eitaa logo
شهدای نیروی انسانی
294 دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
5 فایل
این کانال بمنظور ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا و تجلیل از ایثارگران به ویژه خانواده محترم و معزز شهدا تشکیل شده است. آدرس کانال در تلگرام https://t.me/shohadanirooensani ارتباط با ادمین: @shohadayad72
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴🌴🌴🌷 🍃🌷 🌴🌴سلام بر روزی که به‌دنیا آمدی و به‌روزی که رفتی 🌺✍️ دو ماه بود كه وارد گردان تخریب لشگرده سیدالشهداء علیه السلام شده بود. قبلش تو گردانهای رزمی عملیات رفته و بچه شهرري بود و معلم هنر....... انسان خوش‌رو كم‌حرف و فوق‌العاده توداری بود....خط خوبي داشت در حد حرفه‌اي خطاطي مي‌كرد. قبل از عمليات كربلاي 4 با يك تعداد ديگه بچه‌ها رفت براي آموزش غواصي. مكان آموزش غواصان لشگر به‌جهت اينكه عقبه گردانها در اردوگاه كوثر بود در جاده سوسنگرد كانال شهيد چمران پیش‌بینی شده بود. دو هفته اي آموزش طول كشيد و بچه‌ها مهيا شدند براي عمليات. فاصله بین عملیات کربلای 4 و 5 رو با آموزشهای سخت غواصی و استقامت در آب گذراند و در آموزشها نشون داد که می‌توان به عنوان نیروی خط شکن روی او حساب کرد. شب عمليات كربلاي 5 مجيد هم انتخاب شد كه در شب اول با غواصان خط شكن تخريب براي باز كردن موانع جلو بره. نزديك غروب بود كه رفت تجديد وضو كرد و مقابل سنگر بچه‌های غواص تخریب كه زير پل هفتي هشتي بود قرآن كوچكش را باز كرد و مشغول خواندن قرآن شد.. كه ماشین گردان از خط برگشت . و مجيد قرآن را بست و با راننده ماشين حاج احمد مشغول صحبت شد و ديگر بچه‌ها اومدند و كار به شوخي كردن رسيد. بچه‌ها مشغول بگو مگو بودند كه يك‌دفعه همه مات و مبهوت حركت مجيد شدند . ديدند با خط خوش روي درب ماشین كه از گل پوشيده شده بود نوشته ... ولادت 19 ديماه... مجيد شب عمليات با بقيه غواص‌ها وارد آب شد و رفتند تا داخل آبگرفتگي شلمچه معبر باز كنند تا گردان حضرت علی اکبر علیه السلام خط دشمن رو بشکند . که زود هنگام با کمین دشمن درگیر شدند . کمینی که دست کمی از خط اول نداشت . مجید و بقیه غواص‌های تخریب داخل آب بودند و زیر پای اونها انبوهی از مین و تله‌های انفجاری بود و مقابل آنها ده‌ها توپ سیم خاردار و آتش سنگین تیربارهای دشمن سینه غواصان را درید و مجید عسگری در حالی‌که نام مبارک حضرت زهراء سلام الله علیها را برلب داشت به معراج رفت. شهيد مجيد در شب تولدش به آسمان پركشيد و پيكر مطهرش در قطعه 53 بهشت زهرا سلام الله عليها آرام گرفت. و روی مزارش حک شده 🌷ولادت :43/10/19 🌹شهادت:65/10/19 . 🌷 🌷🍃🍃🍃 کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌷🌴🌷🌴 🌷🌴 شب قبل از 19بهمن 1364 خرمشهر توجیه از روی ماکت و 🍃🌹 (_ع_) ✍️ راوی: شب قبل از عملیات والفجر۸ اومدیم خرمشهر و رفتیم داخل یک اطاق که در اون ماکت منطقه عملیات رو قرار داده بودند. قرار بود غواصها را برای عملیات توجیه کنند. قبل از اینکه روی برای ما توضیح بدهند یک فیلم ویدئویی پخش کردند که در آن ساحل دشمن رو نشان می‌داد. این فیلم رو در روز گرفته بودند و آب اروند در حالت جزر قرار داشت و موانع دشمن و موقعیت سنگرهای ساحل دشمن به خوبی پیدا بود. بعد از دیدن فیلم به اطاق ماکت اومدیم و دور تا دور اون حلقه زدیم و و مسیرهای حمله غواصان به دشمن رو توضیح دادند و بعد داخل حیات اومدیم و حاج آقا برای ما صحبت کرد. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🍃✨🌹🍃✨ 🍃✨🌹 فرمانده لشگر10سیدالشهداء(ع) ✍️✍️ راوی: آتش از زمین و آسمون می‌بارید.از همه بدتر گلوله های کاتیوشا دشمن بود که پد شرقی جزیره حنوبی رو شخم می‌زد و بچه ها مثل گل پر پر می‌شدند و روی زمین می‌ریختند. هواپیماهای ملخی دشمن هم از بالای سر در ارتفاع پائین مانور می‌دادند و با مسلسل هاشون تلفات می‌گرفتند. توی این غوغا دیدم (ع) با موتور سرو کله اش پیدا شد. سرو صورتش رو خاک پوشانده بود و ریش های بلندش هم از عرق صورتش با خاک ها گل شده بود. داوود فرخزاد موتور رو هدایت می‌کرد و حاج کاظم هم پشتش نشسته بود و بی مهابا روی جاده حرکت می‌کردند و به بچه ها روحیه می‌دادن و اونها رو تشویق به مقاومت می‌کردند. بچه ها به شهید رستگار التماس می‌کردند که حاجی تو رو خدا عقب برو و از حاج داوود فرخزاد می‌خواستند که حاجی رو عقب ببره اما می‌گفت من باید کنار بچه هام باشم . عجب روزهای سختی بود روزهای عملیات خیبر... 🍃✨🌹🍃✨🍃 کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌹🌹 🌹 روزهای حضور حاج کاظم و بچه هاش توی جزیره 35 سال پیش این شب ها روزها به سختی میگذشت. شب ها و روزهای از همه ی روزها و شب ها بیشتر عاشورایی بود دوسه روز بعد از عملیات ، دشمن خودش رو پیدا کرد و پاتک های مرگبارش شروع شد. و از روز ششم اسفند که تیپ سیدالشهداء علیه السلام به فراخوانده شد یک روز خوش ندید. دشمن از زمین و آسمان حمله میکرد.. تانک هایی که لوله به لوله در یک مسیر روی چندتا جاده جزیره جولان می‌دادند و نفس هر نفس کشی رو می‌گرفتند. مصاف تن بود و تانک... تانک های تی 72 با غرششون اعصاب برای کسی نگذاشته بودند. هواپیماهای ملخی دشمن و به قول بچه های رزمنده هواپیماهای پنج زاریشون قرار رو از همه گرفته بودند. اونقدر با کالیبرشون دقیق روی پدها و آبراهه ها شلیک میکردند که هیچ بنی بشری از دستشون فراری نداشت. گردان های تیپ سیدالشهداء(ع) یکی پس از دیگری با هلیگوپترهای شنوک گروهان به گروهان روی پدهای جزیره مجنون شمالی پیاده می‌شدند و با کمپرسی های 1921 آبی رنگ که از دشمن غنیمت گرفته بودند به جزیره مجنون جنوبی وارد می‌شدند. در مسیر بارها و بارها رزمنده ها به خاطر هجوم هواپیماها ملخی از ماشین پایین میریختند ودر کنارهای جاده جانپناه می‌گرفتند. علیه السلام.. علیه السلام.. السلام و بعد هم و #.حضرت_علی_اصغر و علیهم السلام. روزهای سخت و تلخی برای فرماندهان مخصوصا فرمانده تیپ سیدالشهداء علیه السلام بود. هنوز فرمان حمله صادر نشده بود که با خبر شهادت و فرمانده عملیات تیپ سیدالشهداء(ع) غافلگیر شد . رستگار کسی نبود که با این خبرها بشکند اما یکی یکی یارانش در چند روز سخت تنهایش گذاشتند. حاج جانشینش روز8 اسفند به سختی مجروح شد و عقب رفت. ساعتی نگذشت که خبر رسید فرمانده گردان قمربنی هاشم علیه السلام بی سر به ملاقات خدا رفت و به دنبال احمد ، گردان حضرت قاسم علیه السلام بی فرمانده شد و آسمانی شد در یک روز سه فرمانده قدرتمند را از دست داد. و یکی دو روز بعد ، امید تیپ سیدالشهداء(ع) کرد که خیلی روش حساب باز کرده بود با پهلوی شکافته راهی بهشت شد. پاتک های روز 12 و 13 اسفند 62 در پد شرقی جزیره مجنون جنوبی و دلاورمردی بچه های (ع) و (ع) همه توان فرماندهی تیپ سیدالشهداء علیه السلام رو به کمک گرفت. و روزهای غربت فرمانده (ع) و رزمنده های وفادارش از راه رسید... رستگار هنوز در خط مقدم می‌جنگید این بار دشمن با همه ی توانش حمله کرد.... همه جا پر از تانک بود... (ع) هم از راه رسیدند و حماسه روزهای 16 و 17 و18 اسفند رقم خورد. هم با همه‌ی توانش به دشمن زد... همه شاهد بودند از کشته های دشمن پشته ساخت.. و فرزندانش را می‌دید که در مصاف دشمن چون گل پرپر می‌شوند... کسی نبود و ندید و ننوشت که به رستگار چه گذشت... فقط رشید ذره ای را بیان کرد و مستند شد.. برادر غلامعلی رشید از جزیره به قرارگاه آمد و درباره منطقه گفت: «وضع خط خراب است، در دشمن رخنه کرده و هر شب دارد پیش می آید. (عراق) دائماً نیرو می آورد و شدت عمل به خرج می دهد. نیروهای (ما) در خط خسته شده اند. آتش (دشمن) به شدت زیاد است.جاده، آب، غذا و نیرو کم است. پلیت و الوار برای ساختن سنگر، نیست و لودر و بلدوزر برای احداث خاکریز وجود ندارد. نیروها در خط ، آرپی جی و کلاشینکف دارند و از ادوات استفاده می کنند. از شدت حمله دشمن، بچه ها دیگر قادر نیستند فکر کنند. این جزیره طلسم شده و ما هر کاری می کنیم با مشکل مواجه می شویم.» 35 سال از آن روزها می‌گذرد. برای نسلی که رستگار را ندیده اند باید گفت : او تا آخرین نفر جنگید و نشکست... کسی گریه اش را در صحنه نبرد ندید.. صدایش نلرزید و نترسید... شما وارثان این چنین مردان با صلابتید باید ایستاد نترسید و نلرزید. غریبانه و مظلومانه در و در آسمانی شد و سالها جسم مطهرش در سرزمین جبهه برجا ماند او در جبهه ماند تا تنها نباشد.. پیکر مهدی باکری را و پیکر را خاک به برگرفت. یادشان بخیر و شهادت گوارایشان باد. جامانده از شهدا 🌹 🌹🌹🌹 کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🍃🌹🌹🌹 🍃🌹 ✍️ راوی: توی جبهه همراه ما بود یادم میاد قبل از عکس امام رو داخل بسته های نایلونی پرس کرده بودند که می‌شد داخل جای دکمه روی پیراهن نصب کرد و تقریبا اکثر به اتفاق رزمنده ها عکس امام روی سینه هاشون بود. تعریف می‌کرد: حین عملیات خیبر با تعدای از های_اطلاعات_عملیات لشکر سیدالشهداء علیه السلام برای شناسایی مواضع دشمن رفتیم. در حین برگشتن از شناسایی، دشمن متوجه شد و آتیش سنگینی روی ما ریخت. به طوریکه مجبور شدیم از هم جدا بشیم. در مسیر برگشت یه نزدیکم خورد و هر چی گل و لای بود ریخت روی سر و صورتم . تمام هیکلم گلی شده بود و از طرفی هم از شدت موجب انفجار دیگه نمی‌تونستم به درستی حرف بزنم . هرطوری بود مسیر رو پیدا کردم و به نزدیکی خط پدافندی خودمون رسیدم. قبل از رفتن رو گفته بودند اما من که قادر نبودم با این لکنت زبان اسم رمز رو به زبان بیارم هرچی نگهبان خط مقدم صدا زد ... اسم رمز.... اسم رمز... من نتونستم جواب بدم و به راه خودم ادامه دادم تا اینکه یه لحظه دیدم چند تا از رزمنده‌ها اسلحه به دست دورم رو گرفتن. تمام هیکلم غیر از گردی صورتم گل آلود بود. به خیالشون از دشمن اسیر گرفتن. تا اومدم بگم من ایرانی هستم و از بچه های تخریبم دو تا سیلی محکم خوردم. یه لحظه یادم اومد که نشانه‌ای نشون بدم و از دست بچه‌های رزمنده خلاص بشم. روی درب جبیب پیرهنم افتادم و با اندک رمقی که داشتم گل‌ها رو از روی و به رزمنده‌ها نشون دادم عکس امام رو که دیدند من رو رها کردند. توی این گیر رو دار من رو شناخت و دوید سمت من و من رو بغل کرد و گفت : زعفری کجا رفتی این قدر دنبالت گشتیم. من هم خودم رو توی بغلش انداختم و از حال رفتم. شهید زعفری می‌گفت: اگر عکس امام نبود معلوم نبود چه بلایی سر من میومد در هر صورت دو تا سیلی خوردم. غلام می‌گفت: اون رزمنده‌ای که دو تا سیلی به من زده بود خودش رو روی پای من انداخت و گفت برادر زعفری یا باید ببخشی و یا باید قصاص کنی. من هم صورتش رو بوسیدم و گفتم: . 🍃🌹 🍃🌹🌹🌹 کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 ..، شهادت : 19 اسفند 1366 ✍🏿 : یک روز گفت می‌خوام یک وصیت نامه خ خ خ وشگل برام بنویسی. با تعجب گفتم من برات بنویسم. گفت آره. گفتم حالا چی بنویسم . گفت از اون چیزهای خوبی که خودت بلدی. من هم عین وصیت نامه خودم رو براش نوشتم... بعد گفت بخون چی نوشتی. من هم خوندم و خیلی توی حال رفت و چند قطره اشک هم ریخت و آخرش گفت این سفارشات رو به خانواده ام بنویس و بدهی‌ها و طلب‌کاری‌هاش به مردم و خدا رو گفت و نوشتم و اون هم آخر زیرش رو امضاء کرد. . 🌹 🍃🌹🌹🌹🌹🌹 کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🍀🌹🌹🍀 ✍🏿✍🏿 راوی : _زینال_حسینی که آمد حامل اخباری از منطقه درگیری بود، اولین سوالی که از شهید سیدمحمد کردم گفتم: سید، از چه خبر؟ سید بلادرنگ گفت: . این خبر سید همه بچه‎ها را غصه‎دار کرد. بچه‎ها یکدیگر را تسلی می‎دادند. سید هم می‎خواست گریه کند، با بچه‎ها، اما خودش را به‎سختی نگه می‎داشت. آن روز نماز ظهر و عصر با تأخیر برگزار شد. نماز که تمام شد همه رفتند برای نهار داخل چادرها. اما شهید سید محمد داخل حسینیه در غم از دست دادن بچه‎ها می سوخت. با اصرار سید را از جا بلند کردیم و از در بیرون آمدیم تا برای نهار به چادر فرماندهی برویم. که تویوتای گردان رسید و مستقیم آمد مقابل حسینیه الوارثین. یکی از بچه‏ها آمد پائین و با سید روبوسی کرد. شهید سیدمحمد ازش پرسید: چه خبر؟ اون بی‏معرفت هم بدون ملاحظه گفت: سید، داداشت . . تا اینو گفت سید با یک حسرتی گفت: خوش به حالش . من کنارش بودم. دیدم همان‏طور که ایستاده بود، عقب عقب رفت و تکیه به دیوار حسینیه داد و یواش یواش پاهاش سست شد و روی زمین نشست. گفت: مجتبی به آرزویش رسید و اما من جواب مادرم را چی بدم؟. به عنوان تخریبچی به گردان حضرت علی اصغر(ع) مامور شد. سید در حین زدن معبر کنار در حالی که را می کشید با روشن شدن مین منور بدن نازنینش آماج گلوله های دوشکا قرار گرفت و به علت عقب نشینی از مواضع فتح شده پیکر مطهر سید مهدی دهها روز در منطقه درگیری برجای ماند، تا اینکه خرداد ماه سال ۶۵ این ابدان مطهر از خاک برداشته شد. بدن شهید سیدمهدی اعتصامی به کرج منتقل و در امام‎زاده محمد کرج به خاک رفت. پیکر در حالی‌که توسط دشمن زیر خاک قرار گرفته بود و وسایل شخصی و پوتین‎های او را بالای سرش گذاشته بودند، پیدا شد و به تهران منتقل و در قطعه ۵۳ بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد. 🍀🌹🌹🍀 کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🌺🌹 تخریبچی لشگر10 ✍️✍️✍️ راوی: اون اهل شهریار بود و معلم آموزش و پرورش. متاهل هم بود. دوتا فرزند داشت روزنانه هم بود همیشه یه ساک کوچولو دنبالش بود که توش یه دفترچه چهل برگ کاهی و یک عدد دوربین 135 میلمتری بود که روش برچسب موسسه کیهان خورده بود. عکس هم که می‌گرفت سیاه سفید بود هرکجا می‌رفتیم آخر روز می‌نشست و خاطراتش رو می‌نوشت. مثل خیلی تند و خرچنگ قورباغه می‌نوشت که حتی بعد از نوشتن، خط خودش رو به سختی می‌خوند. سال 67 داشت تحویل می‌شد و ما داشتیم از منطقه وارد عراق می‌شدیم که کنار آبشاری ساکش رو باز کرد و دفترچه کاهیش رو درآورد و شروع کرد تند تند نوشتن. "الان وارد بیاره عراق شدیم و کنار آبشاری توقف کردیم تا هم ناهار بخوریم و هم دعای سال تحویل رو بخونیم". گفتم برادر بگذار غروب می‌نوسی. گفت معلوم نیست تا غروب باشیم.. آخه توی مسیر که میومدیم وارد خاک عراق بشیم یه چوپان با گوسفنداش وارد کنار جاده شده بودن و گوسفندان روی مین های رفته بودند وتکه های بدنشون در اطراف جاده پراکنده بود. منظره عجیبی بود و عجیب به هم ریخت. چند روز به مونده بود که دیدم اخم هاش تو همه.. گفتم برادر چی شده. مگه کشتی هات غرق شده. با عصبانیت گفت: دوربینم توی ساک نیست. گفتم شاید اشتباهی جابجا شده. گفت: برای بیت المال بود از این عصبانیم که در نگهداریش سهل انگاری کردم. گفتم ان‌شاءالله پیدا میشه. مواظب دفترچه‌ات باش. روز 11فروردین 67 یه تعداد برای مین گذاری مقابل دشمن وارد شدند. و ایشون هم همراهشون بود. اونجا هم دنبال خبر و گزارش بود و خیلی از مسائلی که برای ما عادی بود و از کنارش بی توجه رد می‌شدیم اون به دقت بررسی می‌کرد. دشمن از صبح علی الطلوع آتش سنگینی برای پس گرفتن مواضعش از ما می‌ریخت و همه رو کلافه کرده بود به طوریکه جرات خارج شدن از سنگر رو نداشتیم. احتمال تلفات بالا بود و فرمانده‌هان تصمیم گرفتند بچه های تخریب عقب بیان ودر یک فرصت دیگه ماموریتشون رو انجام بدهند. تازه به مقر عقبه اومده بودند. وقت ظهر بود که هواپیماهای دشمن سر و کله شون پیدا شد. برای بمباران عقبه واحدها و گردان‌ها اومده بودند که یه هم نصیب چادرهای لشکر10سیدالشهداء(ع) شد و و شهید دوم خانواده طحانی پرکشید. بعد از شهادت علی‌اکبر نه دوربین پیدا شد و نه دفترچه های چهل‌برگ که گزارش ها و خاطراتش رو نوشته بود. هرکسی از اون دفترچه و دوربین خبر داره به ما اطلاع بده. . کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
4 دیماه 1365 راوی: ماموریت که به گردان ها مامور می‌شدند علاوه بر . ماموریت انفجار در طول مسیر عبور گردان ها رو هم داشتند. به جهت اینکه ماموریت (ع) عبور از حد ثارالله و حمله به بود باید از منطقه‌ای رد می‌شدند که نخلستان‌های پر حجم و آبراه های عریض و طویل وجود داشت و تدبیر شده بود که برای سریع رد شدن نیروها، با انفجار نخل ها پلی رو آبراه ها قرار بگیرد و قبل از اینکه دشمن خودش رو پیدا کند به او حمله کنیم. تیم‌های مامور شده به گردانها رو حمل می‌کردند که داخل آن با پودرآذر پر شده بود و در موقع نیاز باید مواد رو دور نخل می بستند و منفجر می کردند. برای عملیات کربلای۴ آمادگی خوبی کسب کرده بودند و از همه جهت توجیه شده بودند. قبل از مامور شدن تیم های تخریب به گردان ها فرمانده تخریب لشکر 10 همه مسوول تیم‌ها رو در زیر پل "هفتی هشتی" جمع کرد و آخرین مطالب رو یادآوری نمود و روی که روی زمین پهن بود نقطه‌ای را توی عراق نشون داد. ظاهر منبع آب بود و فرمود فردا صبح اونهایی که زنده و سالم موندن در این نقطه همدیگه رو می‌بینیم و تعهد شرعی از بچه ها گرفت که بعد از انجام ماموریت واگذار شده دنبال درگیری با دشمن نروند و در محل مورد نظر حضور پیدا کنند. کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
روز 18 دیماه سال 1365، قبل از ظهر بود که مامور به از زیر با دو دستگاه وانت به سمت خط حرکت کردند می‌رفتند که به حمله کنند و عملیات کربلای 5 آغاز بشه. مسوول دسته ما حاج ناصر اسماعیل یزدی بود. لباس های غواصی و تجهیزات رو برداشتیم و به اتفاق دوستان به سمت خط راه افتادیم. قبل از اینکه ماشین وانت از جدا بشه این عکس رو گرفتیم. حاج محمد تیموری که همیشه با شوخ طبعی هاش همه رو سر حال می آورد گفت: همه تون امشب شربت شهادت رو نوش جان می‌کنید بگذار قبل از رفتن، ما یه عکس با شهدا بگیریم. حاج مجید سیب سرخی هم خودش رو رسوند و گوشه تصویر ایستاد. که همون شب شهید شد با کلاه آبی و که 12 ماه رمضان سال96 در جریان حادثه تروریستی مجلس به شهادت رسید با کلاه قهوه‌ای مشخص است. یادش بخیر راوی: کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌷 حرکت خط شکنان تخریبچی برای فتح دژ شلمچه🌴🌴 به روایت:✍🏿✍🏿✍🏿✍🏿✍🏿 🍃🌷 ساعت حدود 8 شب بود که شهید سیدمحمد فرمانده تخریب ل10 گفت: بچه ها بیرون سنگر برای رفتن به خط شوند. بچه ها از سنگر که بیرون اومدند سربه سر هم می گذاشتن. شهید سیدمحمد یه داد زد . برادرها دیرشده .سریع سوار ماشینها بشید. بعضی بچه ها سردشون شده بود. دنبال اورکت می گشتند. رو دیدم یک اورکت زرد رنگ پوشیده و کلاه اورکت را تو صورتش کشیده .رفتم سمتش که بگم علی جون برف که نیومده . تا نگاهم به صورتش افتاد دیدم پهنه صورتش از اشک خیس خیسه دیگه بچه هاسوار وانت ها شدند و ماشین درمسیر سربالایی پل هفتی هشتی در حرکت بود. بچه ها با هم شوخی می کردند ...مخصوصا چند بار شهید مجید عسگری را از داخل ماشین پایین انداختند. من برای اینکه فضا را عوض کنم و روحیه ای باشه برای بچه ها .شروع کردم بخواندن این زمزمه. آتیش زدم به خرمنم......آی خرمنم آی خرمنم.....همه می خندیدند و خطاب به من می گفتند.....آی خر تویی...آی خر تویی..... گفتم شاید حال علی پیکاری عوض شده باشه. دیدم صداش میاد با بچه ها در جواب دادن سرود همکاری می کنه اما با گریه. با ناراحتی گفتم علی؟؟؟!!!!ترسیدی. اون مثل اینکه اصلا به حرفم توجه نکرده باشد هی می گفت آی خرمنم آی خرمنم و گریه می کرد. گفتم رفیق ما سال قبل والفجر8 با هم از اروند گذشتیم اما حال امشبت فرق می کنه. درحالی که اشک هاشو پاک می کرد گفت جعفر دستم خالیه. .ادامه🌲🌲 👇👇👇👇👇
🌴🌴🌴🌷 🍃🌷 🌴🌴سلام بر روزی که به‌دنیا آمدی و به‌روزی که رفتی 🌺✍️ دو ماه بود كه وارد گردان تخریب لشگرده سیدالشهداء علیه السلام شده بود. قبلش تو گردانهای رزمی عملیات رفته و بچه شهرري بود و معلم هنر....... انسان خوش‌رو كم‌حرف و فوق‌العاده توداری بود....خط خوبي داشت در حد حرفه‌اي خطاطي مي‌كرد. قبل از عمليات كربلاي 4 با يك تعداد ديگه بچه‌ها رفت براي آموزش غواصي. مكان آموزش غواصان لشگر به‌جهت اينكه عقبه گردانها در اردوگاه كوثر بود در جاده سوسنگرد كانال شهيد چمران پیش‌بینی شده بود. دو هفته اي آموزش طول كشيد و بچه‌ها مهيا شدند براي عمليات. فاصله بین عملیات کربلای 4 و 5 رو با آموزشهای سخت غواصی و استقامت در آب گذراند و در آموزشها نشون داد که می‌توان به عنوان نیروی خط شکن روی او حساب کرد. شب عمليات كربلاي 5 مجيد هم انتخاب شد كه در شب اول با غواصان خط شكن تخريب براي باز كردن موانع جلو بره. نزديك غروب بود كه رفت تجديد وضو كرد و مقابل سنگر بچه‌های غواص تخریب كه زير پل هفتي هشتي بود قرآن كوچكش را باز كرد و مشغول خواندن قرآن شد.. كه ماشین گردان از خط برگشت . و مجيد قرآن را بست و با راننده ماشين حاج احمد مشغول صحبت شد و ديگر بچه‌ها اومدند و كار به شوخي كردن رسيد. بچه‌ها مشغول بگو مگو بودند كه يك‌دفعه همه مات و مبهوت حركت مجيد شدند . ديدند با خط خوش روي درب ماشین كه از گل پوشيده شده بود نوشته ... ولادت 19 ديماه... مجيد شب عمليات با بقيه غواص‌ها وارد آب شد و رفتند تا داخل آبگرفتگي شلمچه معبر باز كنند تا گردان حضرت علی اکبر علیه السلام خط دشمن رو بشکند . که زود هنگام با کمین دشمن درگیر شدند . کمینی که دست کمی از خط اول نداشت . مجید و بقیه غواص‌های تخریب داخل آب بودند و زیر پای اونها انبوهی از مین و تله‌های انفجاری بود و مقابل آنها ده‌ها توپ سیم خاردار و آتش سنگین تیربارهای دشمن سینه غواصان را درید و مجید عسگری در حالی‌که نام مبارک حضرت زهراء سلام الله علیها را برلب داشت به معراج رفت. شهيد مجيد در شب تولدش به آسمان پركشيد و پيكر مطهرش در قطعه 53 بهشت زهرا سلام الله عليها آرام گرفت. و روی مزارش حک شده 🌷ولادت :43/10/19 🌹شهادت:65/10/19 . 🌷 🌷🍃🍃🍃 کانال شهدای نیروی انسانی https://eitaa.com/shohadaenirooensani