15.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ویدیو
🔵 مخالفت برخی چهره ها با #حجاب الزامی و پاسخ #صریح مقام معظم #رهبری
⚠️آیا اجرای قوانینی که نص صریح قرآن هست اختیاریه⁉️
@shohadae80
『شُھداۍِدهههشتـٰادۍ』
#قسمتششم #مینویسمتابماند🌿🌸 برا ظهر تصمیم بر این شد که بریم حرم من و محدث و عقیله در همین چند رو
#قسمتهفتم
#مینویسمتابماند🌿🌸
در گرمای مرداد تنها خنکای باد ملایمی بود ک رقص کنان در محوطه ی مسجد کوفه میدوید و افراد را خنک نگه داشته بود
۷۲رکعت نماز کم نبود چرا که رمقی برای کمرها باقی نمانده بود خوش بحال آقای یکرنگی ، در یک ساعت شاید هم کمتر اقامه ی این هفتاد و دو رکعت را تمام کرد و تا نماز صب به خواب رفت...
خواب مانند گرگی تشنه و درنده به چشم هایم هجوم می آورد ک از روی نفهمی و کند ذهنی در سجده ی هر نماز چشم هایم را بسته و برای چند لحظه هم ک شده استراحت میکردم... غافل از اینکه این نماز به درد نمیخورد و با این حال خدا قبول نمیکند
وقتی دو رکعتی که به نیت مقام امام زمان خواندیم قضیه سجده طولانی و چند لحظه خواب را به دخترا گفتم عقیله حرفم را ادامه داد و گفت:
عقیله:منم دقیقا دارم همینکارو میکنم
محدثه:چیه چرا اینطوری نگاه میکنید من نه من همچین کاری نکردم و مثل بچه آدم نماز خوندم
عقیله خندید و گفت:
عقیله:همچین کاری نمیکنی ولی اندازه سرعت باد نمازت رو تموم میکنی
محدثه: بلاخره ک کار من درست تره
عقیله:از کجا معلوم
برای اینکه بحث کوچیکمون بین خودمون تموم بشه دو کف دستم را به طرف راست و چپ ک درست مقابل نیم رخ محدثه و عقیله قرار داشت گرفتم و گفتم من اشتباه کردم ادامه نمازتون رو بخونید.
بعداز نماز هایی ک خوندیم و راوی گری دایی جان(مداح کاروان)
صدای ملکوتی اذان صبح بلند شد که همه بلند شدند تا در صف نماز جماعت صبح قامتی راست کنند و در مقابل ایزد منان خدای بزرگ سر بر سجده بگذارند
تا به حال در جایی بی سقف و در زیر سقف آسمان نماز خوانده بودم ولی ترکیب نماز جماعت ، آن هم در مسجد کوفه ، در وقت
سحر حال و هوای دیگری را ایجاد کرده ک انسان میتواندبا ادب و با خوف از خداوند متعال مناجاتی با معبود خود داشته باشد وقتی همه ایستادند حس خوبی درونم ایجاد شد چون همگی با هم قرار بود در چنین هوایی و سحری ک در آسمانش ستاره ها در حال درخشیدن بودن نماز را اقامه کرده و پروردگار را شکر گذار باشیم.
کنار ضریح مختار ایستاده بودیم ، خاله سمیه خود را به ضریح نزدیک کرد و گفت:
+مختار عجب فیلمی بازی کردی هاا دمت گرم، عالی بود
خاله معصومه ادامه ی حرفش را گرفته و گفت:
-اره مختارجان راست میگه خیلی قشنگ بازی کردی دستت درد نکنه ما هر سال محرم فیلماتو میبینیم
و همه به خاطره مکان محترم فقط ریز میخندیدیم
به طرف بقیه ک در حیاط بودند رفته و بعد از دیدن مقام ها و زیارت، به سمت مسجدی که کمی آن طرف تر بود عزم رفتن کردیم در راه پسری سینی به دست نزدیک زوار شده و خواستار مشتری بود چندی از زنان کاروان بود با اینکه اقای یکرنگی گفته بود خرید نکنین ولی گوششان بدهکار نبود ک نبود...بعد از اینکه از پسرا خرید کردند در حال پیاده رفتن به سمت زیارت میثم تمار بودیم که پلاستیک به دست به آن سو دوید و در حین دویدن با زبان عربی به امامان فحش میداد و به تصویر نقاشی کشیده رهبر معظم انقلاب بر روی دیوار ناسزا میگفت اقای یکرنگی که متوجه شده بود به دنبالش دوید و چند کلمه ای نثارش کرد...
جلوی تپتیشی مرقد میثم تمار بعد از زیارت با عقیله و محدثه ایستادیم تا بقیه برسند آقای یک رنگی سبد حاوی دمپایی و کفش ها را روی زمین ریخت و برگشت تا سبد را تحویل دهد. آقای یکرنگی رو به روی مان ایستاده بود هنوز از دست پسرک دست فروش خشمگین بود که گفت:من چند بار به این خانوما گفتم که خرید نکنین دیدی چطور به اماما و رهبر ...لا اله الله و سرش را به حالت تأسف تکان داد.
مامانی ماشینی حرف آقای یکرنگی رو تایید کرد و گفت :همین دیگه ...حالا چی میشه کرد رو به مامانی با چشمای گرد شده نگاه کردم و گفتم مامانی خودت قاشق گرفتی حالا میگی مخالف خریدی؟! الهی العفوی گفتم و به عقیله و محدثه نزدیک شدم
رو به عقیله گفتم تو فکری!
محدثه جواب داد: تو فکر این نخلای روی ضریح و درب ورودیه
نگاهی کردم و به یاد آوردم ضریحی که چند دقیقه پیش زیارت کردم درست میگفت فکری کردم و گفتم:
- فیلم امام علی رو دیدی؟!
+اره چطور؟!
-اصلا میثم تمار رو میشناسی؟!
+اره
- که چطور شهید شده و اینا؟!
+کم و بیش
- میثم یکی از اصحاب امام علی بود که تو بازار کوفه خرما میفروخت اونو به نخل اویختن و به شهادت رسوندن
+اینو که میدونم
-خب این نخل ها هم به همین نشونه هست
درلابی هتل جلوی پذیرش روی مبل نشسته بودم و منتظر مامانینا بودم سه چهار بار رفتم دنبالشون ک بیان آماده شن و هنوز نشستن به حرف زدن ، سربند یا زهرایی ک همیشه تو جیبم بود و همه جا تبرکش میکردم رو از جیبم بیرون کشیدم و خیره نگاش کردم و با دیدن نوشته ی رویش یاد مداحی حاج مهدی رسولی افتادم و سعی کردم تو ذهنم مرورش کنم...
لباس خاکیمو بیار مادر
جبهه علمدار و علم میخواد
بزار برم که عمه ی سادات بازم مدافع حرم میخواد...
ادامه دارد...
#هر_روز_با_قرآن
صفحه 189
ʝơıŋ➘
|❥ @shohadae80
《🥀شهدای دهه هشتادی🥀》
من که بهتون گفته بودم برای 100 روز آخر هم برنامه دارم چرا جدی نگرفتید؟!
#دولت_بی_کفایت
#قطعی_برق
@shohadae80 🌿
یِہ سیدۍ مِیگُفتـــــ :
تُو مِھدے بآڪری بآش
شہآدتـــــ خُودش میآد
و بَغلتـــــ میکُنہ ...'
زیباست!
#شهیدآنـــــہ