5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قدر داشته هاتونو بدونید.
یه موقع چشم باز میکنید که دیگه خیلی دیر شده
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
خاطرات اسارت خود نوشت جانباز و آزاده سرافراز محمد علی نوریان
قسمت : ۱۶۲ 🌸
موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت 🌺
آقا روز اول در اورژانس با اولین بازجوی بخیر گذشت روز دوم نوبت عمل جراحی شد روی زخمهای من👨🍳 باز دوباره یه سرباز عراقی اومد تخت منو کشید کنار تخت جراحی توی همون اطاق ..بعدش به اتفاق یه سرباز دیگه منو بلند کردند و کشیدند گذاشتند روی تخت جراحی ..خب دکتر اومد و باز عکسهای پا و کِتف منو گذاشت زیر نور لامپ ..یه آمپول 💉بی حسی برداشت و تزریق کرد ۲ الی ۳ قسمت کف پای چپم ..اولین تزریق رو که انجام داد شروع کردم به فریاد زدن و آخ و اوخ کردن 🥴 جوری تزریق کرد که از موقع روی مین رفتن و زخمی شدنم درد این آمپول بیشتر بود..یه کم صبر کرد که پام بی حس بشه اما چه بی حسی !! 🙃 یه موقع دست به تیغ جراحی و یه قیچی جراحی شد و شروع کرد گوشت و پوست های پام که سوخته بود رو میچید 🥴 منم پام چون بی حس نشده بود فریاد میزدم و میگفتم یاحسین یاحضرت عباس به دادم برس آخخخخ و پام رو میکشیدم از درد😢 یه موقع دکتره دید نخیر من خیلی دیوانگی در میارم و اجازه جراحی رو نمیدم ..یه موقع به سه نفر از سربازها گفت بیا ...به یکیشون گفت دست چپم رو گرفت یکی دست راست و یکی هم هردو پام رو محکم گرفت 🤨 یه موقع یه باند جراحی هم چپاند توی دهنم و دوباره دست بکار شد منم یه کم به خودم فشار آوردم ...دیدم حریف این نامردها نمیشم از شدت درد ضعف کردم و بیحال شدم اما خوب حس میکردم که داره چکار میکنه ...حدود ۳ الی ۴ ترکش از کف پای چپم کشید بیرون از شدت انفجار تاندوم شصت پام پاره شده بود و پیدا بود ...🥴 یه موقع هم دو تا تزریق بی حسی زد به جلوی کتفم ..بعدش با قیچی سوراخ جراحت کِتفم رو چید و گشادش کرد بعدش با دوتا انگشتش کرد داخل سوراخ کتفم و یکی از ترکش هارو کشید بیرون 😢 بعدش خون فوران کرد زد بیرون ...بعدش دکتر یه باند دیگه فیتیله پیچ کرد و کرد داخل سوراخ کتفم و روشو باندپیچی کرد و اصلا از بخیه کردن خبری نبود..این شد عمل جراحی من😂 حالا وقتی دکتره اون پیراهن عربی منو زد بالا که کِتفم رو جراحی کنه چشمش افتاد به جای بخیه ها و جراحی پهلو و شکمم که حدود ۶۰ بخیه بود مال قبل اسارت بود و مربوط میشد به زخمی شدنم در عملیات کربلای ۵😳 به عربی بهم گفت اینها مال چیه ؟؟ چی شده ؟؟🌹
ادامه دارد...
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعر طنز نماز خواندن در محضر مقام معظم رهبری مد ظله العالی
بشنوید خیلی زیباست
مواظب باشیم اگه خواستیم نماز بخونیم 👆اینطوری نماز نخونیم😅
اللهم صل علی محمد و آل محمد
خاطرات اسارت خود نوشت جانباز و آزاده سرافراز محمد علی نوریان
قسمت : ۱۶۳ 🌻
آقایی که شما باشید وقتی از من این سوال رو کرد ؟؟ پیش خودم گفتم ای خاک بر سرم کنند حالا چی جواب این دکتره رو بدم !!🥴 بهش گفتم اصفهان . اصفهان .هواپیما بمباران کرد منم مجروح شدم ..حالا نمیدونم واقعاً متوجه حرف من شد يانه بهرجهت دیگه گیر سه پیچ نداد😂 بعد که کارش تمام شد به سربازها گفت ببریدش روی تختش بخوابانیدش...منو آوردند روی تختم بیحال دراز کشیدم و منتظر سرنوشت و آینده نامعلوم خودم بودم 🥴 حالا دقیق یادم نیست همین روز بود یا روز بعدش ..دیدم همون افسر ارشد منطقه همون سرتیپ باچند محافظ و افسران همراهش مثل سرهنگ و سرگرد و سروان بودند ..سرتیپ لباس کُردی پوشیده بود و یه پسر بچه حدود ۷ ساله دنبالش بود ظاهراً بچه خودش بود ... چشمم که به بچه اش افتاد یه لحظه دلم رفت توی خانه مون و یاد برادر کوچکم رحمان افتادم 😔 سرتیپ یه اسلحه کُلت کمری به کمرش بسته بود وقتی چشمم بهش افتاد فهمیدم اصالتاً کُرد زبان هست🥴 اطرافیانش یه صندلی براش گذاشتن نشست رو صندلی منم حالا از ترس و استرس آب دهانم خشگ شده بود و چهار چشمی داشتم نگاهش میکردم🙄 که حالا که سوال پیچم میکنه چی جواب بهش بدم ..بهم گفت اسمت چیه ؟؟ محمدعلی !! بهم گفت محمدعلی اینجا ما بهت خوب رسیدگی میکنیم ؟؟ بهش گفتم بله خییلی بهم رسیدگی میکنند 😂 یه موقع بهم گفت صدام حسین خوبه یا خمینی ؟؟ بهش گفتم صدام حسین خیییلی خوبه🙃🥴😂 کافی بود کوچکترین بی احتیاطی کنم و این مردک سفره زندگی منو جمع کنه🤥 باز یه سِری سوالات که کجا بودی و برای چی اومدی و چکار داشتید توی منطقه ما رو از من پرسید منم بدون معطلی تمام چِرت و پِرت و دروغ و چاخان های که تحویل افسر بازجو قبلی داده بودم بدون کم و زیاد تحویل این سرتیپ دادم😂 فکرکنم ۲ یا ۳ روز من اینجا توی این اورژانس بودم که باز یه ماشین جیپ اومد و منو تحویل چند سرباز دیگه دادند و حرکت کردیم سمت شهر سلیمانیه🌹
ادامه دارد...🌻
کانال شهدای شهرستان مبارکه
🌹یک رزمنده قدیمی دیروز و پیر امروز دل نوشته ای جالبی داره که قابل تامل است
🔷 بچه رزمنده ها مین فسفری رو محکمتر بغل می کردند ، مین ها به قدری حرارت داشت که هرچیزی رو تو خودش ذوب می کرد !
داغ بود ، خیلی داغ ، مین فسفری منفجر می شد ، فسفر با اکسیژن هوا سریع ترکیب می شود و شعله ور میشه .
🔷ارتشیها و سپاهیها وبچه بسیجی ها زیر بمب های فسفری گیر می کردن و فسفر به تن این بچه ها می چسبید و با هیچ وسیلهای خاموش نمی شد و آنها می سوختن ... _*
*_میسوختن ... _*
*_میسوختن .... _*
*_و باد صبح ، خاکستر این بچه ها رو با خودش می برد ......
🔷سوختن پودر شدن خاکسترشان در هوا پخش شد ، ولی عملیات نباید لو می رفت ،
اما تو اون بیابان و میدون مین ، زیر نور ماه ، جز خدا و ملائکش هیچ دوربینی نبود که ببینه و زوم کنه رو صورت این رزمنده ها ، این شیر بچه ها که ثبت بشه برای حفظ وطن چه ها که نکشیدن !
یه جاهایی هم یه عده جوون رعنا و تازه داماد بودن ، تیربار و آرپیجی روی دوششون می گذاشتن و زیر بارون گلوله از سینه خاکریز جوری بالا می رفتن ، جوری پائین می آمدن و جوری به قلب دشمن می زدن که حسرت ندیدن این صحنه ها تا قیامت روی دل ماست !
حیف اونجا دوربین نبود!
🔷یه روزهایی هم تو تاریخ این سرزمین بود که تو مرز شلمچه و آبادان ، همین جوون های بیست 25 ساله ، جلوی موتور جنگی عراق ، جلوی لشگر زرهی، جلوی توپ و تانک دشمن دیوار گوشتی ایجاد کردن تا پای اجنبی به شهرها نرسه !
🔷اونجا راوی تو شلمچه و آبادان می گفت ، دیگه کار از نفر و دسته گروهان گذشته بود، گردان گردان جوون می رفت و برنمی گشت ، آخه صحبت ناموس و وطن بود !
ای کاش ، ای کاش دوربین بود ما می دیدیم مردامون چجوری جنگیدن !
🔷یه جاهایی بود تو تاریخ ایران ، گاز شیمیایی خردل و عامل اعصاب بود !
یه جاهایی بود سه نفر بودن و دو تا ماسک !
یه جاهایی بود سیاهی زمستون غواص ها به شط می زدن !
یه جاهایی بود که تیربار ضد هوایی رو به موازات زمین افقی گذاشته بودن و مثل داسی که گندم درو می کنه ، هرچیزی که ارتفاع داشت و از زمین بلند می شد رو درو می کرد !
ولی یه عده از همین شیر پاک خورده ها بلند میشدن ، سر و سینه شونو سپر سرب داغ می کردن تا تیربار و از کار بندازن !
قهرمان بود !
ولی دوربین نبود !
گفت: راستی جبهه چطور بود؟
گفتم : تا منظورت چه باشد .
گفت: مثل حالا رقابت بود؟
گفتم : آری.
گفت : در چی؟
گفتم :در خواندن نماز شب.
گفت: حسادت بود؟
گفتم: آری.
گفت: در چی؟
گفتم: در توفیق شهادت.
گفت: جرزنی بود؟
گفتم: آری.
گفت: برا چی؟
گفتم: برای شرکت در عملیات .
گفت: بخور بخور بود؟
گفتم: آری .
گفت: چی می خوردید؟
گفتم: تیر و ترکش
گفت: پنهان کاری بود ؟
گفتم: آری .
گفت: در چی ؟
گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها .👞
گفت: دعوا سر پست هم بود؟
گفتم: آری .
گفت: چه پستی؟؟ 🤔
گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین .💂
گفت: آوازم می خوندید؟ 🎙
گفتم: آری .
گفت: چه آوازی؟
گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل .
گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟ 🌫
گفتم: آری .
گفت: صنعتی یا سنتی؟؟
گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب💀☠
گفت: استخر هم می رفتید؟ 💧
گفتم: آری ...
گفت: کجا؟
گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون .🌊
گفت: سونا خشک هم داشتید ؟
گفتم: آری .
گفت: کجا؟
گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه.
گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟
گفتم: آری
گفت: کی براتون برمی داشت؟
گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه .
گفت: پس بفرمایید رژ لبم می زدید؟؟ گفتم: آری
خندید و گفت: با چی؟
گفتم: هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان
سکوت کرد و چیزی نگفت...
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
🏴شهادت مظلومانه باب الحوائج حضرت امام موسی کاظم علیه السلام را حضور شیعیان و محبان آن امام همام تسلیت عرض مینماییم🏴
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون وابستگان و بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت شهرستان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
# دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
خاطرات اسارت خود نوشت جانباز و آزاده سرافراز محمد علی نوریان 🌻
قسمت: ۱۶۴ 🌸
موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت🌸
آقا توی شهر سلیمانیه ماشین وارد یک پادگان نظامی شد باز اینجا منو تحویل یک سرباز عراقی دادند اونم منو لنگان . لنگان آورد یه جای یک درب فلزی بود که با میلگرد و نبشی کلاف شده بود درب رو باز کرد و به من گفت یالا روه داخل ( یالا برو داخل ) اینجا یه سلول تجمع نفرات بود رفتم داخل ...یه موقع دیدم یا حضرت عباس . یا خدااااا . بحق چیزهای ندیده که الان دارم میبینم 😳 حدود ۳۰ الی ۴۰ زندانی که همگی لخت و عریان بودند فقط یک یه شورت پوشیده بودند همه شون موهای سر و صورتشون نسبتاً بلند و سن اینها بیش از ۳۰ سال بود 🥴 من همونجا دَم سلول پشت درب فلزی کِز کردم و نشستم و هِی خیره . خیره . به آنها نگاه میکردم . که خدایا چرا اینها اینجوری هستند؟؟ چرا لُخت و عریان هستند؟؟ بعدش دیدم عربی . عربی حرف میزنند!! متوجه شدم عراقی هستند بعدش یواش . یواش . متوجه شدم اینها سربازان عراقی هستند که از دستورات مافوقشون تَمرد کردند و اینجا زندانی هستند🥴 اما باز این لُخت و عریان بودنشون هنوز برام حل نشده بود تا اینکه چند روز بعد که خودم رفتم زندان الرشید بغداد دیدم ای بابا !! اینجا هم همه لخت و عریان هستند فقط شورت پوشیدند 🙃 متوجه شدم این لخت و عریان کردن زندانی جزو قوانین تنبیهی ارتش عراق هستش😔 خلاصه کلام اینکه شب اول رو به هر بدبختی بود توی همین سلول روی زمین خوابیدم اما راحت راحت . چرا ؟؟ چون فعلاً از بازجویی و کتک و شکنجه خبری نبود!! اما سرنوشت نامعلوم و مُبهم....🌹
ادامه دارد...🌻
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
✅ آستان مقدس کاظمین هنوز هم سرزمينی است که فرشتگان نزدیک در کنار آن پر می زنند, و علما و صالحان تمنای زندگی در کنار آن را دارند. آستانی که خاکی شدن با خاک آن شرفی بزرگ است. درب حاجات و خواسته ها است. خانه رحمت های الهی والطاف ملکوتی است. با گنبدهایش که با نور خورشید و با مناره هایش که با بالائی آسمان در رقابت هستند. مانند آن است که می گوید: بیائید اینجا است که حاجتها استجابت می شود به اذن خدا.. هیچ بیچاره ای را استقبال نمیکنم تا کمکش ننمایم. هیچ غمگینی را تا خوشحال نکنم به خانواده اش نمی فرستم. این بهشت موسی و جواد (ع) است.
🔺ستاد توسعه و بازسازی عتبات عالیات شهرستان مبارکه
6.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطرات اسارت خود نوشت جانباز و آزاده سرافراز محمد علی نوریان
قسمت: ۱۶۵ 🌸
موضوع : زخمی شدن من همراه با اسارت 🌺
آقا شب اول رو در این سلول سپری کردم فردا صبح شد صبحانه یه کم از همون شوربا های که توی بيمارستان اون سرباز دهانم میکرد آوردند و یک عدد نان سَمون ( نان عراقی ) جاتون خالی صبحانه رو خوردم بعدش احتیاج به توالت داشتم به یکی از زندانی ها گفتم توالت . توالت . بهم گفت اونجا !!! نگاه کردم دیدم آخر سلول یه دیوار تقریبا ۱ متری هست رفتم دیدم بله پشت این دیوار یک سنگ توالت هست اما از آب برای طهارت خبری نیست🥴 حالا بوی تعفن توالت فضای سلول رو گرفته بود آخه توالت رو باز بود سقفی نداشت..حالا بدتر از همه این زندانی ها بودند که بوی عرق و تعفن میدادند آخه مشخص بود چند ماهی هست که حمام نرفتند 😖 سلول هم هواکش نداشت ...آب برای خوردن هم یک سطل ۲۰ لیتری کنار سلول بود با یک کاسه داخلش ...که همه زندانی ها از همین سطل آب میخوردند ..یه موقع نگهبان اومد درب سلول رو باز کرد و به همه زندانی ها گفت یالا اُخرج ( یالا بیرون ) همه شون رفتند بیرون اِلّا من 🥴 نفهمیدم کجا رفتند نزدیک ظهر بود دوباره همگی برگشتند اما قیافه هاشون نشان از خستگی میداد ..حالا نگو که اینها رو برده بودند بیگاری و ازشون کار میکردند.. وقتی اومدند داخل یکی از زندانی ها یه دونه سیب گلاب خیلی کوچک همراه خودش آورده بود داد به من 😊 منم گرفتم ازش تشکر کردم و خوردمش..من دیدم عجب جایی گیر کردم باید یه حُقه ای سوار کنم و از این جهنم خراب شده نجات پیدا کنم ..یه دونه پاکت کاغذی اونجا بود برداشتمش و پیش خودم فکر کردم باید دروغی خودمو بزنم به مریضی و حالت تهوع... و این پاکت رو بگیرم جلوی دهانم که یعنی استفراغ من بریزه داخل این پاکت کاغذی😂 یه نگاه به اطراف کردم ببینم این زندانی ها خیلی منو زیر نظر نداشته باشند و توکل به خدا کردم و دست به دامن امامحسین شدم که خدایا این دروغ و حُقه و کلک من بگیره و من از اینجا نجات پیدا کنم 🤨 پاکت رو گرفتم جلوی دهانم و شروع کردم به هوق و هوق کردن و شکمم رو میگرفتم یه زیر چشمی هم به زندانی ها نگاه میکردم 🙄 یه موقع یکی از زندانی ها اومد پشت درب سلول و شروع کرد فریاد بزنه حَرص . حَرص . حَرص . ( نگهبان . نگهبان . نگهبان . ) یه موقع نگهبان با عجله و سراسیمه اومد گفت ها اشبیک ؟؟ ها چِته ؟؟ زندانی گفت : اسیر مریض . اسیر مریض . منم حالا پشت سر هم هوق .و هوق . میکردم ..نگهبان دید مثل اینکه واقعاً من مریضم 😂 کلید رو از جیبش در آورد قفل درب رو باز کرد به من گفت یالا اُخرج ( یالا بیا بیرون )🌹
ادامه دارد...
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
⁉️ خودِ شیطون رو کی گول زد؟؟
🎤حجه الاسلام سعیدی آریا
👌 خیلی جالبه ، قدری تأمل
#کانال شهدای شهرستان مبارکه