فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌷حاج قاسم سلیمانی:
اینکه گفته میشود الاعمال بالنیّات، نیت انسان هم برشی از تعلقات است، تعلقات اثر اساسی را در اراده ، اقدام و عمل انسان در حرکتش دارد.
🥀اگر انسان، تعلقش به شهادت بود، در وقت خطر و در وقت پیروزی، همان حالی را دارد که در وقت شکست دارد، هیچ اثری بر او نمیگذارد.
#عزیزدلها
#سربازولایت
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
#ببینید |اصفهان، سرزمین حماسه| 🔹 قسمت پنجم 🥀🥀ورزشکار شهیدی که به محمد جوشکار معروف شده بود....
33.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ببینید |اصفهان، سرزمین حماسه|
🌿 قسمت ششم
🌷🌷عاشق حضرت زهرا سلام الله علیها بود، با وجود دوبار مجروحیت از ناحیه دست هیچگاه هم رزمانش را تنها نگذاشت و تنها چند روز بعد از ازدواج به شهادت رسید....
🇮🇷 شهیدان مظهر عزت ایران 🇮🇷
🌷🌷کنگره ملی ۲۴۰۰۰ شهید استان اصفهان
#فرزندایران🇮🇷🇮🇷
#شهیدمصطفی_ردانی_پور
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید |اصفهان، سرزمین حماسه|
🌿 قسمت هفتم
🌷🌷 شما صدای شهیدالقدس عباس نیلفروشان را می شنوید ...
🇮🇷 شهیدان مظهر عزت ایران 🇮🇷
کنگره ملی ۲۴۰۰۰ شهید استان اصفهان
#سلام_خدابرشهیدان
#سردارشهیدعباس_نیلفروشان
#یادشهداباصلوات🥀
به کانال همراه باشهدا تا آسمان بپیوندید↙️↙️
@shohadabarahin_amar
🌷همراه باشهدا تا آسمان🌷
🌴🌷رمان #سپر_سرخ🌴🌷🌷 قسمت 0⃣5⃣ ▫️روی تخت خوابم پای پنجره نشسته بودم، چشمم به خلوتی خیابان در ای
🌿🌿🌿رمان #سپر_سرخ
قسمت 1⃣5⃣
▫️شاید زینب بهانه بود و دلم میخواست از میدان احساس مهدی بگریزم که دوباره از دیدن چشمان کشیدهاش دلم لرزیده بود و نمیخواستم بار دیگر گرفتارش شوم.
▪️میان اسباب اتاقم دنبال وسیلهای برای سرگرم کردن زینب بودم و در دلم به خدا التماس میکردم مراقب قلبم باشد مبادا دوباره بیقرارش شوم تا مادرم وارد شد و با لحنی مبهم سوال کرد: «تو میدونی اینا برای چی اومدن اینجا؟ نه خیلی حرف میزنن، نه چیزی میخورن.»
▫️از نگاه گیجم فهمید من از او بیخبرترم و با صدایی آهسته اطلاع داد: «سید، پدرت رو برده بیرون دارن با هم حرف میزنن.»
▪️از آنچه مادرم میگفت ذهنم به هم ریخته و او تنهایی مقابل این میهمانان غریبه معذب بود که شالش را مرتبتر کرد و گفت: «بلند شو بیا بیرون من تنها نباشم.»
▫️چند مداد رنگی دست زینب دادم و با خیال اینکه در جمعِ میهمانان هم خودم را با زینب مشغول میکنم، با هم از اتاق بیرون رفتیم و همین که قدم به اتاق نشیمن گذاشتم، نگاهم به نگاه مهدی گره خورد.
▪️انگار منتظر خروج من از اتاق چشمش به در بود و یک لحظه گرفتار شدن نگاهش در تله چشمانم کافی بود که بلافاصله سرش پایین افتاد و نگاهش به زمین فرو رفت.
▫️کنار زینب روی زمین نشستم و کاغذی به دستش دادم تا نقاشی بکشد و با اینکه سرم پایین بود، حرارت احساس مهدی آتشم میزد.
▪️مادر سعی میکرد میهمانان را به حرف بگیرد اما ظاهراً مادر فاطمه عربی بلد نبود و مهدی با صدایی گرفته تنها به چند کلمه کوتاه پاسخ میداد.
▪️احساس میکردم او بدتر از من در حال خفه شدن است تا سرانجام سید و پدرم به اتاق برگشتند و روی کاناپه کنار هم نشستند.
▫️پدرم غرق فکری عمیق، کلامی نمیگفت اما تمام خطوط صورت سید از لبخند پوشیده شده و با همان لحن مهربان و به زبان عربی شروع کرد: «زینب خیلی بیقراری میکنه. این مدت چند بار رفتیم پیش روانشناس، یکم آرومتر شده ولی تقریباً هر شب با جیغ از خواب میپره و روزها اکثراً گریه میکنه.»
▪️سپس نقش خنده روی صورتش پررنگتر شد و با اشاره به من ادامه داد: «اینجور که الان زینب آروم نشسته پیش شما و گریه نمیکنه، برای من خیلی عجیبه! چون این روزها تهران اکثراً گریه میکنه و شبها خیلی سخت میخوابه. حتی همین الان از کربلا تا اینجا همش گریه میکرد.»
▫️او میگفت و من میدیدم مهدی مضطرب انگشتانش را در هم فرو کرده و احساس کردم میخواهد از این خانه فرار کند که از جا بلند شد و به سرعت به سمت پنجره رفت.
▪️هوای خانه گرم نبود و قلب او انگار گُر گرفته بود که با عذرخواهی کوتاهی پنجره را گشود اما سرمای این شب زمستانی هم برای خنک کردنش کافی نبود که همانجا کاپشنش را درآورد، با کف دست عرقهای پیشانیاش را پاک کرد و با حالی به هم ریخته، برگشت و سر جایش نشست.
▫️نگاه همه جلب اضطرابش شده و من نگران آنچه سید برای گفتنش اینهمه مقدمه میچید، قلبم در قفس سینه پَرپَر میزد و او همچنان با آرامش میگفت: «تصمیم گرفتیم برای نیمه شعبان بیایم کربلا، بلکه امام حسین (علیهالسلام) به حرمت حضرت رقیه (علیهاالسلام) قلب این بچه رو آروم کنه. دیشب که تو حرم نشسته بودیم، حاج خانم گفتن ما که تا اینجا اومدیم یه سر بیایم پیش شما.»
▪️و شاید توصیه همسرش تنها یک ملاقات ساده نبود که چند لحظه مکث کرد و مؤمنانه ادامه داد: «امروز بعد از نماز صبح روبروی حرم امام حسین (علیهالسلام) استخاره کردم؛ خیلی خوب اومد. بنده هم با شما تماس گرفتم تا امشب خدمت برسیم!»
▫️مادرم بیتابتر از من حرفهای او را دنبال میکرد تا ببیند به کجا میرسد و پدرم انگار از همه چیز با خبر بود که در سکوتی سنگین خیره به مهدی مانده و سید همچنان مقدمه میچید: «الان خیلی خوشحالم که میبینم زینب کنار شما آرومه. یکی از روانشناسهای ماهری که رفتیم وقتی بهش گفتیم بچه به شما خیلی وابسته بود، میگفت دلیلش اینه که اولین نفری که بعد از حادثه دیده و احساس میکنه اون نجاتش داده، همون خانم بوده؛ برای همین پیش اون خانم بیش از هر کسی احساس امنیت میکنه.»
▪️بیهوا نگاهم تا صورت مهدی کشیده شد و دیدم گونههایش گل انداخته و با یک پیراهن باز هم گرمش بود که دانههای عرق از کنار پیشانیاش پایین میرفت و اخمی مردانه صورتش را پوشانده بود.
▫️مادر فاطمه، غمگین سر به زیر انداخته و زینب غرق دنیای خودش کنار من نقاشی میکشید و سرانجام سید خطاب به من حرفش را زد: «من اول با پدرتون صحبت کردم و ایشون گفتن نظر خودتون مهمه. اینکه ما بخوایم شما همیشه کنار زینب باشید، خودخواهیه اما شما خودتون صاحب اختیارید. آقامهدی رو مثل بقیه خواستگارهاتون در نظر بگیرید؛ من از هر جهت ایشون رو تأیید میکنم، تو این سالها جز خوبی ازش ندیدم و الان مثل چشمام قبولش دارم.»...
📖 ادامه دارد...
✍️ نویسنده: فاطمه ولینژاد
سلام و صلوات خدا بر تو ای برادر شهیدم
🌷🌷🌷🌿🌿🌿🌷🌷🌷
نمیدانیم از کجا شروع کنیم و کدام واژه ها را در توصیفتان بکار ببریم .
شما نرفتید هستید ،کنار ما ،زنده و ماندگار
این ما هستیم که رفته ایم
بهتر آن دیدم تا به جای هر متنی دیگر از تو بگویم ای کبوتر پرکشیده به حرم معبود.
🍂نمی دانیم آن لحظه وصال با معشوق خود چه خواندید و چه زمزمه کردید؟ همین قدر می دانیم که روح خدا و امام شهدا ، عرفا را توصیه می فرمود تا وصایای شما ره پیمودگان یک شبه را بخوانند
🥀می دانیم که صبورانه و شجاعانه بر عهد خود پای فشردید و جان بر کف اخلاص نهادید تا امام شهدا را فرمان برده و رضایت حق را به دست آورده باشید. شما که به حق الیقین رسیدید و گوی سبقت از ما واماندگان در کوچه های زندگی ربودید آیا می شود ما نیز چون شما با سلاح ایمان و اخلاص و مجاهدت بر آرمان هایتان راسخ بوده و با واقع گرایی در مسیر الهی ثابت قدم باشیم؟
شاید اگر شما دستمان گیرید و ما را در این راه همراه باشید، شاید.
شهدا به امید نگاهی و تمنای دعایی روسوی شما آورده ایم ...
التماس دعای شهادت 🌷🌷
#سالروزشهادت
🍁عاقبتتون ختم به شهادت 🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺قرآن خواندن و قرآن شنیدن همیشه باعث آرامش روح و روان انسان میشود. حالا اگر این محبت الهی با صوتی دلنشین قرائت شود بی شک معجزه خواهد کرد.
🔻یک جوان ۲۳ ساله آفریقایی با لحن مخصوص خودش قرآن را به زیباترین شکل ممکن قرائت میکند گویا صدایش از عرش میآید.
🔹ببینید و بشنوید و لذت ببرید
🔸انشاالله همیشه در پناه قرآن باشید
گوش بدهید و ثوابش را هدیه نمائید به روح همه حقداران ،شهدا و همه اموات.
@shohadabarahin_amar
سَلامـ برڪسۍڪھ
قلبَمـ رابۍهیچ دیدارے
سرشار از ؏شق ڪرد..♥
@shohadabarahin_amar
خود را در حصار عادت پیچیدهایم
و نبودنت را به تماشا نشستهایم!🍃
در حالی که همچنان در دعای عهد
زمزمه میکنیم:
✨وَبَیْعَةًلَهفیعُنُقی✨
گفتم بیعت...
یاد امام حسین افتادم...
یاد کوفیان و امامی که تنها ماند...🥀
و ما...💔
@shohadabarahin_amar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر صبح یک سلام✋
روزت را زیبا کن!
عادت سلام کردن به امام حسین علیه السلام را نشر می دهیم ...
@shohadabarahin_amar
﷽ 🕊♥️ 🕊﷽
دل ڪه هوایے شود، پرواز است ڪه آسمانیت مے ڪند
و اگر بال خونیـن داشته باشے
دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مے گیرد
دلها را راهے ڪربلاے جبهه ها مے ڪنیم و دست بر سینه، به زیارت "شهــــــداء" مے رویم...
بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم.
@shohadabarahin_amar