#خاطرات اسرای عراقی
#خاطرات سرهنگ عراقی
#عبدالعزیز قادر السامرایی
🔸 هدف تیپ ۳۳ دفاع از منطقه و دریافت مدال های شجاعت بود و می خواست با آتش خود مانع هر نفوذی شود! جوی های خون راه افتاده بود. روحیه افراد رو به تحلیل میرفت و همه در فکر خلاص و رهایی از این وضع بودند. نیروهای ما به این تیپ پیوستند و به علت کشته شدن فرمانده تیپ ، ما همگی تحت امر فرمانده تیپ نیروهای مخصوص، سرهنگ ،ساجت قرار گرفتیم. وی برای تقویت روحیه و پیشگیری از تضعیف روانی افراد، شعاری آماده کرد و از ما خواست تا آن را همه با هم بخوانیم مضمون شعار این بود: حرکت به پیش؛ ما با تو هستیم؛ دو لشکر از لشکریان صدام حسین. هدف از این شعارها گرم نگه داشتن افراد و آمادگی نیروها برای جنگیدن بود؛ زیرا هنوز محور عملیاتی در دست ما بود.
احمد زیدان با ما تماس گرفت و دستور داد که عقب نشینی نکنید. جواب دادیم که راهی برای عقب نشینی نداریم؛ همه پل ها و راه ها به تصرف ایرانیان درآمده است.
به سمت جنوب خرمشهر مسافتی در حدود پانصد متر را طی که ناگهان گروهانهای ما افرادی را مشاهده کردند و پس ازاندکی توجه و دقت معلوم شد به عربی صحبت می کنند. آنها با زبان عربی می گفتند بیایید بیایید ما عراقی هستیم. ما ارتش صدام هستیم. ما به علت اشتباهات مکرری که قبلاً مرتکب شده بودیم و مصیبت هایی که بر اثر درگیری با افراد خودی بر سرمان فرود آمده بود،
در اینجا کمی تأمل کردیم و ترسیدیم که برای سومین بار، بدبختی دیگری برای خودمان ایجاد کنیم. به همین دلیل تصمیم گرفتیم اسلحه خود را در پشت و به کمر آویزان کنیم و با حالتی که دستها، هیچ تماسی با اسلحه نداشته باشد به سمت آنها حرکت کنیم؛ اما ناگهان نیروهای شجاع ایرانی با انواع اسلحه به ما یورش آوردند. خمپاره اندازها تانکها و زرهپوشها به کار گرفته شدند و ما را در جهنمی از آتش قرار دادند. تنها کسانی جان سالم به در بردند که توانستند بگریزند یا اسیر شوند. در همین حین موشکی به صورت فرمانده گردان دوم اصابت کرد و صورتش را سوزانده و او را کشت. همچنین یکی از افسران استخبارات، سرگرد عزیز ضرغام نیز کشته شد.
ضربه هولناک و فاجعه ای وصف ناشدنی بود. اجساد افرادمان در اطراف کارون بر زمین ریخته بود. نمیدانستیم چه کنیم. اگر آن صحنه ها را میدیدید به شدت این فجایع پی می بردید. سربازان عراقی ضجه میزدند و اشک میریختند و خرمشهر در آتش می سوخت. خرمشهر آن روز شاهد بزرگترین شکست متجاوزان در تاریخ جنگهای معاصر بود.
یکی از فرماندهان عراقی، آخرین لحظات آزادی خرمشهر را برایم چنین روایت کرد.
وقتی فهمیدم نظامیان همراهم انگیزه مقاومت و جنگیدن را از دست داده اند و به هیچ شکلی قادر به رو در رویی با رزمندگان اسلام نیستند از عبدالواحد آل رباط خواستم که نیرویی برای شکستن خط بفرستد. وی گفت که تمام نیروهایش لت و پار شده اند و فعلاً هیچ کمکی نمی تواند بکند. فهمیدم که خرمشهر از تمام جهتها در محاصره است و شکستن حلقه محاصره، امری غیر ممکن است. به محافظانم گفتم که باید از اروندرود بگذریم و بلافاصله به سمت جنوب شهر حرکت کردیم. باران میبارید و بمبهای ایرانی، عراقیها را درو میکرد نمیدانم در آن لحظات چه حالی داشتم. افکار عجیبی به سرم میزد؛ حتی تصمیم به خودکشی گرفتم. به چشم خود معجزاتی دیده بودم که حیرانم کرده بود. میلیونها دلاری که صرف سیستم دفاعی خرمشهر کرده بودیم، به راحتی با ایمان استوار رزمندگان اسلام درهم کوبیده شد و با شکستن این موانع روحیه عراقیها پایمال شد.
ادامه دارد...
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
هدایت شده از ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
🔹انا لله و انا الیه راجعون
◾️درگذشت ناگهانی خادم با اخلاص و پر تلاش مسجد جامع مبارکه مرحوم اکبر قاسمی و فرزند عزیزش مرحوم امیر مهدی قاسمی که شب گذشته بر اثر سانحه دلخراش تصادف به لقاءالله پیوستند را تسلیت عرض می نماییم.
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
# دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
سلام و عرض ادب و احترام🌹
خاطرات اسارت خود نوشت جانباز و آزاده سرافراز محمد علی نوریان
قسمت : ۵۹
موضوع: زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 🌹
آقا یه ضرب المثلی هست که میگه : کبوتر با کبوتر .🕊..باز با باز 🦅 وقتی من آسایشگاه ۴ بودم با اون لباسهای کهنه و وصله دار منو محمدرضا حبیب الهی همشهریم با همدیگه ساعتهای راحتی توی حیاط قدم میزدیم و معمولاً با همدیگه قرآن حفظ میکردیم یه روزی که با همدیگه سمت بند یک قدم میزدیم من احساس کردم یه نفر پشت پنجره آسایشگاه ۳ داره مارو هِی نگاه میکنه😳 ما یه چند مرتبه رفتیم مسیرمون رو و برگشتیم باز دیدیم اِیی بابا این طرف وِل کن معامله نیست و باز داره مارو به چند نفر دیگه نِشون میده🧐 من به محمدرضا حبیب الهی گفتم این اسیره پشت پنجره آسایشگاه ۳ مارو زیر نظر داره و داره به چند نفر دیگه نشون میده نکنه با تو آشنایی داره؟؟ محمدرضا گفت نه بابا !!! آخه چه آشنایی🙃 بعد دیدم برامون دست تکان میده و میخنده 😃 پیش خودم فکر کردم هرچه هست زیر سر خودمه و این طرف منو میشناسه اما من مغزم هَنگ کرده این طرف رو بجا نمیارم باز فردا خودم تنهای توی ساعت راحتی رفتم سمت آسایشگاه ۱ قدم میزدم باز طرف اومدش پشت پنجره 🙄 و بعضی از اسیران دیگه هم بودند حالا هم دست تکان میداد هم میخندید دیگه یقین کردم با منه و خوب منو میشناسه!! اما خیلی به مغز هَنگ شده ام فشار آوردم این کیه؟؟ تا یه موقع متوجه شدم اِیی بابا یاحضرت عباس این طرف بچه کاشان هستش و یکی از نیروهای غواص گروهان من در عملیات کربلای ۴ به نام حسین مبینی 🌹حالا مطمئن بودم که اسیر کربلای ۴ نیست احتمالا کربلای ۵ هستش چون گردان ما در عملیات کربلای ۵ در سه مرحله وارد عمل شد که مرحله اولش من فرمانده یکی از گروهانها بودم که پشت نهر جاسم شدید مجروح شدم 😔 یکی دو روز دیگه توی حیاط اون سمت قدم میزدم این بنده خدا هم منو به اُسرای که بهشون اعتماد داشت معرفی کرده بود بعنوان پاسدار و فرمانده🥴🥴😂 شانس من این بود که طرف هاش اُسرای مطمئنی بودند و گرنه من اصلاً پاسدار نبودم🙃 از این به بعد دیگه عَزمم رو جَزم کردم که به هر قیمتی شده برم بند ۱ آسایشگاه ۳ آخه من خیلی تعریف بند ۱ و آسایشگاه ۳ رو شنیده بودم چون معروف بود به آسایشگاه افسران ارشد ارتش ایران چند اسیر خلبان توی اون آسایشگاه بودند که یکی شان معروف بود به سرگرد یوسف که همگی اُسرا میگفتند این یه خلبان حزب اللهی هستش ❤️🌹اُسرا میگفتند یه روزی توی آسایشگاه ۳ یه اسیری به امام خمینی اهانت میکنه😔 سرگرد یوسف جلوش می ایسته و تهدیدش میکنه که دفعه آخرت باشه به امام خمینی اهانت میکنی و توی جمع میگه من این درجه سرگردی رو از امام خمینی گرفتم و بهش وفادارم و از هیچ کسی هم ترسی ندارم
ادامه دارد...
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
12.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥خواهر دباغ ،بانوی مبارز انقلابی،فرمانده سپاه همدان،محافظ امام در فرانسه، نمایند امام خمینی جهت رساندن پیام تاریخی به اتحاد جماهیر شوروی...
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
پوستر/
🌹یادواره ۱۷ شهید اصناف مبارکه برگزار می شود
🇮🇷یادواره ۱۷ شهید اصناف شهرستان مبارکه صبح یک شنبه 18 شهریور 1403 همراه با برنامه های متنوع در سالن مهرتاش این شهرستان برگزار می شود.
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
# دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
6.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 صحبت های عجیب دکتر منصوری با موضوع بهائیت و نفوذ داخل کشور
کانال تحلیلی بصیرتی ولایت آخرالزمان
@velayateakharazaman
🔹پانزده جمله کوتاه و ناب در استحکام خانواده>>> 🌱
1.خوشبختی خانه در خدا پرستی است.
2.عزت خانه در دوستی است.
3.ثروت خانه در شادی است.
4.زیبایی خانه در پاکیزگی است.
5.پاکی خانه در تقوا است.
6.نیاز خانه در معنویات است.
7.استحکام خانه در تربیت است.
8.گرمی خانه در محبت است.
9.صفای خانه درمحبت است.
10.پیشرفت خانه در قناعت است.
11.لذت خانه در سازگاری است.
12.سعادت خانه در امنیت است.
13.روشنایی خانه در آرامش است.
14.رفاه خانه در حرمت و تفاهم است.
15.ارزش خانه در اعتماد و اطمینان است.
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
خاطرات اسارت خود نوشت جانباز و آزاده سرافراز محمد علی نوریان
قسمت ۶۰
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 😔
آقا یه روزی یک نفر از آسایشگاه ۳ مریض شد و عراقیها به این نتیجه رسیدند که انتقالش بدهند به آسایشگاه ۴ که زیر نظر اسماعیل چاوشی (مُزَمد یعنی امدادگر) باشه من از پنجره آسایشگاه دیدم که یک اسیر همراه نگهبان سمت آسایشگاه ۴ دارند میاند درب آسایشگاه باز شد نگهبان به جلیل مسئول آسایشگاه گفت یک نفر رو با این مریض جابجا کن من سریع رفتم جلو و به جلیل گفتم منو بفرست🥴 جلیل چون رابطه خوبی با من داشت یه تاملی کرد و گفت باشه منم وسایل شخصی ام رو برداشتم و همراه نگهبان رفتم سمت آسایشگاه ۳ 😊 آرزوم داشت برآورده میشد اما خودم باور نداشتم ..اَسرای آسایشگاه ۳ هم از پنجره نگاه میکردند ببین حالا چه کسی داره جابجا میشه..درب آسایشگاه باز شد من رفتم داخل آسایشگاه حسین مبینی همان همرزم من در عملیات کربلای ۴ اومد به استقبالم و باهم دست رو بوسی کردیم 😘تعدادی از اُسرای دیگه هم اومدند با من احوالپرسی کردند ..حس کردم جوّ خوبی بر آسایشگاه ۳ حکم فرما هست 😊 وقت آزادباش و اومدن بیرون بود به اتفاق دیگر اُسرا اومدیم بیرون وقتی در حال قدم زدن بودم یکی از اُسرای شیرازی به اسم مسلم گلستان زاده که مسئول حمام بند ۱ بود اومد پیش من سلام و حال و احوال کرد و خیییلی منو تحویل گرفت😍 حس کردم یه چیزی هست که اینقدر منو تحویل میگیره..یه موقع به من گفت کاکو (برادر) تو پاسداری😳 خنده ام گرفت گفتم ن بابا😂 گفت کاکو (برادر) من پاسدارم باز خندیدم گفتم خُب من چکار کنم که تو پاسداری اما من بسیجی هستم متوجه شدم اینها همش زیر سر حسین مبینی هست 😂 اما باید خیلی مراقب باشم چون این ممکنه اولین کسی نباشه که بهم اطمینان میکنه و این جوری باهام حرف میزنه🙃 حالا باز نمیدونم همان روز بود یا روز بعدش یکی دیگه از اُسرای بوشهری به اسم یوسف از آسایشگاه ۱ اومد پیشم سلام و حال و احوال کرد و گفت برادر شما پاسداری ؟؟؟ خیلی سِفت و محکم و جدی گفتم ن من بسیجی هستم !! بهم گفت من پاسدارم حتی پدرم هم پاسداره توی این بند ۱ همه ميدونند من پاسدارم حتی عراقیها !! کتک پاسدار بودنم رو هم خوردم 😢 ببین روی اِتکت پیراهن جلوی اسمم نوشتم حَرَص یوسف (پاسدار یوسف) برام خیلی جالب بود از اعتمادی که بهم میکردند البته این تازه اول کار بود❤️🌹
ادامه دارد...
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
# دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
نوبت شهرداری سرلشکر
آقا مجید یادت نره امروز شهرداری نوبت شماست و باید ظرفهای غذای بچهها رو بشوری!
نه خیر آقا حمید یادم نرفته حواسم هست!
بعداز نهار من پشت میز مجید نشسته بودم و مجید توی حیاط داشت ظرف غذای بچهها را میشست که نگهبان اومد و گفت:
دو نفر ارتشی اومدند با برادر بقایی کار دارند؛
گفتم: بهشون بگو بیان داخل؛
وقتی آمدند دیدند من پشت میز مجید نشستم تعجب کردند و گفتند ببخشید ما با برادر بقایی کار داریم، گفتم تشریف داشته باشید الان میان!
من آن موقع شانزده سالم بود و داشتم پشت میز مجید مجله نگاه میکردم؛
چند دقیقه که گذشت گفتند:
ببخشید برادر بقایی جایی رفتند؟
گفتم: نه دارند ظرفهای غذای بچهها را میشورند!
آنها که حسابی تعجب کرده بودند گفتند ما با برادر بقایی فرمانده سپاه کار داریم ها!
گفتم: بله ما بجز بقایی فرمانده سپاه که الان دارن ظرف میشورند کس دیگهای نداریم!
بعد من رفتم دنبال مجید و گفتم دوتا ارتشی با شما کار دارند؛
مجید گفت: کیا هستند؟
گفتم: نمیدونم از همینهایی که روی دوششون شلوغه و سهتا ستاره اینطرف و سهتا آنطرف دارند؛
گفت: برو منم الان میام؛
وقتی مجید وارد اتاق شد اول رفت دستهاش رو با حوله خشک کرد بعد با آنها سلام و احوالپرسی کرد و گفت جناب سرهنگ چه عجب یاد ما کردید؟
من تازه فهمیدم که آنها سرهنگ هستند،
آنها به مجید گفتند:
ببخشید برادر بقایی این برادر میگفت شما دارین ظرفهای غذای بچهها را میشورین!
بله هرچند روزی هم نوبت منه که ظرف غذای بچهها رو بشورم!
آنوقت این بچهها از شما فرمان میبرند؟
مجید لبخندی زد و گفت:
جناب سرهنگ هنوز مونده تا بسیجیها رو بشناسید!!
این گوشهای از نجابت و بیریا بودن فرمانده قرارگاه کربلا سردار شهید دکتر مجید بقایی بود که در سال ۱۳۶۱ در منطقه عملیاتی فکه به همراه سردار شهید حسن باقری به شهادت رسید!!
براساس خاطره سردار حمید حکیمالهی از سردار سرلشکر شهید دکتر مجید بقایی فرمانده قرارگاه کربلا «برگرفته از کتاب اَم کاکا»
🔹 کانال شهدای شهرستان مبارکه
🌹 یادواره ۱۷ شهید اصناف شهرستان مبارکه صبح یک شنبه 18 شهریور 1403،با حضور سردار حسن پور رئیس سازمان بسیج اصناف و بازاریان کشور، رياست بسیج اصناف استان، فرماندار و جمعی از مسؤلین شهرستان ،خانواده معظم شهدا،کسبه و بازاریان شهرستان با روایت گری جانباز و آزاده سرافراز علی اصغر حبیبی همراه با برنامه های متنوع در سالن مهرتاش شهرستان مبارکه برگزار شد.
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
# دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
🔹خاطرات اسارت خود نوشت جانباز و آزاده سرافراز محمد علی نوریان
قسمت ۶۱
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱😔
آقایی که شما باشید حالا وقتی من اومدم آسایشگاه ۳ با یه سِری از اُسرا آشنا و دوست شدم از جمله : جعفر زمردیان 🌹 سید علی قمصری🌹 شهید حسین پیراینده🌹 آقای قاسمی معروف به شوجی🌹 مرحوم محمد دلال🌹 عین الله بچه شمال🌹 جواد و یاسین بچه های زنجان🌹محمدغلامی 🌹و........هرچند اسیر بودیم همگی... اما جَو غالب آسایشگاه مذهبی بود یادم میاد توی این آسایشگاه... ما اول نمازمون رو اول وقت میخوندیم بعدش ناهار یا شاممون رو میخوردیم 🥀 خوب یادم میاد توی این آسایشگاه خیلی از اُسرا اهل نماز شب بودند و این امر برام خیییلی جالب بود🌺😌 حالا چون این ایام مصادف بود با زمان آتش بس و دیگه نه جنگی بود و نه صلح واقعی بود... عراقیها یه کم پیچ فشار رو از روی ما شُل کردند 🥴 حالا مثلا چکار کردند؟؟ بند ۱ و ۲ رو موقع راحت باش و قدم زدن در نوبت صبح و بعد از ظهر اجازه دادند باهمدیگه ادغام بِشند و این کار از لحاظ روحی برای ما خیلی خوب و موثر بود😊 باز اجازه دادند مسئول هر دو بند یکی از خود اُسرا باشه که یادم میاد اول بار یکی از بچه های اهواز بود که اگه اشتباه نکنم فامیلش دَشتی یا دَشتی پور بود😳 حالا چون ما ۷ آسایشگاه موقع راحت باش ادغام میشدیم موقعی که افسر فرمانده اردوگاه میومد... یا آمار بود... توی فرمان نظام جَم فقط یه از جلو نظام خبردار...و عقب گرد بود که انجام میشد👮♂ من اینجا توی بند یک با یکی از اُسرا که بچه زنجان بود به اسم میکائیل علیجانی آشنا شدم میکائیل از غواصان عملیات کربلای ۴ از لشگر عاشورا بود که بعنوان گردان خط شکن در جزیره ماهی عمل کرده بودند😟 از خاطراتی که برام میگفت : که توی جزیره ماهی چه حماسه های که آفریدند و از کُشته های دشمن بعثی پُشته ساخته بودند اما متاسفانه خوب پشتیبانی نشدند که منجر به اسارت آنها میشه😒 نمیدونم چرا اینقدر من به میکائیل اعتماد میکردم مثلا : وقتی فهمید من موقع اسارت فرمانده گروهان بودم روی زمین یه منطقه کوهستانی رو میکشید و به من میگفت طرح عملیاتش رو بگو ببینم؟؟😳 یا توی دشت و صحرا یه طرح مفصل همراه با موانع میکشید روی زمین و به من میگفت طرح عملیاتش رو بگو🧐 واقعا توی اون شرایط خفقان نمیدونم چطور بهش اطمینان کردم ..وقتی درحَد تجربه ام براش میگفتم و سوالاتش رو جواب میدادم...اونم شروع کرد از اطلاعاتی که از فرماندهان لشگر و قرارگاه های سپاه که داشت بهم میگفت😳 حتی تمام اُسرای که پاسدار بودند یا در اردوگاه افراد موثری بودند و نفوذ داشتند رو بهم معرفی کرد
ادامه دارد...
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
# دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه