فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 لحظاتی عاشقانه از حضور رهبر معظم انقلاب در منزل شهید احمدی روشن
♦️انتشار بهمناسبت سالروز شهادت دانشمند هستهای، #شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌹
ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️
👌یه تنه یه گردان بود...🌈
♦️دانشگاهش تموم شده بود و از آلمان چندتا دعوت نامه بورسیه تحصیلی براش اومده بود...
همان ایام بود که آقا تو یکی از سخنرانیهاش گفتند باید به سمت غنی سازی اورانیوم و انرژی صلح آمیز هستهای بریم.
تا این رو شنید، دست رد زد به سینه همه دعوتنامه ها و خارج رفتنها.
موند پای کار کشور امام زمان...
گفت: کشور مرتضی علی و شیعه خانه امام زمان نباید چند سال دیگه دستش دراز باشه پیش بیگانه...
♦️رفت و با خون دل، تاسیسات هستهای نطنز رو راه انداخت...
🗓۲۱ دی
سالروز ترور دانشمند هسته ای
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌹
ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️
⭕میدانست میزنندش⭕
، ولی از محافظ خبری نبود. کلت بهش داده بودند اندازه چماق. آرزو به دل ماندیم یک بار ببندد به کمرش. پدرش حمایل هم برایش خریده بود، ولی نمی بست. یا توی کیف بود یا صندوق عقب ماشین. توی محل کار هم میداد بچه ها برایش بیاورند. یک بار عصبانی شدم، بهش گفتم «من دلم مدام میلرزه، چرا اسلحه نمیبری با خودت؟»
گفت «مامانی، این رو دستمون میگیریم که دل شما خوش باشه، والا اون کسی که بخواد من رو بکشه، از این ماسماسک میترسه؟ اگه قراره باشه اجازه بده من کلت بکشم که دیگه تروریست نیست.» مطمئنم زمان ترور هم همراهش نبود.
سالگرد دانشمند#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌹
ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️
🌱🌱🌱خرید که می رفتیم، همیشه بهترین چیزها را بر می داشت. می گفت «آدم باید نگاهش به بالا باشه.»
میدانستم برایش یک میلیون و یک میلیارد فرقی ندارد. مصطفی اهل جمع کردن نبود، اما به کیفیت زندگی اهمیت می داد. دوست داشت خانه مان بزرگ باشد. پول نداشت بخرد، یک خانه بزرگ اجاره کرد....
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌹
ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️
💞مسواک و شانه همیشه توی کیفش بود. خیلی با سلیقه و مرتب و منظم بود، از دست بچه هایی که به سر و وضعشان نمی رسیدند، شکار می شد. لباس هایش همیشه درجه یک بود. خوشتیپ می گشت...
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌹
ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️
🔶️ماشین سازمان در اختیارش بود، من هم سوار می شدم و باهم می آمدیم طرف تهران. عقب نشسته بود و با لپتاپ کار می کرد. رادیو را روشن کردم. از پشت زد به شانه ام. «آقا، این رادیو مال شما نیست. این ماشین دولته، صداش هم مال دولته، تو که موبایل داری، هدفون بذار توی گوشت، گوش کن.»
از این تذکرها که می داد، به شوخی بهش می گفتم «مصطفی، با این کارا شهید نمیشی.»
میگفت «اتفاقاً اگه مراقب این چیزا باشی، یه چیزی میشی...»
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌹
ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️
✨✨✨
از در مدرسه آمد تو.
رفتم طرفش. دست دادم.
پوستش زبر بود، مثل همیشه.
درس و بازیمان که تمام می شد، می رفت پای مینی بوس کمک پدرش.
همه کار می کرد؛ از پنچرگیری تا جاروکردن کف مینی بوس.
تک پسر بود، ولی لوس بارش نیاورده بودند.
از همه مان پوست کلفت تر بود...
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌹🌹🌹
ٜٜ ٜ̽❰͞͞♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ̽❰͞͞♥️
🦋🦋کار همیشگی ش بود. هر وقت دلش تنگ می شد دستمو می گرفت و با هم می رفتیم بهشت زهرا "سلام الله علیها "اول می رفتیم قطعه اموات و چند دقیقه بین قبرها راه می رفتیم؛ بعد می رفتیم سر مزار شهدا.می گفت : " این جا رو نیگا کن ، اصلا احساس می کنی که این شهدا مرده ان ؟ این جا همون حسی رو داری که تو قطعه ی اموات داری ؟ "
بالا سر مزار بعضی از شهدا می ایستاد و سنشون رو حساب می کرد.می گفت : " اینایی که می بینی ، همه نوزده ، بیست ساله بودن. ماها رسیدیم به سی سال. خیلی دیر شده ؛ اصلا تو کتم نمی ره که بخوان ما رو قطعه مرده ها دفن کنن ".از سوز صداش معلوم بود که مدت هاست حسرت شهادت رو به دل داره...
🦋🦋
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌹
ٜٜ ٜ❰♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ❰♥️❱
🔶️ماشین سازمان در اختیارش بود، من هم سوار می شدم و باهم می آمدیم طرف تهران. عقب نشسته بود و با لپتاپ کار می کرد. رادیو را روشن کردم. از پشت زد به شانه ام. «آقا، این رادیو مال شما نیست. این ماشین دولته، صداش هم مال دولته، تو که موبایل داری، هدفون بذار توی گوشت، گوش کن.»
از این تذکرها که می داد، به شوخی بهش می گفتم «مصطفی، با این کارا شهید نمیشی.»
میگفت «اتفاقاً اگه مراقب این چیزا باشی، یه چیزی میشی...»
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌹
ٜٜ ٜ❰♥️❱ @shohadaei_zistan ٜ❰♥️