خاطره از حمید آقا✨
وقتی نوجوان بود و هییت تشکیل داده بودن... آقا حمید به همراه برادر دوقلوش میرفتن کارگری تا با پولی که به دست میاوردن برای هییت وسیله بخرن.....خیلی به گسترش هییت و کار فرهنگی علاقه مند بود
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
🌈 @shohaday_110
#نجوا_با_شهید☘
🌺خوشبختـــــے یعنـے
حس ڪنی
شهیـ🕊ـد دارد تو را مینگرد
و تو به احترامش
از گناه فاصله میگیری...🍃
#برادر_شهیدم
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
@shohaday_110
💔
خدا نکند که حرف زدن و نگاه ڪردن به نامحـرم برایتان عادۍ شود!
پنـٰاه می برم به خُدا از روزی کہ گناه، فرهنگـ و عادت مردم شود🔥
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#کلام_شهید
#صبحتون_شهدایی
@shohaday_110
|•🌻🍂•|
.
توهمینعکسا
اینعکسایسیاهوسفید
هنوزمغوغایچشمایتورو
میشهدید
چشماییکهایندنیارودید
دلبرید . . .
دلبرید . . .
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادے
@shohaday_110
ما ڪہ رفتـیم ...
وݪۍ "سیـد علـے" را دریابید♥✨
سالگرد شھادت
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
@shohaday_110
- چشم هایشان را بستند
تـا ما زندگي کنیـم...
به احترامِ چشم هایشان،
چشم هایمان را باز وهوشیار نگہ داریـــم:) 🌱
#نجوا_با_شهید
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
@shohaday_110
همیشه در حال بدو بدو بود و تکاپو بود مخصوصا وقتی ایام شهادت یا ولادت ائمه میشد یا ماه محرم و ماه رمضان
می گفتم بابا چرا اینقدر خودت رو خسته میکنی یه کم استراحت کن فقط لبخند میزد،
همش تو راه کار و هیئت و مراسمات و بود ولی الان آرام آرام انگار که میدونست زود میخواد بره به خاطر همین این دنیا همش میدوید تا در دنیای ابدی آرام بگیره و با بهترینها آرامش بگیره..
به روایت مادر #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🕊🌷
#شبتون_شهدایی
@shohaday_110
همیشه در حال بدو بدو بود و تکاپو بود مخصوصا وقتی ایام شهادت یا ولادت ائمه میشد یا ماه محرم و ماه رمضان
می گفتم بابا چرا اینقدر خودت رو خسته میکنی یه کم استراحت کن فقط لبخند میزد،
همش تو راه کار و هیئت و مراسمات و بود ولی الان آرام آرام انگار که میدونست زود میخواد بره به خاطر همین این دنیا همش میدوید تا در دنیای ابدی آرام بگیره و با بهترینها آرامش بگیره..
به روایت مادر #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🕊🌷
#شبتون_شهدایی
@shohaday_110
🔰 #سبک_زندگی_شهدا
شهیدي داشتیم ڪه میڱفت؛
باانگشتاندستــ هآتون ذڪر بگید؛
ڪه پَس فــردا، توقیامتــ
تَڪتڪ انگشتاتون شھادتـــ میدن..!
تسبیح و صلواتـــــ شمار که
نمیان شھادتـــــ بدن/:
#شهید_حمید_سیاهکالے_مرادے
@shohaday_110
یک شب نزدیکیهای اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت: «خانوم خیلی دلم برات تنگ شده، پاشو بیا مزار
معمولاً عصرها به سر مزارش میرفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار شدم، همین که نشستم و گلها را روی سنگ مزار گذاشتم دختری آمد و با گریه من را بغل کرد، هقهق گریههایش امان نمیداد حرفی بزند، کمی که آرام شد گفت: «عکس شهیدتون رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم من شنیدم شماها برای پول رفتید، حق نیستید، باهات یه قراری میذارم، فردا صبح میام سر مزارت، اگر همسرت رو دیدم میفهمم من اشتباه کردم، تو اگه بحق باشی از خودت به من یه نشونه میدی.»
برایش خوابی را که دیده بودم تعریف کردم، گفتم: «من معمولاً غروبها میام اینجا، ولی دیشب خود حمید خواست که من اول صبح بیام سر مزارش.»
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
@shohaday_110
یک شب نزدیکیهای اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت: «خانوم خیلی دلم برات تنگ شده، پاشو بیا مزار
معمولاً عصرها به سر مزارش میرفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار شدم، همین که نشستم و گلها را روی سنگ مزار گذاشتم دختری آمد و با گریه من را بغل کرد، هقهق گریههایش امان نمیداد حرفی بزند، کمی که آرام شد گفت: «عکس شهیدتون رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم من شنیدم شماها برای پول رفتید، حق نیستید، باهات یه قراری میذارم، فردا صبح میام سر مزارت، اگر همسرت رو دیدم میفهمم من اشتباه کردم، تو اگه بحق باشی از خودت به من یه نشونه میدی.»
برایش خوابی را که دیده بودم تعریف کردم، گفتم: «من معمولاً غروبها میام اینجا، ولی دیشب خود حمید خواست که من اول صبح بیام سر مزارش.»
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🕊🌹
@shohaday_110
📌 گریه های پیرمردی که اختلال حواس داشت برای شهید سیاهکالی
🔷️ درکوچه ی ما پیرمردی بود که اختلال حواس داشت. همیـشه صنـدلی اش را دم در می گذاشت و می نشست داخل کوچه.
◇ هر وقت حمیـد به این پیر مرد می رسید، خیلی گرم با او سـلام و علیک میکرد.اگر سوار موتور بود، توقف میکرد و بعد از سـلام و احـوال پـرسی، حـرکت میکـرد.
🔸️ یک شب رفته بودیم هیئت. موقع برگشت ساعت از نیمـه شـب گذشتـه بـود و پیـرمرد همچنـان در کوچه نشسته بود.
◇ حمید طبق عادتش خیلی گرم با او سـلام و علیـک کرد.
🔹 وقتـی دور شـدیم، گفتـم: «حمیـد جـان!
لازم نیست هر بار به ایشان سلام کنی.او بخاطر اختلال حواس اصلا متوجه نیست.»
🔻 حمید گفت: «عزیـزم! شـاید ایشـان متوجـه نشود؛ امـا من کـه متوجـه می شوم. مطمـئن بـاش یک روزی نتیـجه محبت من به این پیـرمرد را خـواهی دید.»
🌹 بعداز شهـادت حمید وقتی برای همیشه از آن کوچه میرفتیم؛ همان پیرمرد را دیدم که برای فراق حمید به پهنای صورت
اشک می ریخت.
🎙 راوی: همسر شهید
📚 کتاب: یـادت باشـد / محمد رسول ملا حسینی
#شهید_مدافع_حـرم
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
@shohaday_110