•ڪاڹاݪ شھداےگمناݦ•🇵🇸
#شهید_عباس_دانشگر #راستی_دردهایم_کو ؟17 ... از بعدِ «بله» احساس میکنم قد کشیدهام. با هر تبریک
#شهید_عباس_دانشگر
#راستی_دردهایم_کو ؟18
...دو سه ساعتی میگذرد تا میهمانها میروند. بابا و مامان هم انگار که دلشان قرار گرفته باشد، راهی خانه میشوند. به بهانه بردن یکسری وسایل به خانه پدری، فاطمه را رو به راه میکنم که بزنیم بیرون. نشستیم توی ماشین. دیگر نیازی نیست که از توی آینه نگاهش کنم! چقدر میارزد این نگاه؟ اصلا کدام ماشین حساب میتواند ارزشش را حساب کند؟ سمت راستم، دختری نشسته است که میخواهم در مسیر زندگیام روی بودنش حساب کنم.
یکی از گلهای مراسم عقد را با خودم آوردهام؛ مینشانمش توی دستهای فاطمه. ماشین را روشن میکنم و راه میافتیم. میخواهم رازم را به فاطمه بگویم:«فاطمه! من از بچگی تو رو دوست داشتم!» فاطمه خندید:«مطمئن نبودم از علاقهت نسبت به خودم؛ اون روز که از توی آینه ماشین...»
معشوق از آنچه در آینه ماشین دیده بودید به شما نزدیکتر است!
...
ادامه_دارد
یادشهداباصلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
اللهمعجللولیکالفرج
─┅─🍃🌺🍃─┅─
@shohaday_gommnam
✴️ بیانات مقام معظم #رهبری در دیدار مردم استان های کرمان و خوزستان
#طوفان_الاقصی #انتخابات
اللهمعجللولیکالفرج
┄┄┅┅┅❅❁ 🍃🌼 🍃❁❅┅┅┄┄
@shohaday_gommnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رفیق_خوشبخت_ما ۲💕
(ویژه #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی)
❤️به یاد سردار پرافتخار و با اخلاص
شهید #حاج_قاسم سلیمانی عزیز
اللهمعجللولیکالفرج
@shohaday_gommnam
D1738032T17373528(Web)(2).mp3
10.62M
#کتاب_صوتی 🎧
📔هم_راه
فصل❷
#شهیدحاجقاسمسلیمانی
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
┄┄┅═✧❁❣🕊❁✧═┅┄┄
فصل 1👇🏻
https://eitaa.com/shohaday_gommnam/26670
•ڪاڹاݪ شھداےگمناݦ•🇵🇸
فصل اول یک تبسم،یک کرشمه،یک خیال ))عناوین فصل ها از سروده های شهید انتخاب شده است.)) 🌸🌸 شهید مدافع ح
قسمت اول:یادت باشد ❤️به روایت همسر شهید خانم فرزانه
شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی
🌸🌸🌸
یادم هست!
پدرم وقتی در کودکی هایم زندگی شهدا را تعریف می کرد،سوار پرنده ی خیال می شدم و دلم با صدای حاج منصور ارضی که مرثیه ی دو کوهه را می خواند به چزابه و دو کوهه و اروند سفر می کرد.بارها و بارها بزرگ مردانی را در ذهنم مجسم می کردم و بی صدا و آرام بزرگ می شدم،بی آنکه بدانم به قلبم و به جانم چه اکسیری از زندگی تزریق می شود،از دیدن اشک های پدرم در هنگام دیدن عکس رفقای شهیدش دلم شروع به لرزیدن می کرد.در خلوت زمانی که پدرم در مأموریت های یعنی مادرم که همیشه چشم به راه پدرم بود؛مادری که هم مرد بود هم زن تا جای خالی بابا را در مواقع مأموریت حس نکنیم.الحق و الانصاف آدم های اطراف من همه به این شکل بودند.نگاهشان که می کردم بوی خدا می دادند.عطر باران،بوی خاک و عطر تند باروت با لباس های سبز پاسداری که من را به عرش می رساند.عکس های آلبوممان پر بود از عکس های شهدا با چهره های خیره کننده شان.از زندگی پر هیجانمان آموخته بودم که آرامش را سرمشق هرروزه خود کنم.با خواندن کتاب و کاشتن گل ها بزرگ می شدم و با آن ها خودم را آرام می کردم.آموختم که زندگی فقط و فقط به سبک شهدا زیباست.زیبایی زندگی آنها را دوست داشتم و تنها رضایت خدا برایم معیار بود.با حمید که ازدواج کردم،او را انسانی عجیب یافتم.هر نگاه و هر نفسش و هر سخنش درسی بود برای من که به مثل شاگردی در محضرش بودم و هر لحظه از استادم چیزی می آموختم.نگاهش به دنیا و آدم ها با تمام افرادی که با آنها دم خور بودم فرق داشت؛متعالی بود.نمی دونم چطور توصیف کنم حال انسانی را که هم بازی کودکی،همسر،هم سفر و استادش را از دست می دهد.کودکی ام با تمام زیبایی ها و تلخی هایش با او به ابدیت رفت.زندگی مشترک بی حضور مادی او پایان یافت و من با کوله باری از خاطرات بر دوش در طی طریق این مسیرم.بیست و چهارسال سن دارم،اما نمی دانم شاید در اصل بیست و چهار سال را از دست داده ام.اینکه درست زندگی کرده و در مسیر بمانم اراده می خواهد،اما معتقدم سه سالی که با همسرم گذراندم جزو بهترین لحظات عمرم بوده است.اکنون که نمی دانم قتلگاهش کجاست و فقط نامی از تمام آن گودال می دانم که آن هم سوریه و حلب است و سنگی سرد که او را آنجا احساس نمی کنم،روزها را بی او سپری می کنم به امید اذانی دیگر و بله ای که به او خواهم داد و به او خواهم پیوست؛با قلبی که هر روز پاره پاره می شود و با کمری خمیده که کوله باری از زندگی را تنها بر دوش می کشم.درود میفرستم به تمام نیک مردانی که به خاطر شرف ناموس خدا،عقیله عقلا،حضرت زینب کبری س فدا شدند و بصیر بودند تا نصیرمان گشتند.در رابطه با نوشتن خاطرات این دلهره عجیبی داشتم.بیشتر نمی خواستم جزئیات زندگی را مو به مو مرور کنم.شاید یک نوع دفاع بدنم در مقابل اتفاق سنگینی بود که رخ داده بود،اما به یاد قولی که به همسرم در رابطه با نوشتن خاطرات داده بودم می افتادم و در نهایت تصمیم را گرفتم.وقتی در رابطه با نگارش کتاب با من صحبت شد،با توکل به خدا قبول کردم. درست است که قلم و زبان نمی تواند زیبایی زندگی شهدا و سیره آنها را به خوبی نشان دهد،ولی الحق و الانصاف این کتاب،صمیمی ،زیبا و ساده نوشته شده است؛درست مثل حمید و من.همینش را بیشتر از هرچیزی دوست دارم. گاهی ساده بودن قشنگ است!در نهایت از قلم زیبا و فوق العاده نویسنده بزرگوار و خواهر گرامیشان که جهت گردآوری خاطرات و بازنویسی و تکمیل خاطرات زحمات فراوانی کشیدند تشکر می کنم و از آن دو بزرگوار می خواهم که حلالم بفرمایند.وجود افرادی اینچنین که برای ارتزاق معنوی جامعه تلاش می کنند ارزشمند است؛اگر قدر بدانیم. انشالله که قدر دانشان باشم.
همچنین خدا قوت می گویم به تمام جوانان نشر شهید کاظمی؛نشری که یادآور شهید حاج احمد کاظمی و شهید محسن حججی ست.از اهتمام ویژه ای که این بزرگواران در تولید و توزیع این کتاب داشته اند تشکر می کنم.
و من الله التوفیق
فرزانه سیاهکالی مرادی اسفند ۹۶
مشهد مقدس
•ڪاڹاݪ شھداےگمناݦ•🇵🇸
قسمت اول:یادت باشد ❤️به روایت همسر شهید خانم فرزانه شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌸🌸🌸 یادم هست
قسمت دوم:یادت باشد ❤️
شهید حمید سیاهکالی مرادی
🌹🌹
توقعش را نداشتم،مخصوصا در چنین موقعیتی که همه می دانستند تا چندماه دیگر کنکور دارم و چقدر این موضوع برایم مهم است.جالب بود خود حمید نیامده بود.فقط پدرومادرش آمده بودند.هول شده بودم.نمی دانستم باید چکار کنم.هنوز از شوک شنیدن این خبر بیرون نیامده بودم که پدرم وارد اتاق شد و بی مقدمه پرسید :((فرزانه جان!تو قصد ازدواج داری؟)).با خجالت سرم را پایین انداختم و با تته تته گفتم :((نه،کی گفته؟بابا من کنکور دارم،اصلا به ازدواج فکر نمی کنم.شما که خودتون بهتر می دونین.)).
بابا که رفت.پشت بندش مادرم داخل اتاق آمد و گفت:((دخترم،آبجی آمنه از ما جواب می خواد.خودت که می دونی از چندسال پیش این بحث مطرح شده.نظرت چیه؟بهشون چی بگیم؟)).جوابم همان بود ،به مادرم گفتم:((طوری که عمه ناراحت نشه بهش بگین میخواد درس بخونه.)).
عمه یازده سال از پدرم بزرگ تر بود.قدیم ترها خانه پدری مادرم با خانه آن ها در یک محله بود.عمه واسطه ی ازدواج پدر و مادرم شده بود،برای همین مادرم همیشه عمه را آبجی صدا می کرد.روابطشان شبیه زن داداش و خواهرشوهر نبود.بیشتر باهم دوست بودند و خیلی با احترام باهم رفتار می کردند.
اولین باری که موضوع خواستگاری مطرح شد سال هشتاد و هفت بود.آن موقع دوم دبیرستان بودم.بعدازعروسی حسن آقا،برادر بزرگ تر حمید،عمه به مادرم گفته بود :((زن داداش، الوعده وفا!خودت وقتی این ها بچه بودند گفتی حمید باید داماد من بشه.منیره خانم،ما فرزانه رو می خوایم!)).حالا از آن روز چهارسال گذشته بود .این بار عقد آقا سعید،برادر دوقلوی حمید،بهانه شده بود که عمه بحث خواستگاری را دوباره پیش بکشد.
حمید شش برادر و خواهر دارد.فاصله سنی ما چهارسال است.بیست و سه بهمن آن سال آقا سعید با محبوبه خانم عقد کرده و حالا بعد از بیست و پنج روز،عمه رسماََ به خواستگاری من آمده بود.پدر حمید می گفت:((سعید نامزد کرده، حمید تنها مونده.ما فکر کردیم الآن وقتشه که برای حمید هم قدم پیش بذاریم.چه جایی بهتر از اینجا؟)).
البته قبل تر هم عمه به عموها و زن عموهای من سپرده بود که واسطه بشوند،ولی کسی جرئت نمی کرد مستقیم مطرح کند. پدرم روی دخترهایش خیلی حساس بود و به شدت به من وابسته بود.همه فامیل می گفتند:(فرزانه فعلا درگیر درس شده،اجازه بدید تکلیف کنکور و دانشگاهش روشن بشه،بعد اقدام کنید.))نمی دانستم با مطرح شدن جواب منفی من چه اتفاقی خواهد افتاد.در حال کلنجار رفتن با خودم بودم که عمه داخل اتاق آمد.زیر چشمی به چهره دلخور عمه نگاه کردم.نمی توانستم از جلوی چشم عمه فرار کنم.با جدیت گفت:((ببین فرزانه!تو دختر برادرمی.یه چیزی میگم یادت باشه؛نه تو بهتر از حمید پیدا می کنی،نه حمید میتونه دختری بهتر از تو پیدا کنه.الان میریم،ولی خیلی زود برمی گردیم.ما دست بردار نیستیم.)).
وقتی دیدم عمه تا این حد ناراحت و دلخور شده جلو رفتم و بغلش کردم .از یک طرف شرم و حیا باعث می شد نتوانم راحت حرف بزنم و از طرف دیگر نمی خواستم باعث اختلاف بین خانواده ها باشم.دوست نداشتم ناراحتی پیش بیاید.گفتم:((عمه جون!قربونت برم.چیزی نشده که.این همه عجله برای چیه؟یک کم مهلت بدین،من کنکورم رو بدم،اصلا سری بعد خود حمیدآقا هم بیاد،باهم حرف بزنیم،بعد با فراغ بال تصمیم بگیریم.توی این هاگیر واگیر و درس و کنکور نمیشه کاری کرد.)).خودم هم نمی دانستم چه می گفتم.احساس می کردم با صحبت هایم عمه را الکی دل خوش می کنم.چاره ای نبود.دوست نداشتم با ناراحتی از خانه مان بروند.
کانال شهدای گمنام 👇
@shohaday_gommnam
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═
#خبر_فوری
شهادت یکی از مستشاران ایرانی در سوریه / سردار سید رضی موسوی در حمله اسرائیل به زینبیه به شهادت رسید
🔺 در جریان حمله ساعاتی قبل رژیم صهیونیستی به منطقه زینبیه در حومه دمشق، سید رضی موسوی معروف به سیدرضی از مستشاران باسابقه سپاه در سوریه به شهادت رسید.
🔺 سیدرضی از جمله قدیمیترین مستشاران سپاه در سوریه و از همراهان سردار شهید حاج قاسم سلیمانی بود.
کانال شهدای گمنام 👇
@shohaday_gommnam
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم گفت «سید رضی» تو هم باید شهید بشی!
🔸خاطره شهید سید رضی موسوی از فرماندهان بدون مرز سپاه در سوریه که امروز توسط رژیم صهیونیستی به شهادت رسید.
کانال شهدای گمنام 👇
@shohaday_gommnam
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═
|🌾🍂°•|
💔 سَر بُریده #شهید_حججی
از تو #حجاب میخواهد
مدافع حرم
#شهیدمحسنحججی
حجابوصیتشهدا
اللهمعجللولیکالفرج
┄┄┅═✧❁🌳❁✧═┅┄┄
@shohaday_gommnam
.
🍃🌸 #دعای_فرج 🌸🍃
به یاد
#شهید_امیر_حاجامینی❤️
🌹بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیم 🌹
إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَو الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَهَ السَّاعَهَ السَّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین🍃
کانال شهدای گمنام 👇
@shohaday_gommnam
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═
❣ خواب مہدی (عج) را ببینید شب بخیر😍
❣بوسہ از پایش بچینید شب بخیر😇
❣خواب زهرا(س)را ببینید شب بخیر☺️
❣هدیه از مادر بگیرید شب بخیر😴
❣شبتون مهدوی🎈
❣دمتون مادری💕
❣نفستون حیدری😌
❣یاعلی مدد🎈✌️🏻
😴اعمال قبل از خواب😴
🌷حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب :
🍃🌸1️⃣. #قرآن_را_ختم_کنید
👈🏻✨( ٣ بار سوره توحید)✨👉🏻
🍃🌸2️⃣ #پیامبران_را_شفیع_خود_گردانید
👈🏻✨ (۱ بار: اللهم صل علی محمد وآل محمد عجل فرجهم، اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین)✨👉🏻
🍃🌸3️⃣ #مومنین_را_ازخود_راضی_کنید
👈🏻✨(۱بار: اللهم اغفرللمومنین والمومنات)✨👉🏻
🍃🌸4️⃣ #یک_حج_و_یک_عمره_به_جا_آورید
👈🏻✨ ( ۱ بار: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر)✨👉🏻
🍃🌸5️⃣ #اقامه_هزار_ركعت_نماز
👈🏻✨(٣ بار: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ»✨👉🏻
🍃🌸6️⃣ #خواندن_سوره_تکاثر (از بین برنده عذاب قبر )👇🏻
✨💗 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم💗
🌸أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ ﴿١﴾
🌸حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ﴿٢﴾
🌸کَلا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٣﴾
🌸ثُمَّ کَلا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٤﴾
🌸کَلا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ﴿٥﴾
🌸لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ﴿٦﴾
🌸ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ ﴿٧﴾
🌸ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ ﴿٨﴾✨
7⃣#وضو_هنگام_خواب
امام صادق: «هركس با وضو به رختخواب برود، رختخواب براى او حكم مسجد را دارد. واگر در ميان رختخواب به ياد آورد كه وضو ندارد، بر روانداز تيمّم كند كه اگر با وضو يا تيمّم بخوابد، تا زمانى كه به ياد خداست گويى نماز مىخوانَد»
(به جای تیمم وضو بگیریم تا یه خودسازی هم انجام داده باشیم )
📚مستدرك وسايل الشيعة ج١ص٣٣٩
باب ده حديث ٢١🗞🖇
🌱
انشاءالله پایبند باشیم✅
آیا حیف نیست هرشب به این سادگی از چنین خیر پربرکتی محروم شویم ؟👌👌👌👌
#اعمال_قبل_از_خواب😴
کانال شهدای گمنام 👇
@shohaday_gommnam
╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═