eitaa logo
مدیـونیــن الشهـــــدا🇵🇸
139 دنبال‌کننده
6هزار عکس
3.2هزار ویدیو
39 فایل
🌹|وَقتے عِشْق عاقل مےشود ، عَقْل عاشق مے شود ، آنگاہ شہید مےشوید|🌹 🌹اوج آرزوی ما : اللهم الرزقنا توفیق شهادت فی سبیلک...🌹 حضورشما = نگاه شـ❤ــهـید کپی:حلالت رفیق😉 شما دعوت شده از طرف شهیدید🕊 لفت ندید💚 برای پیشنهاد/انتقاد/تبادل 👈 @abdollahi1409
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 💠 مصطفی در حرم (علیهاالسلام) بود و صدای تیراندازی از تمام شهر شنیده می‌شد. ابوالفضل مرتب تماس می‌گرفت هر چه سریعتر از خارج شویم، اما خیابان‌های داریا همه میدان جنگ شده و مردم به حضرت سکینه (علیهاالسلام) پناه می‌بردند. 💠 مسیر خانه تا حرم طولانی بود و مصطفی می‌ترسید تا برسد دیر شده باشد که سیدحسن را دنبال ما فرستاد. صورت خندان و مهربان این جوان ، از وحشت هجوم به شهر، دیگر نمی‌خندید و التماس‌مان می‌کرد زودتر آماده حرکت شویم. خیابان‌های داریا را به سرعت می‌پیمود و هر لحظه باید به مصطفی حساب پس می‌داد چقدر تا حرم مانده و تماس آخر را نیمه رها کرد که در پیچ خیابان، سه نفر مسلّح راه‌مان را بستند. 💠 تمام تنم از ترس سِر شده بود، مادر مصطفی دستم را محکم گرفته و به خدا التماس می‌کرد این را حفظ کند. سیدحسن به سرعت دنده عقب گرفت و آن‌ها نمی‌خواستند این طعمه به همین راحتی از دست‌شان برود که هر چهار چرخ را به بستند. ماشین به ضرب کف آسفالت خیابان خورد و قلب من از جا کنده شد که دیگر پای فرارمان بسته شده بود. 💠 چشمم به مردان مسلّحی که به سمت‌مان می‌آمدند، مانده و فقط ناله مادر مصطفی را می‌شنیدم که خدا را صدا می‌زد و سیدحسن وحشتزده سفارش می‌کرد :«خواهرم! فقط صحبت نکنید، از لهجه‌تون می‌فهمن نیستید!» و دیگر فرصت نشد وصیتش را تمام کند که یکی با اسلحه به شیشه سمت سیدحسن کوبید و دیگری وحشیانه در را باز کرد. نگاه مهربانش از آینه التماسم می‌کرد حرفی نزنم و آن‌ها طوری پیراهنش را کشیدند که تا روی شانه پاره شده و با صورت زمین خورد. 💠 دیگر او را نمی‌دیدم و فقط لگد وحشیانه را می‌دیدم که به پیکرش می‌کوبیدند و او حتی به اندازه یک نفس، ناله نمی‌زد. من در آغوش مادر مصطفی نفسم بند آمده و رحمی به دل این حیوانات نبود که با عربده درِ عقب را باز کردند، بازویش را با تمام قدرت کشیدند و نمی‌دیدند زانوانش حریف سرعت آن‌ها نمی‌شود که روی زمین بدن سنگینش را می‌کشیدند و او از درد و ضجه می‌زد. 💠 کار دلم از وحشت گذشته بود که را به چشم می‌دیدم و حس می‌کردم قلبم از شدت تپش در حال متلاشی شدن است. وحشتزده خودم را به سمت دیگر ماشین می‌کشیدم و باورم نمی‌شد اسیر این شده باشم که تمام تنم به رعشه افتاده و فقط را صدا می‌زدم بلکه شود که هیولای تکفیری در قاب در پیدا شد و چشمانش به صورتم چسبید. 💠 اسلحه را به سمتم گرفته و نعره می‌زد تا پیاده شوم و من مثل جنازه‌ای به صندلی چسبیده بودم که دستش را به سمتم بلند کرد. با پنجه‌های درشتش سرشانه مانتو و شالم را با هم گرفت و با قدرت بدنم را از ماشین بیرون کشید که ‌دیدم سیدحسن زیر لگد این وحشی‌ها روی زمین نفس‌نفس می‌زند و با همان نفس بریده چشمش دنبال من بود. 💠 خودش هم بود و می‌دانست سوری بودنش شیعه بودنش را پنهان می‌کند و نگاهش برای من می‌لرزید مبادا زبانم سرم را به باد دهد. مادر مصطفی گوشه خیابان افتاده و فقط ناله جانسوزش بلند بود و به هر زبانی التماس‌شان می‌کرد دست سر از ما بردارند. 💠 یکی‌شان به صورتم خیره مانده بود و نمی‌دانستم در این رنگ پریده و چشمان وحشتزده چه می‌بیند که دیگری را صدا زد. عکسی را روی موبایل نشانش داد و انگار شک کرده بود که سرم فریاد کشید :«اهل کجایی؟» لب و دندانم از ترس به هم می‌خورد و سیدحسن فهمیده بود چه خبر شده که از همان روی خاک صدای ضعیفش را بلند کرد :«خاله و دختر خاله‌ام هستن. لاله، نمی‌تونه حرف بزنه!» 💠 چشمانم تا صورتش دوید و او همچنان می‌گفت :«داشتم می‌بردم‌شون دکتر، خاله‌ام مریضه.» و نمی‌دانم چه عکسی در موبایلش می‌دید که دوباره مثل سگ بو کشید :« هستی؟» یکی با اسلحه بالای سر سیدحسن مراقبش بود و دو نفر، تن و بدن لرزانم را به صلّابه کشیده بودند و من حقیقتاً از ترس لال شده بودم که با ضربان نفس‌هایم به گریه افتادم. 💠 مادر مصطفی خودش را روی زمین به سمت پای‌شان کشید و مادرانه التماس کرد :«دخترم لاله! اگه بترسه، تشنج می‌کنه! بهش رحم کنید!» و رحم از پلیدشان فرار کرده بود که به سرعت برگشت و با همان ضرب به سرش لگدی کوبید که از پشت به زمین خورد. به‌نظرم استخوان سینه سیدحسن شکسته بود که به سختی نفس می‌کشید و با همان نفس شکسته برایم سنگ تمام گذاشت :«بذارید خاله و دخترخاله‌ام برن خونه، من می‌مونم!» که را روی پیشانی‌اش فشار داد و وحشیانه نعره زد :«این دختر ایرانیه؟»... 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊•
یجایی‌‌استاد‌پناهیان‌میگفت: بعضیـٰاوقتےگرفتار‌میشن‌میگـن: خدایـاااا..! مگه‌من‌چیکارکردم‌ڪه‌بـاید انقدربدبختۍبکشم...؟! اینابـاید‌درست‌حـرف‌بزنن! بـایدبگن: خدایااا..! مگه‌من‌بدنمـٰازمیخونم ڪه‌انقدرگرفتارمیشم:)
🌷﷽🌷 شهیدانه🌹 سید رسول در مراسم خواستگاری گفت كه هدف من جبهه رفتن و شهید شدن است و ازدواج من به دلیل كامل شدن دینم است تا یادگاری از خود داشته باشم. او با وجود سن كم، سراپا صداقت و راستی بود.» پدرم كمی در قبول این ازدواج تردید داشت، من خواب دیدم كه لباس عروسی بر تن دارم و برادرم- كه شهید شده بود- آمد و پیشانی مرا بوسید و تبریك گفت و گفت: تو عروس فاطمه الزهرا (س) شدی، خوشا به سعادتت، عاقبت‌به خیر شدی، وقتی از خواب بیدار شدم،‌به این ازدواج و وصلت رضایت دادم. ✍️ راوی ؛ همسرشهید 🌷 یاد شهدا باصلوات🌸 🥀🥀🥀
∞❤️∞ 🖤 چـــادر‌من‌گر‌چه‌رنـــگش‌مشکی‌است🖤 اما‌چراغ‌روشنی‌است💡✨ دراین‌تاریکی...🌑 که‌مـراتاخداببرد🕊
چادر مخفف: چهره آسمانی دختر رسول اللّه... حضرت مادر دوستت دارم🌹 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤲اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ. سلام بر مادر خوبیها🌹
▪️یه خط روضه.... یک مدینه دشمن و یک خانه ی بی فاطمه....
AUD-20220109-WA0003.
5.69M
💿تو که نیستی کنارم چقدر تاریکه خونه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📺پخش زنده سخنرانی رهبر معظم انقلاب به مناسبت سالروز قیام ۱۹ دی یکشنبه ۱۹ دی 🕦ساعت ۱۰:۳۰ صبح
▪️هر‌ کلیکش‌ تویِ پرونده‌‌یِ اعمالمون‌ ثبت‌ میشه.. هرچی‌نوشتیم؛ دیدیم‌،شنیدیم! فضایِ مجازی ... یحتمل اینکه فکر کنیم چون فضا مجازیه میتونیم هرطوری که دوست داریم رفتار کنیم و اتفاقی هم نمیوفته مطلقا اشتباهه!
🕊 ✅اگر نخوانیم چطور میشود ✍حضرت فاطمه علیه السلام فرمود:از پدرم رسول خدا (ص) درباره ی مردان و زنانی که به نمازشان اهمیت نمیدهند و سبک میشمارند سوال کردم که جزای آنها چیست؟ ⇦پیامبر اکرم (ص) فرمود: خداوند آنها را به ۱۵ بلا گرفتاری میکند: 👈 شش در : ۱و۲. برکت را از عمر و رزق و روزی او میگیرد؛ ۳. سیمای (نیک) صالحین را از چهره اش محو میکند؛ ۴. هر کاری بکند، بدون پاداش خواهد بود؛ ۵. دعایش مستجاب نخواهد شد؛ ۶. برای وی بهره ای از دعای صالحین نخواهد بود. 👈 سه عذاب هنگام : ۷.خوار و ذلیل میمیرد؛ ۸و۹. گرسنه و تشنه جان خواهد داد، به طوریکه اگر از همه ی نهرهای دنیا به او آب داده شود، تشنگی او برطرف نخواهد شد؛ 👈 سه در قبر: ۱۰. فرشته ای را برمیگزیند تا آسایش او را در سلب نماید؛ ۱۱. قبرش را تنگ گرداند؛ ۱۲.قبرش تاریک خواهد بود؛ 👈 سه عذاب در : ۱۳. ملکی او را به سوی موقف حساب می کشاند، در حالیکه مردم او را مینگرند؛ ۱۴. حسابرسی او در قیامت سخت خواهد بود؛ ۱۵. خداوند با نظر رحمت به او نمی نگرد، و او را از پاک نمی کند و برای او دردناک است. 💞@shohadaiy1399💞
‌• . برادرشھیدمیدونـےیعنـےچۍ؟! یعنۍ وقتـے گنـٰاه درِ قلبت رو میزنـھ ، یاد نگاهش بیوفتـے و در و باز نڪنۍ! یعنـے محرم اسرار قلبت :)💛 اون اسرارۍ ڪھ هیچکس نمیدونـھ.. بین خودت و خُدا و برادرشھیدت🌱'
- در جست‌وجوی آرامشی؟ @shohadaiy1399
شما جوانان باید توجه داشته باشید که کار آسانی در مقابل این دشمن ندارید؛ هر ثانیه برای جوان امروز اهمیت زیادی دارد و او باید به جای ساعت، زمان‌سنج بر دست داشته باشد . . .🌿 @shohadaiy1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿موفقیت هیچ رازی نداره از تو شروع می شه دوست خوب من ، زمانی که تصمیم می گیری شرایطت رو تغییر بدی، شاید به خیلی چیزا فکر کنی به راهکارها به مشکلات و... اما یه قانون بیشتر وجود نداره: "موفقیت به سن ، وضعیت فعلیت ، وضعیت گذشته" تو ارتباطی نداره موفقیت شجاعت و شهامت میخواد... خواستن و خواستن و خواستن میخواد... موفقیت، در یک کلام، تو رو میخواد... اینکه وقتی هزار نفر بهت میگن نمیتونی ، فقط یک جمله بهشون بگی: "بشین و تماشا کن!" رویای خودت رو محکم نگه دار و براش تلاش کن 🍃 🦋🍃 @shohadaiy1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا