#مروری_بر_زندگی_شهدا
#شهید_محمودرضا_بیضائی
معمولا توی اتاق پذیرایی درس می خواندیم.....
پذیرایی مان اتاق بزرگی بود که فقط مواقعی که مهمان داشتیم و مواقعی که می خواستیم درس بخوانیم اجازه ی ورود به آن را داشتیم .
یک شب بعد از نصف شب برای درس خواندن به اناق پذیرایی رفتم و دیدم محمودرضا قبل از من آن جاست ، اما درس نمی خواند !
به نماز ایستاده بود . آن موقع دوازده سیزده سال بیشتر نداشت . جاخوردم . آمدم بیرون و به اتاق خودم رفتم .
فردا شب باز محمودرضا توی پذیرایی بود و نشد آن جا درس بخوانم .
چند شب پشت سر هم همین طور بود.....
یک شب حدود دو ساعت طول کشید !!
صبح به او گفتم نماز شب خواندن برای تو ضرورتی ندارد ، هم کسر خواب پیدا می کنی و صبح توی مدرسه چرت می زنی و هم این که تو هنوز به تکلیف نرسیده ای و نماز واجب نداری چه برسد به نماز شب . آن هم این جوری.....
صحبت که کردیم ، فهمیدم طلبه ای در مورد فضیلت نماز شب برای محمودرضا صحبت مرپه و محمودرضا چنان از حرف های آن طلبه تأثیر گرفته بود که تا یکدهفته مرتب نماز شب را ادامه میداد.....
بخاطر مدرسه اش ، نهایتا مانع نماز شب او شدم و قانعش کردم که لازم نیست نماز شب بخواند .
ولی محمودرضا آن نمازها را واقعا با حال می خواند . هنوز چهره و حالت ایستادنش سر نماز یادم هست.....
راوی: برادر شهید
#ادامه_دارد...
@shohadaes