#تلنگر🌱⚠️
✍ وقـتی حـجابـمون حـفـظ بشـہ🤗
چـشـممون پـاڪـ مـیـشـہ👀
وقـتی چشـممـون پـاڪـ شـد
دلـمـون پـاڪ مـیـشـہ♥️
وقـتی دلـمون پـاکـ شـد
خـــدا عــاشقـمون مـیشـہ
🌹🌹🌹وقـتی خدا عاشقمـون شد
#شـهیـد# مـیشیم😔
🌱|Shohadae80
ماکہنَدیدیم
ولےمیگَن
وقتےمیریڪربلا...
نگاهتکہبہگنبدمیفتـہ
چشاتتارمیبینہ💔
#ازاحوالات...
#شبجمعہ
@Shohadae80
『شُھداۍِدهههشتـٰادۍ』
#قسمتهفتم #مینویسمتابماند🌿🌸 در گرمای مرداد تنها خنکای باد ملایمی بود ک رقص کنان در محوطه ی مسجد
#قسمتهشتم
#مینویسمتابماند🌿🌸
به همین چند لحظه مرور مداحی صورتم پر از اشک شد ، سرمو که بلند کردم مرد پشت پذیرش هتل برگشته بود و یه طوری نگاهم میکرد با سربند اشکامو پاک کردم میخواستم بلند شم که مامان ماشینی و به قول من رفقاش وارد سالن شدن ، طوری که کسی متوجه گریه کردنم بشه ، پشت سرشون وارد آسانسور شدم
بعد از گذشت از چند کوچه به حرم میرسیم و در همان دقایق صدای ملکوتی اذان مغرب به فضا ی حرم ابهت خاصی وارد میکند و موجب نشستن دیگران بر روی سنگ های لخت و کرم رنگ برای اقامه نماز میشو.
با عقیله و محدثه و حسنا گوشه ای از حرم را انتخاب کرده و مهر هایمان را ک با توجه از جا مهری برداشته بودیم مقابلامان گذاشتیم مثل همیشه نشسته نمازم را به پایان رسانده و کتاب دعایم را از کوله ای که دیروز به زور خشکش کرده بودم بیرون میکشم زیارت عاشورا را از میان فهرست پیدا میکنم ومحدثه شروع میکند ، نصفکی از ان را میخواند بعد از ان عقیله و بعدش هم من ان را به پایان میرسانم صلوات میفرستیم و صحبت های همیشگی مان را اغاز میکنیم.
امشب اخرین شبی هست ک در نجف اشرف به سر میبریم و قرار بر این شد که قبل از نماز صبح برای وداع به حرم بیاییم
آخرین استفاده را از وای فاب هتل میکردیم
اقا یکرنگی با پله اومد بالا و اخرین پله رو نمیدونم چطور شد که افتاد ولی سریع خودشو جمع و جور کرد و صاف ایستاد سرمو پایین انداختم و همراه عقیله با حسنا میخندیدم ، عقلم سر حرف را باز کرد و گفت: اگه خودت میوفتادی و کسی بهت میخندید ناراحت نمیشدی جواب دادم: شاید... ولی این مرد بزرگ است اشکالی ندارد ک به ان خندید افکارم را پس زدم و زیر لب گفتم: انسان انسان است و کوچک و بزرگش و زن و مردش ربطی ندارد وقتی پای احترام وسط می اید کوچک و بزرگ باید به ان پایبند باشند با صدای نسبتا کمی رو به حسنا اسمش را به حالت عصبی و کشیده صدا میزنم ک متوجه خندیدن بلند خود میشود و مراعات میکند...
وارد اتاق شدم و لیوان ابی بر داشتم سرش را باز کردم و در حالی که ان را سر میکشیدم پیام بابایی را باز کردم (واسه دکترت هم خیلی دعا کن)
گفتم چی شده ک جواب داد: سکته کرده و حالش مساعت نیست لیوان را روی سطح یخچال گوشه ی اتاق گذاشتم و اولین قطره ی اشکم را پاک کردم سرم گیج رفت و چشمانم سوخت ، این خبر از امواجی اشک میداد ک پشت پرده ای از چشمم اماده ی بارش بودن توانایی نگه داشتنشان را از دست دادم و تبلت را روی تخت رها کردم و به سمت درب رفتم و هر چ تلاش کردم به مامانی ماشینی بفهمانم چ شده اما انگار فقط کلمه ی مامانی را میتوانستند از کلامم تشخیص دهند ک با خود به داخل اتاق اوردم و با گریه تبلت را به سمتش گرفتم ، با عصبانیت چیزی را میگفت ک من متوجه نمیشدم ،تبلت را گرفت و پیام را خواند و چیزی تایپ میکرد
به ان فکر میکردم ک اگر خدای نکرده بلایی سر دکتر بیاد من چ کار کنم و امواجی از فکر به مغزم هجوم اورده و باعث شد ترس درونم فوران کند لرزش به تنم اضافه شده و با گریه همخوانی پیدا کرده بود خاله سمیه وارد اتاق شد و کنارم نشست و چند کلامی برایم حرف زد ک باعث شد کمی ارام شوم ولی هنوز هم ترس داشتم با پیشنهاد خاله سمیه به اتاقشان رفتیم و با جمعی از همسفران انجا نشستیم ولی من هنوز در گیر سکته ناگهانی دکتر بودم.
الان حدود نصف شب هستش و صدای در زدن خوابو از چشمامون برید
همه دیگر به این صدای در زدن آقای یکرنگی در این چند روزه عادت دارند
(هر کی میاد حرم تا یه ربع دیگه پایین باشه)
دوباره چشمامو باز کردم مامان ماشینی داشت صدام میکرد گفت:
+مگه نمیای پاشو دیگه
-باشه
تا دست و صورتمو شستم و وضو ...اومدم بیرون ک مامانی گفت تا تو اماده بشی ما رسیدیم حرم بقیه هم بخاطر تو ک صبر نمیکنن و منو قانع کرد ک تو هتل بمونم
نماز صبح رو ک خواندم وسایلمو جمع و جور کردم و تمام استوری هارو نگاه کردم و ... بعد از اون هم خوابم برد با صدای فاطی فاطی مامانی بیدارشدم ، گفت: پاشو بریم صبحانه بخوریم ک کم کم باید بریم
خلاصه بعد از صبحانه و گرفتن اطلاعات صبحی ک رفته بودن حرم از عقیله ، با هم رفتیم بالا و وسایلارو اوردیم پایین و سوار ماشین شدیم با این فرق ک همگی همدیگر را میشناختیم من و عقیله صندلی یکی مانده به اخر نشسته بودیم و محدثه هم پیش مادرش چند ردیف جلو تر از ما ، بعد از حرکت ماشین و توقف دوباره اش بعد از چند کیلومتر خبر دادند قرار است توقف یک ساعتی در مسجد سهله داشته باشیم و مناجات و اعمال انجا را بجا بیاوریم این مسجد منزلگاه و عبادتگاه بسیاری از پیامبران از جمله حضرت ابراهیم(ع)، ادریس(ع)، خضر(ع)، و جایگاه برخی از امامان شیعه از جمله مقام امام صادق(ع)، امام سجاد(ع) بوده و بر اساس روایت امام صادق(ع)، حضرت مهدی(عج) پس از ظهور در آن ساکن خواهد شد
بنابر حدیثی از امام صادق(ع)، مسجد سهیل خانه ابراهیم(ع) و ادریس بوده
ادامه دارد...
Hossein Taheri - Mizane Ghalbam (128).mp3
2.13M
دارهمیاددوبارهبازبوےِ#محرم..:)🖤
#هر_روز_با_قران
صفحه 190
ʝơıŋ➘
|❥ @shohadae80
《🥀شهدای دهه هشتادی🥀》
بدون اخلاص انسان بھ جایۍ نمیرسد!
#سید_هاشم_حداد'رھ'🌿
@shohadae80 🌿
عارفی را پرسیدند:
از اینجا تا #خـــــدا چه مقدار "راه" استـــــ❓
فرمود: "یڪ قدم"🚶
🍃 گفتند:این #یڪ قدم ڪدام استـــــ⁉️
فرمود: 👈🏻"پا بگذار روی خودتـــــ 👞"👉🏻
❣اعوذُ بِاللهِ مِن نَفسی❣
🔔#خــــــداخــــواهــــــی
یعنی👈🏻 #ترڪ_خودخواهی
ببینم امروز ڪیا میتونن اون یڪ قدم رو بردارن برا #رسیدن به خــــــدا 😉🌹
@shohadae80 🌿