#تلنگـــــــــــــــــــرانه
∞♥∞
🍃اگردر مسیر معنوی،بیحال شدید،توقف نکنید.
باید دست و پا بزنید تا حال پیدا کنید.
👈با تلاوت قرآن، بامناجات، با این مکان و آن مکان،
بالأخره باید از این بیحالی خارج شوید.
و الّا یواش یواش #شیطان شما را میبرد.
#مرحومقاضی 🌱
#تنها_مسیر
#عادت_به_کارهای_خوب
@stikersaze
•ڪاڹاݪ شھداےگمناݦ•🇵🇸
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 رمان #عارفانه #قسمت_ششم 💫شهید احمد علی نیری💫 راوی: دکتر محسن نوری رفتار
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
رمان #عارفانه ❣
#قسمت_هفتم
ادامه قسمت قبل
#تحول❤️
یہ روز با رفقاے محل رفتہ بودیم دماوند.
یکےاز بزرگترها گفت احمد آقا برو کترے رو آب کن بیار… منم راه افتادم راه زیاد بود ڪم ڪم صداے آب بہ 👂گوش رسید.
از بین بوتہ ها بہ رودخانہ نزدیک شدم.
تا چشمم بہ رودخانہ افتاد یہ دفعہ سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد بہ لرزیدن 😰نمیدانستم چہ کار کنم. همان جا پشت 🌴درخت مخفےشدم …
مےتوانستم بہ راحتے گناه بزرگے انجام دهم. پشت آن درخت و کنار🌊 رودخانہ ، چندین دخترجوان مشغول شنا بودند
✨همان جا #خدا را صدا زدم و گفتم:
" خدایا کمک کن.
خدایا الان #شیطان بہ شدت من را وسوسہ مےکند کہ من نگاه کنم هیچ کس هم متوجہ نمےشود اما خدایا من بہ خاطر تو ازین گناه میگذرم"❌
از جایے دیگر آب تہیہ کردم و رفتم پیش بچہ ها و مشغول درست کردن آتش شدم....
خیلے دود توےچشمم رفت و اشکم جارے بود ... یادم افتاد حاج آقا #حق_شناس گفته بود هرکس براے خدا😭 گریه کند #خداوند او را خیلے دوست خواهد داشت.
گفتم ازین بہ بعد براے خدا گریه😭 میکنم ..
حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار 🌊رودخانہ هنوز دگرگون بودم واشک میریختم و مناجات مے کردم خیلی باتوجہ گفتم؛ یا #یاالله و #یالله…😭
بہ محض تکرار این عبارات صدایے شنیدم کہ از همہ طرف شنیده مےشد بہ اطرافم👀 نگاه کردم صدا از همہ سنگریزه هاے بیابان و درختها و کوه مے آمد ‼️‼️
همه مے گفتند؛
#_سبوح_القدوس_و_رب_الملائڪه_والروح...
از آن موقع کم کم درهایے از عالم بالا بہ روے من باز شد…”
احمد این را گفت و برگشت به سمتم:
" محسن، این ها رو برای تعریف از خودم نگفتم، گفتم که بدانی انسانی که گناه رو ترک کنه چه مقامی پیش خدا داره"
بعد گفت: تا زنده ام برای کسی از این ماجرا حرفی نزن!
🔶ادامـــــه دارد...↩️
با #عارفانه نگاه گرمتون رو به ما ببخشین😊✨
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
┏━━━🍃🌹🌹🌹🌹🍂━━━┓
@shohaday_gommnam
┗━━━🍂🌹🌹🌹🌹🍃━━━┛
🔰یه بطری پیدا کرد و گذاشت زیر تختش🛏 بچهها تعجب کردند که این دیگه برا چیه؟! نیمه شب بطری رو بر میداشت و با آب داخلش #وضو میگرفت.
🌷میگفت: ممکنه نصف شب بیدار بشم، #شیطان توی وجودم بره و نذاره برم پایین توی سرما وضو بگیرم. میخوام بهونه نداشته باشم که نماز شبم رو از دست بدم.... بقیهی بچهها هم یاد گرفته بودن از فردا شب زیر تخت همه یه ظرف آب بود.
🌺خاطرهای به یاد شهید معزز مسعود شعربافچی، فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(ع)
#شهید_مسعود_شعربافچی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shohaday_gommnam
🔰یه بطری پیدا کرد و گذاشت زیر تختش🛏 بچهها تعجب کردند که این دیگه برا چیه؟! نیمه شب بطری رو بر میداشت و با آب داخلش #وضو میگرفت.
🌷میگفت: ممکنه نصف شب بیدار بشم، #شیطان توی وجودم بره و نذاره برم پایین توی سرما وضو بگیرم. میخوام بهونه نداشته باشم که نماز شبم رو از دست بدم.... بقیهی بچهها هم یاد گرفته بودن از فردا شب زیر تخت همه یه ظرف آب بود.
🌺خاطرهای به یاد شهید معزز مسعود شعربافچی، فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(ع)
#شهید_مسعود_شعربافچی🌷
🌹🍃🌹🍃