هدایت شده از *آرشـیـومـداحـےو روضـہنـاب*🇵🇸
سلام شبتون بخیر✨
از اینکه با ما همراه شدید خیلی خوشحالیم
حرفی سخنی درباره کانال و محتوا دارید در خدمتیم❤️
https://harfeto.timefriend.net/16691510868733
هدایت شده از *آرشـیـومـداحـےو روضـہنـاب*🇵🇸
اسم مداحی مورد علاقه اتون رو بگید اگه دوست دارید💔
سلام امام زمانم
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللَّهِ الَّذِي ضَمِنَهُ
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَ الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ وَ الْغَوْثُ وَ الرَّحْمَةُ الْوَاسِعَةُ ...
آن ڪہ تاجِ سرِ من ، خاڪ کفِ پایش بود
از خــدا مےطلبــم تـا بہ ســرم بـاز آیــد
گـر نثـارِ قــدمِ یـارِ گـــرامے نڪنـم
گوهرِ جان ، بہ چہ ڪارِ دگرم باز آید ...
اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ
#او_منتظر_است
7.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینطور بودن شهدا...🌹
#شهید_ابراهیم_هادی❤️
•ڪاڹاݪ شھداےگمناݦ•🇵🇸
🥀شهید گمنام🥀:
#اسمتومصطفاست
#قسمت_هفتم
باز خانه مادربزرگ بود و مرغ و خروس و اردک و تخم مرغ دو زرده و نان های دوبار تنور و بازی با غاز ها و اردک ها وخواندن کتاب و نشستن کنار درگاهیِ پنجره و تماشای بارانی که گرده افشانی میکرد و عطری غریب به سینه مان میپاشید.
((خونه ی مادر بزرگه،هزار تا قصه داره!))
خانه ای که فوقش هفتاد متر بود و حیاطش به زور دوازده متر،اما برای ما باغ بهشت بود.تابی فلزی گوشه حیاط بود که وقتی سوارش میشدیم،ما را با خود تا دل ابرها می برد.
بازی ما بچه ها،هفت سنگ و قایم با شک و گرگم به هوا بود .
عصرها زن ها روی ایوان خانه ها می نشستند و بساط چای به پا میکردند.
مادربزرگ هم گاه خانه ی یکی از آنها میرفت یا دعوتشان میکردکه بیایند.
در این دورهمی های زنانه روی چراغ خوراک پزی،شیرینی گوش فیل و خاتون پنجره و نان نخودچی میپختند.
خانه مادربزرگ همیشه از تمیزی برق میزد.این تمیزی از او به مادرم هم ارث رسیده و حالا من هم سعی میکنم این مورثه را حفظ کنم.مادربزرگ برای نماز صبح که بلند میشد دیگر نمیخوابید.
حیاط را آب و جارو میکرد،سفره صبحانه را می انداخت و با چای ونان و پنیر خانگی و گردو و حلوا ارده مغز دار،از همه پذیرایی میکرد.بعد موهایم را آب و شانه میزد.انگار با بافتنشان آرام و قرار میگرفت.این عادتش بود.
#اسمتومصطفاست
#قسمت_هشتم
مادر بزرگ سفره باز بود و مهربان. روزی نبود که خانه کوچکش رنگ مهمان را نبیند . شاید هم برای اخلاق و رفتار پدربزرگ بود. هر که از روستا برای کار و خرید می آمد،خانه سید ابراهیم ایستگاه استراحتش میشد. پدربزرگ اهل شعر و شاعری هم بود و مادربزرگ هم دل و دماغ شنیدن داشت. بعد ها هم که تو اورا شناختی،بابابزرگم را میگویم،مریدش شدی .میرفتی شمال تا از او برنج بخری و برای فروش بیاوری تهران.به قول خودت شده بود مرادت . چقدر از رفتار و کردارش تعریف میکردی! از اینکه چطور کباب چنجه درست میکند،چطور گوشت هارا در اناردان میخوابانَد،چقدر ضرب المثل بلد است و دکانش چه دود و دمی دارد! آن قدر مریدش شدی که بعدها اسم جهادی ات را گذاشتی سید ابراهیم.
اولین بار که از زبانت شنیدم وقتی بود که از سوریه آمده بودی.
گفتم:((توکه اسم بابابزرگ من رو روی خودت گذاشتی،حداقل فامیلی اش رو هم میگذاشتی!چرا گذاشتی سید ابراهیم احمدی؟
خب میگذاشتی سید ابراهیم نبوی!))
خندیدی،از همان خنده های معصومانه ای که حالم را خوب میکرد:((مارو بگو که گفتیم زنمون رو خوشحال کردیم.باشه،رفتم اونجا فامیلی ام رو عوض میکنم و میذارم نبوی تا خوشحال تر بشی.))
@shohaday_gommnam
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از کانال خبری معراج شهدا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا سلطان یا علی بن موسی الرضا
سلام و احترام
فایل استوری چهارشنبه های امام رضایی تقدیم شما ❤️