✨#حکایت
🌷https://eitaa.com/joinchat/3038838807C5bd8ee8e84
کلاغی راه رفتن کبک را دید و بر دلش نشست.
او تصمیم گرفت که راه رفتن کبک را بیاموزد و از این طریق با کبک ها راه برود و همنشین آنها شود.
کلاغ بسی کوشید اما به جایی نرسید.
سرانجام نا امید شد و خواست به رفتار خویش باز گردد، اما نتوانست.
زیرا راه رفتن خود را نیز فراموش کرده بود و دیگر شیوه ی راه رفتن کلاغ ها را نمی دانست.
بنابرین از اینجا مانده و از آنجا رانده شد.
نتیجه ی این حکایت این است که : به جای اینکه از زندگی دیگران تقلید کنی، بهتر است خودت باشی ...
کانال خبری شهدای روستای مار 🌷
🌷https://eitaa.com/joinchat/3038838807C5bd8ee8e84
📚 #حکایت
👈 مرگ و زندگی
🌴گویند صاحب دلی، وارد جمعی شد. حاضرین همه او را شناختند و از او خواستند که پس از انجام کارهایش آنان را پندی گوید. او نیز پذیرفت.
🌴کارهایش که تمام شد همگی نشستند و چشمها به سوی او بود. مرد صاحب دل خطاب به جماعت گفت:
🌴ای مردم! هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد! کسی برنخاست. گفت: حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است، برخیزد! باز کسی برنخاست.
🌴گفت: شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید و برای رفتن نیز آماده نیستید!!!
🌷https://eitaa.com/joinchat/3038838807C5bd8ee8e84