🔸به منظور تجلیل و تکريم از خانواده معظم شهدا صورت گرفت
🔸 ديدار از خانواده شهيد والامقام خسرو کرمی فرزند مرحوم علیداد در قهنویه
🔸 در این دیدار که با محوريت بنياد شهید و امور ایثارگران شهرستان طرح سپاس و با حضور نماینده محترم عقیدتی سیاسی ،مسئول امورایثارگران فرماندهی نیروی انتظامی و رياست بنياد شهید شهرستان مبارکه انجام گرفت از مقام شامخ شهید و شهادت تجليل بعمل آمد.
🔸 چهار شنبه ۲۴ خرداد ماه ۱۴۰۲
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
#بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه
🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُم
قسمت بیست و هفتم
روایت زندگی مهندس شهید حاج رضا نصوحی
بیت المال
«حاجی انسان خارقالعادهای بود. چیزهایی که ما در بارهاش میگوییم فقط برداشت خودمان است. در ظرف وجود ما همینقدر جا میگیرد؛ امّا هیچکس توان این که شخصیت واقعی او را بتواند ترسیم کند، ندارد. وقتی در ستاد بازسازی خوزستان کار میکردیم، شبها برای استراحت و خوابیدن به خوابگاه میرفتیم. خوابگاه حدود چند کیلومتر با ستاد فاصله داشت. همه ما سوار ماشین میشدیم و میرفتیم. حاجی هیچوقت با ما نمیآمد. در ستاد میماند و تا جایی که میتوانست کار میکرد. همیشه آخر شب به خوابگاه میرسید. میگفتیم: «ما از گرسنگی هلاک شدیم. منتظرت بودیم که با هم شام بخوریم. چرا اینقدر دیر میای؟» بعضی وقتها میگفت: «خیلی تو خیابون منتظر ماشین شدم، ماشین نبود.» بعضی وقتها میگفت: «پیاده اومدم دیر شد.» میگفتیم: «مگه داخل ستاد ماشین نداری؟ چرا اینقدر به خودت عذاب میدی؟» میگفت: «اون ماشین مال بیتالماله. برگشت از ستاد به خوابگاه کار شخصیه. من حق ندارم از بیتالمال برا کارهای شخصی استفاده کنم.» میگفتیم: «شما شبانهروز برای مردم و کشور زحمت میکشی، این یکتکّه راه را با ماشین اومدن چه ضرری برای کسی داره؟ مردم هم رضایت دارن، چون میدونند تو چطور داری کار میکنی.» میگفت: «اینها توجیهِ برای گول زدن خودمان. من وظیفهام کار کردنه. خدمتکردن به مردم هرگز جواز استفاده از بیتالمال را صادر نمیکنه.» به نظر من اگر فقط چند صد نفر مثل او در کشور وجود داشتند، کشور در تمامی زمینهها گلستان میشد. من نوزدهساله بودم که با حاجی آشنا شدم. دو سال با او کار کردم؛ امّا انسانی را در شجاعت، شهامت، درایت، ایمان، اخلاص، جوانمردی، صداقت، یکرنگی و بی ریایی مثل او ندیدم.» *
«با مهندس نصوحی در جهاد سازندگی لنجان کار میکردیم. یک روز متوجه شدم درِ جیبهای پیراهن و شلوارش را دوخته است. چیزی نگفتم. چندهفتهای او را زیر نظر داشتم. هر چه فکر کردم، علت کارش را نفهمیدم. یک روز سر صحبت را باز کردم و گفتم: «یه سؤال دارم، چرا در جیبهایت را دوختی؟» بعد از دیدن اصرار و پافشاری من، گفت: «برای این که یادم بماند، حساب جیب من باید از حساب بیتالمال جدا باشد. یادم بماند که به فکر کیسه دوختن برای امانت مردم که در دست من قرار گرفته نباشم. یادم بماند که برای خدمت آمدهام، نه بار بستن. یادم بماند که در پیشگاه خدا هستم و چیزی را نمیتوانم از او پنهان کنم. هرکجا پای پول وسط باشد، شیطان آنجا حاضر است و آدمیزاد را با وسوسه هایش به دام میاندازد. خدا عاقبت به خیرمان کند.» طرز بیانش بهگونهای بود که انگار عذاب تجاوز به بیتالمال را بهصورت مجسّم، جلوی چشمش میدید. من یکلحظه به یاد داستان حضرت علی (ع) افتادم، زمانی که برادرش عقیل از او درخواست سهم بیشتری از بیتالمال نمود.»
*
«زمان جنگ مدتی بنزین سهمیهای و کوپنی بود. هر ماشینی در ماه 30 لیتر بنزین سهمیه داشت. اگر این سهمیه تمام میشد تا ماه بعد بنزین نداشت. به رضا بهخاطر مسئولیتش علاوه بر کوپن شخصی، کوپنهای دولتی هم میدادند که با کوپنهای شخصی فرق داشت؛ اندازهاش بزرگتر بود، رنگش هم فرق میکرد. من یک ژیان قراضه داشتم. سهمیه بنزین من تمام شده بود. میدانستم که رضا کوپن دولتی دارد. التماسش کردم که یکی از آن کوپنها را به من بدهد. قبول نکرد. با ناراحتی گفتم: «من فقط یه تِکّه کاغذ از تو خواستم. پول بنزین را هم که باید خودم بدم. تازه اونم برا کارهای خونه وقتی تو نیستی استفاده میکنم. مگه چی میشه یکی از این کوپنها را به من بدی؟» جوابم گفت: «من فرقی بین تو و دیگران نمیبینم. این کوپنها برای کار شخصی نیست.» رضا بینهایت روی بیتالمال حسّاس بود ***
«در مأموریت به کشور یوگسلاوی به هر نفر برای انجام هزینههای شخصی هزار دلار داده بودند. رضا در این مأموریت، نهایت صرفهجویی را کرده بود. در مدت 40 روز، حدود سیصد دلار خرج کرده بود. وقتی به ایران برگشت، هفتصد دلار برایش باقی مانده بود. میخواست برود دلارها را پس بدهد. گفتم: «رضا، این پول حقّ تو بوده. برای خرج شخصی به تو دادند. اگر صرفهجویی نمیکردی، کم هم می آوردی. چرا میخواهی پس بدهی؟» رضا با ناراحتی در جوابم گفت: «تو این کشور جنگه، مردم نیازمندند، آواره اند، دولت که مال پدرش را به من نداده. این پول مال مردمه. در اختیار من قرار گرفته. من بهاندازه نیازم استفاده کردم، بقیّه اش را هم باید برگردونم.» رفت و هفتصد دلار را پس داد.»
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
کانون وابستگان و بسيج پیشکسوتان جهاد و شهادت شهرستان مبارکه
تصاویری ازمراسم رونمایی مستند
بسیجی شهید:محسن مهدوی🌹👆
چهارشنبه مورخ:۳/۱۷
مسجدچهارده معصوم (علیه السلام)
ستادرونمایی ازمستندشهدای محله لنج🌴
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
هدایت شده از امر به معروف ونهی از منکر
🔶دعا مستجاب نمىشود
🔰عَنْ أَميرِالمُؤْمِنين عليه السلام:
🔺لا تَتْرُكُوا الأمْرَ بِالْمَعرُوفِ وَ النَّهىَ عَنِ الْمُنكَرِ فَيُـوَلّى عَلَـيْكُمْ أَشْـرارُكُـمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلا يُستَجابُ لَكُمْ.
✅ على عليه السلام فرمودند: امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد زيرا در اين صورت افراد نادرست برشما مسلط مى گردند آنگاه دعا مى كنيد و دعايتان مستجاب نمى شود.
📚[نهج البلاغه، نامه 47]
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه ایتا 👆
(حرف حساب )
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺍﮔﻪ ﺑِﺸﮑﻨﻪ، ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭼَﺴﺒﯽ نِمیشه ﺩُﺭﺳﺘﺶ ﮐﺮﺩ، مثلِ.. "دل آدما"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺍﮔﻪ ﺑِﺮﯾﺰﻩ،ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﻧِﻤﯿﺸﻪ جَمعش ﮐﺮﺩ، ﻣﺜﻞِ... "آبرو"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﺍﮔﻪ ﺑُﺨﻮﺭﯼ،ﺑﺎ ﻫﯿﭻ چیزی ﻧِﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑِﺮﯾﺰﯾﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ، مثلِ... "مال بچه یتیم"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﺍﻭﻧﺠﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻗَﺪﺭﺷﻮ ﻧِﻤﯿﺪﻭﻧﯽ،
مثلِ...."پدر و مادر"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﻧِﻤﯿﺸﻪ ﺗَﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍد، ﻣﺜﻞِ... "گذشته"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﯿﭻ پوﻟﯽ ﻧِﻤﯿﺸﻪ ﺧَﺮﯾﺪ، ﻣﺜﻞِ..."ﻣُﺤﺒﺖ"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﻧَﺒﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺩَﺳﺖ ﺩﺍﺩ، ﻣﺜﻞِ..."دوستِ ﻭﺍﻗِﻌﯽ"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﻧِﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﺗَﺤﻤﻞ ﮐﻨﻢ،
ﻣﺜﻞِ..."ﺁﺩﻣﺎﯼِ ﭼﺎپلوﺱ ﻭ ﺩﺭﻭﻏﮕو"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﻫَﺰﯾﻨﻪ ﻧﺪﺍﺭﻩ، اﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﺪﻩ،
ﻣﺜﻞِ..."ﺧَﻨﺪﯾﺪن"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﮔِﺮﻭﻧﻪ، ﻣﺜﻞِ...."تاوان"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺧﯿﻠﯽ تَلخه، ﻣﺜﻞِ...."ﺣَﻘﯿﻘﺖ"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺳَﺨﺘﻪ، مثلِ...."ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺯِﺷﺘﻪ، ﻣﺜﻞ..ِ.."ﺧﯿﺎﻧﺖ"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﺍَﺭﺯﺷﻪ، ﻣﺜﻞِ...."ﻋِﺸﻖ"
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺗﺎﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﺜﻞِ...."ﺍِﺷﺘﺒاه"
یه کسی هَمیشه هَوامون رو داره،
🔹🔆🌸مثلِ...."خداااا"🌸🔆
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
#بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه
🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُم
🔹 تلاوت نور بياد شهدای انقلاب، شهدای هشت سال دفاع مقدس، شهدای گمنام، شهدای مدافع حرم، شهدای امنیت، و شهدای چهارمین هفته خرداد ماه شهرستان مبارکه
شهیدان:
بهرام خدارحمی قهنویه
رضا ناصری پور خولنجان
علی اکبر احمد پور مبارکه
بهرام طاهری مبارکه
خلیل احمد پور مبارکه
علیرضا رحیمی لنج
مسعود خدارحمی قهنویه
ولی اله آقا جانی مبارکه
ابوالقاسم رضایی قهنویه
رسول ابراهیمی هراتمه
🔹 قاری قرآن جناب آقای ابوالفضل باقری
🔹 سوره مبارکه شوری از صفحه ۲۸۴
🔹 زمان جمعه ۲۶ خرداد ۱۴۰۲سی دقیقه قبل شروع خطبه های عبادی سياسی نماز جمعه
🔹 مکان مصلای نماز جمعه مسجد جامع مبارکه
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
قسمت بیست هشتم
روایت زندگی مهندس شهید حاج رضا نصوحی به قلم اقدس نصوحی
ضابطه آری، رابطه نه
«سال 1358 من بیکار بودم. شنیدم که جهاد سازندگی برای تأمین نیروی آموزشوپرورش، معلم جهادی میگیرد. من هم ثبتنام کردم. یک روز قرار شد برای مصاحبه به جهاد سازندگی لنجان برویم. تعداد زیادی برای مصاحبه در نوبت بودند. من هم نشستم تا نوبتم شد. وقتی وارد اتاق شدم با تعجّب برادرم رضا را آنجا دیدم. رضا مسئول مصاحبه و گزینش بود. سرش پایین بود و داشت با یک نفر مصاحبه میکرد. وقتی من را دید از جایش بلند شد و به دیگر مصاحبهکنندگان گفت: «این آقا برادر منه. من میرم بیرون. شما با اون مصاحبه کنید. نسبتش با من را در نظر نگیرید و ملاحظه نکنید، ببینید توان این کار را دارد یا نه» و از اتاق مصاحبه بیرون رفت.»
من شرمندهام قهرمان
«من در عملیات آزادی خرمشهر مجروح شدم. ترکشهای زیادی به سرم اصابت کرد. حرکت کل بدنم مختل شد، بهگونهای که امیدی به زنده ماندنم نبود. تمام بدنم به شکل تِکّه گوشتی بدون جان درآمده بود. دیگران از دیدن من با آن وضعیت دلخراش وحشت داشتند و کمتر کسی جرأت این را داشت که به من نزدیک شود. آن زمان یعنی سال 1361 در محل ما کمتر کسی در خانهاش حمّام داشت. از حمّام عمومی استفاده میکردیم. اینطور هم نبود که همه ماشین شخصی داشته باشند. تاکسی هم نبود. برای من با آن وضعیت که داشتم؛ حمّام رفتن واقعاً کار مشکلی بود. یک روز مهندس نصوحی به دیدنم آمد. برایم صحبت کرد و به من امید به زندگی دوباره داد. گفت: «میخوام ببرمت حمّام.» بعد از مدّتها مجروحیت و در بستر بودن، حمّام رفتن آرزوی من بود؛ امّا قبول نکردم. هم خجالت میکشیدم، هم میدانستم با شرایطی که من دارم، حمّام رفتن کار سختی است. مخالفت من فایده نداشت. من را بغل کرد، در ماشین گذاشت و به حمّام برد. مثل یک پدر که با لذّت فرزندش را حمّام میدهد، من را شست. حتّی برای این که من در حمّام دچار ضعف نشوم با خودش آبمیوه و کیک آورده بود. آن را به خورد من داد. بعد از پوشاندن لباس، باز من را بغل کرد و به خانه برد. من را در رختخواب خواباند و سفارش کرد که هر کاری داشتی، به من اطلاع بده. چند بار در دوران نقاهت من این کار را تکرار کرد. از منطقه که برمی گشت، اوّل به دیدن من میآمد و من را حمّام میبرد، بعد به خانه خودشان میرفت. من خجالت میکشیدم و میگفتم: «چرا من را شرمنده میکنی؟» در جواب من میگفت: «من شرمندهام قهرمان. اگر ایثار و جانفشانی شما جانباز سرافراز نبود، چه بر سر ما میآمد. دِینی که شما بر گردن ما دارید با این کارها ادا نمیشود. دعایمان کن.» مهندس نصوحی معلّم و راهنمای عملی جوانان بود.»
تلاش مذبوحانه برای کُشتن حاجی
«رضا مسئول ستاد بازسازی و نوسازی مناطق جنگزده خوزستان بود. باتوجهبه مسئولیتش، بودجه زیاد و مبالغ هنگفتی در اختیارش قرار میگرفت. مبالغی که وسوسهکننده و پهن کننده دام شیاطین بود. آن زمان مثل حالا نبود که هزینهها بهحساب بانکی واریز شود. کمکهای مردمی جمعآوریشده برای سازندگی را در گونی میریختند و برای ستاد بازسازی میآوردند. کسانی که در امور مربوط به جبهه و جنگ کار میکردند، مردانی پاک و شریف و ایثارگر بودند؛ امّا معدود افرادی هم پیدا میشدند که سوءنیت داشتند، یا اینکه برای استفاده نابجا از امکانات وسوسه میشدند. میخواستند از این موقعیت استفاده کنند و به نان و نوایی برسند، به زندگیشان رونق دهند، کارهای نیمهکاره و روی زمینمانده محلّ خود را به اتمام برسانند و خوشنامی برای خود بخرند. یا با حربه استفاده از کلاه شرعی، آن کنند که میخواهند. توقّعات نابجا از مهندس نصوحی روزبهروز بیشتر میشد؛ امّا ایشان اجازة هیچ سوءاستفادهای را نمیداد. میگفت: «بودجه ستاد بازسازی برای ساخت مناطق جنگزده و برگرداندن مردم بیگناه به خانههایشان میباشد.» یک روز، شخصی را دیدم به مهندس نصوحی التماس میکرد که: «چند تا شاخه آهن فلان جا افتاده و کاربردی ندارد. ما یک مسجد نیمهکاره داریم، اجازه بده این آهنها را ببریم و برای مسجد استفاده کنیم.» مهندس اجازه نداد. گفت: «انشا الله کار مسجد با پیگیری شما از جای دیگر حل میشود؛ امّا این آهن حقّ مناطق جنگزده است، کاربرد هم که نداشته باشد با چیز دیگری عوض میکنیم یا میفروشیم و پولش را صرف بازسازی میکنیم.»
مهندس محکم و استوار ایستاده بود و اجازة تعرّض به بیتالمال را به کسی نمیداد. همین امر باعث شده بود که افرادی به فکر برداشتن این سدّ محکم از جلوی راه خود بیفتند و دست به هر کار زشت و غیرانسانی علیه ایشان بزنند؛ از مانعتراشی و سنگاندازی در اجرای امور تا ترور شخصیت و حتی نقشة کشتن ایشان.
ادامه دارد..
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
هدایت شده از امر به معروف ونهی از منکر
15.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 این هیئت ها نباشند برای اسلام بهتر است.....
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه ایتا 👆
قسمت بیست و نهم
روایت زندگی مهندس شهید حاج رضا نصوحی ،به قلم اقدس نصوحی
یک روز برای رسیدگی به امور بازسازی، می خواست به یک روستای جنگزده برود. از من خواست همراهش بروم. من داخل ماشین منتظرش بودم. با هر چند قدم که برمیداشت، یک نفر میآمد جلو و یک مشکلی را مطرح میکرد و درخواستی داشت. ماشین خیلی بههمریخته بود. با خودم گفتم: «حالا که اینها دست از سر حاجی برنمیدارند، خوبه تا سوار نشده یه کم داخل ماشین را مرتّب کنم.» مشغول تمیزکردن شدم. یک کیف زیر صندلی پیدا کردم. فکر کردم وسایل شخصی حاجی داخل کیف است. شیطنتم گُل کرد. با خودم گفتم: «خوبه یه چیز از داخل کیف بردارم و یه کم سربهسر حاجی بذارم تا حالش عوض بشه و خستگی از تنش بیرون بره.» در کیف را که باز کردم، دیدم یک بمب دستساز داخل کیف جاسازی شده بود. خیلی ترسیدم. اطّلاع دادیم. آمدند و کیف را بردند. از آن روز به بعد حسّاس شدم و هروقت میخواستم با حاجی جایی بروم، داخل ماشین را خوب میگشتم. من دیگران را نمیدانم، چون حاجی اجازه نمیداد کسی این موضوع را بازگو کند؛ امّا خود من یکبار دیگر هم زیر ماشین حاجی بمب جاسازی شده پیدا کردم و خبر دادم. به حاجی میگفتم: «یه فکری بکن تا کاری دستت ندادند.» میگفت: «هر چه خواست خدا باشه، همان میشه. این مسئله را همینجا خاکش کن. نگذار کسی بفهمد، چون هم باعث ایجاد رعب و وحشت میشه، هم ممکنه کار من محدود بشه و نتونم وظایفم را در چنین شرایطی درست انجام بدم.»
با آنهمه امکانات که در اختیار حاجی بود، هروقت میخواست برای پیگیری امور بازسازی به تهران برود، با اتوبوس میرفت درحالیکه پاترول استیشن و راننده در اختیارش بود. من همیشه نگران حاجی بودم و از این که بلایی سرش بیاورند، میترسیدم.»
ترفند نماز اوّل وقت
«حاجی به خواندن نماز اول وقت خیلی اهمّیت میداد؛ امّا اکثر اوقات هنگام اذان، اتاقش پر از ارباب و رجوعی بود که هرکدام خواستهای داشتند. بهمحض شنیدن صدای اذان، بین آنها میآمد و با صمیمیت خاصی شروع به صحبت میکرد. درحالیکه راه میرفت و آستینها را بالا میزد، آنها را تا وضوخانه به دنبال خودش میکشید. میگفت: «خب حالا وضو بگیریم.» همه وضو میگرفتند. درحالیکه حرف میزد همه را تا نمازخانه میبرد و میگفت: «بیاین نمازمون را بخونیم.» همه حتّی کسانی که شاید اهل نماز نبودند، نماز میخواندند. بعد از نماز به همه دست میداد و با لبخند و نوازش و حتّی در آغوش کشیدن، احساس آرامش در افراد ایجاد میکرد. بعد برمیگشت به اتاق کارش و میگفت: «حالا امرتان را بفرمائید. من در خدمتم.» این کار هر روز حاجی بود. با این روش هم خودش اوّل وقت نماز میخواند، هم دیگران بدون ناراحتی نماز میخواندند.»
کشاورزان شوش
ادامه دارد...
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه