💥💥💥
یک بار هم نشد حرمت موی سفید ما را بشکند یا بی سوادی ما را به رخمان بکشد. هر وقت وارد اتاق می شدم، نیم خیز هم که شده، از جاش بلند می شد. اگر بیست بار هم می رفتم و می آمدم، بلند می شد. می گفتم: علی جان، مگه من غریبه هستم؟ چرا به خودت زحمت می دی؟ می گفت: « احترام به والدین، دستور خداست»...
#شهید_علی_ماهانی🌹
ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️
🌈🌈🌈
رخت ها رو جمع کردم توی حیاط تا وقتی برگشتم بشویم.
وقتی برگشتم ، دیدم علی از جبهه برگشته و گوشه حیات نشسته و رخت ها هم روی طناب پهن شده!
رفتم پیشش گفتم: الهی بمیرم! مادر ،تو با یه دست چطوری این همه لباس رو شستی؟!
گفت: (مادر جون اگه دو تا دست هم نداشتم،باز وجدانم قبول نمی کرد من خونه باشم و تو زحمت بکشم...)
#شهید_علی_ماهانی🌹
ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️
❣روزی رفتیم «خانه عمه » تا علی آقا با مادرش تماس تلفنی بگیرد
حال و احوالی بپرسد آن روز ، علی آقا شماره را گرفت و با مادرش صحبت کرد
من متوجه رفتارش بودم
دو زانو نشسته بود، مثل اینکه مادرش روبه روی اوست
آنقدر هم متواضعانه و آرامش دهنده گفت وگو می کرد
که این آرامش ناخودآگاه به من هم منتقل شد
من هیچ وقت این روز را فراموش نمی کنم
که از پشت تلفن با مادرش چنین با ادب و متواضعانه صحبت کرد...
#شهید_علی_ماهانی 🌹
ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️