سردار شهید ذاکر حیدری: ▪️ «در همه حال خداوند بزرگ را حاضر و ناظر بدانید و به غیر از آن به کسی امیدوار نباشید، که بهترین یاور، خدای بزرگ است.» 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزوی ۶ سالگی که تو ۶۳ سالگی برآورده شد.... سردار دلاور شهید نیلفروشان🌷🌷🌷 🥀 به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️ @shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
💥 #سپر_سرخ 💥 قسمت 7⃣4⃣ ▫️نورالهدی مردد مانده بود و این مرد سال‌ها پیش برای نجات من از جانش گذش
📕رمان 🔻قسمت 8⃣4⃣ ▫️ساعت از ۴ بعد از ظهر گذشته بود که سرانجام مهدی مقابل یک رستوران ماشین را متوقف کرد و رو به ما بی‌رمق تعارف زد:«بریم پایین شما نهار بخورید.» ▪️آمبولانس هم چند متر جلوتر از ما ایستاده بود و همین حجلۀ جدید همسرش کافی بود تا حتی یک قطره آب از گلویش پایین نرود که فقط دنبال ما تا رستوران آمد اما خودش لب به غذا نزد. ▫️اشتهای ما هم باز نبود و مهدی اصرار کرد غذا سفارش دهیم و شاید تنها به هوای اینکه زینب چیزی بخورد، راضی شدیم غذا بگیریم. ▪️بعد از صرف غذا،ساعتی در سکوت غمگین ماشین سپری شد و حرف نگفته‌ای روی سینۀ مهدی مانده بود که رو به نورالهدی آهسته شروع کرد:«خدا ابوزینب رو رحمت کنه.» ▫️نمی‌دانستم از شهادت ابوزینب خبر دارد و او با همان لحن شکسته، ادامه داد:«ما همون سال شنیدیم چه اتفاقی برای ابوزینب افتاده اما شرمندم شماره‌ای از شما نداشتم که باهاتون تماس بگیرم.» ▪️می‌دانست تمام این جنایت‌ها از عماره عراق تا گلزار شهدای کرمان از کجا آب می‌خورد و پیکر پَرپَر همسر جوانش پیش چشمانش بود که تیغ غیرت گلویش را برید و بوی خون در لحنش پیچید: «والله! انتقام همۀ اینا رو می‌گیریم!» ▫️از به یادآوردن شهادت مظلومانه ابوزینب،نورالهدی آهی کشید که حرارتش دلم را سوزاند و او هر بار حرف شهادت همسرش می‌شد، خاطرۀ همراهی من خیالش را خوش می‌کرد که از تمام قصۀ آن شبِ سخت، تنها به من اشاره کرد:«اونشب تو آمبولانس آمال همراه ابوزینب رفته بود. تا لحظۀ آخر کنار ابوزینب بود.» ▪️طوری با حسرت این جملات را ادا می‌کرد که احساس کردم دلش می‌خواست خودش تا نفس آخر کنار عشقش باشد و کلامش به آخر نرسیده، کاسه چشمانش از گریه پر شد. ▫️مهدی از شنیدن همین چند کلمه، نگاه متحیرش از آیینه تا چشمان من کشیده شد و شاید توانی برای صحبت نداشت که چیزی نپرسید و نورالهدی پاسخ نگاهش را داد: «خدا رحم کرد که برای آمال اتفاقی نیفتاد. درِ آمبولانس رو بسته بودن و می‌خواستن ماشین رو آتش بزنن که نیروهای امنیتی میرسن.» ▪️با هر کلمه حالش خراب‌تر می‌شد و می‌دیدم قلبش دیگر گنجایش تنش ندارد که با سؤالی بحث را عوض کردم: «ما بریم مشهد، خودتون می‌تونید زینب رو آروم کنید؟» ▫️شاید انتظار این حد از صراحت را نداشت که هرآنچه در سینه‌اش مانده بود با نفسی بلند بیرون داد، با گوشه چشمش نگاهی به زینب کرد که در آغوشم خوابش برده بود و پاسخم را حواله به لطف پروردگار کرد: «مادربزرگ و خاله‌هاش هستن، خدا بزرگه، ان‌شاءالله خودش کمک می‌کنه.» ▪️و شاید هنوز از ما خجالت می‌کشید که لحنش بیشتر گرفت: «امروز دست تنها بودم که مزاحم شما شدم. تهران اقوام هستن کمک می‌کنن انشاءالله.» ▫️و تا رسیدن به تهران دیگر هیچ‌کدام کلامی حرف نزدیم که زینب خوابیده و هر کدام از ما در خلسۀ پر از غصه خودش فرو رفته بود. ▪️برای نخستین بار بود که تهران را می‌دیدم؛ شهری که حداقل در این ساعت از شب، شلوغی و پر رنگ و لعابی خیابان‌هایش بیش از هر چیز به چشمم می‌آمد. ▫️ساعتی هم در ترافیک تهران معطل شدیم و حدود ساعت ۱۰ شب بود که وارد کوچه‌ای پهن و کوتاه شدیم؛ ماشین مقابل خانه‌ای حیاط‌دار و قدیمی متوقف شد و صاحبخانه منتظر بود که بلافاصله در را گشود. ▪️روحانی سیدی با محاسنی سپید، قامتی بلند و چشمانی پُرچین و چروک که غرق غصه به آمبولانس نگاه می‌کرد. ▫️مهدی بی‌معطلی پیاده شد و پیرمرد روحانی به استقبالش آمده بود که خودش را در آغوش او رها کرد و شاید پس از یک شبانه روز، سینه‌ای برای درددل پیدا کرده بود که به فارسی ناله می‌زد و میان ناله‌هایش تنها نام فاطمه را با حسرت زمزمه می‌کرد. ▪️از پلاکاردهایی که روی سردر خانه و دیوارهای اطراف بود فهمیدم اینجا منزل پدری فاطمه است و به چند دقیقه نکشید که چند زن محجبه مویه‌کنان از خانه بیرون دویدند و دور مهدی را گرفتند. ▫️مهدی با اشاره به ما، با آنها صحبت می‌کرد و می‌فهمیدم ماجرای بی‌تابی زینب و راز همراهی ما دو زن غریبه را برای خانواده فاطمه می‌گوید. ▪️من و نورالهدی با چشمانی خیس از پشت شیشه فقط نگاه‌شان می‌کردیم و مهدی می‌دانست ما چقدر خسته شدیم که به سمت ماشین برگشت، در را باز کرد و با همان لحن غرق بغض تعارف زد: «امشب رو اینجا استراحت کنید. همین الان تو سایت چک می‌کنم برای فردا صبح براتون بلیط مشهد می‌گیرم.» ▫️و هنوز کلامش به آخر نرسیده زن جوانی جلو آمد و شاید خاله زینب بود که با نگاهی نگران دنبال زینب می‌گشت و پیش از آنکه من حرفی بزنم، مهدی اشاره کرد تا ساکت باشند مبادا زینب بیدار شود و باز بی‌قراری کند. ▫️همانطورکه زینب در آغوشم خوابیده بود از ماشین پیاده شدم و به همراه نورالهدی وارد خانه شدیم و تازه دیدم چه جمعیتی در خانه به عزای همسر مهدی نشسته‌اند... 📖 ادامه دارد... ✍️ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد
🌿راه شهدا کلام شهدا 🌷🌷به همه شما وصیت می کنم همه شمائیکه این صفحه را می خوانید قرآن را بیشتر بخوانید بیشتر بشناسید بیشتر عشق بورزید بیشتر معرفت به قرآن داشته باشید . بیشتر دردهایتان را با قرآن درمان کنید سعی کنید انیس و مونستان باشد نه زینت دکورها و طاقچه های منزلتان ، بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید. 🍁🍁